از جنگ‌های بسیاری نجات یافتم و آهنگی مرا کُشت :)))

..

اگه بخوام خودمو توی چند خط توضیح بدم اینجوری ام که وقتی با کسی میرم تو رابطه انقدر بدیاشو تحمل میکنمو هیچی نمیگم و با همه چیزش میسازم و یه عالمه بهش عشق بهش میدم که اون‌طرف فکر میکنه احمقم ، ولم میکنه و میره .

گاهی وقتا به این فکر میکنم که ای کاش بچه بودی و دستت رو میگرفتم میبردم گوشه اتاقم تو گوشت آروم آروم میگفتم ببین من دوستدارم توام ذوق میکردی و سریع میپریدی تو بغلم .

دلم رهایی میخواد ، رهایی از تو ، رهایی از درد ، رهایی از خودم :)

وقتی نمیزارن:

من بدون توام میتونم زندگی کنم ؛ ولی با تو یه جور دیگه زندگی میکردم :)

چیزی مرا کم است . . شاید امید ، شاید فراموشی ، شاید مَن !

...

یبار بهش پیام دادم همون لحظه سین شد فهمیدم توی صفحه ی چتمون بوده، پیام بعدی رو که فرستادم دیدم پیام دومی دیگه سین نشد، اون ترس داشت از اینکه من بفهمم اون لحظه ها داشته توی صفحه ی چتمون پیامامونو می خونده و مرور میکرده، دلم خواست بهش بگم، حداقل واسه دوست داشتن من، ترسی نداشته باش.