بذار همه بدونن چقدر دوستت دارم
واسم مهم نیس بگن دیوونس ، این
کارای عجیب چیه که میکنه؟ من فقط
میخوام کنار تو خوشحال باشم و خودم
باشم و هرکاری بکنیم تا بهمون خوش بگذره .
دیدی ماه تو آسمونِ شب چطوری میدرخشه؟
بعضی موقع ها احساس میکنم ماه یه دستی رو سرت کشیده که اینجوری تو زندگیم میدرخشی .
ولی من همونم که صبح بیدار میشه و اولین چیزی که میخواد "تویی" . همونی که دوست داره هر لحظشو کنارت بگذرونه . همونی که دلش میخواد همه خیابونای شهرو باهات راه بره . همون که میخواد جلو همه آدما دستتو بگیره . همون که خوب قدرتو میدونه . همون که بینهایت دوستت داره . همون که واسه نگه داشتنت هرکاری میکنه . من همونم :)
بدون تو آشوبه دلم ، اصلا همه چیز یه حسیه ، یه جور خاصی کل دنیا بهم میریزه ، انگاری ماه صبح طلوع میکنه و خورشید شب ، انگار ماشینا پرواز میکنن ، کشتیا راه میرن ، اصلا بدون تو هیچ چیزی نظم درستشو نداره ، بدون تو بیقرار و خستم ، بیحوصله و دل شکستم و تموم این حرفا برای اینه که بهت بگم خیلی دلم برات تنگ شده .
شاید الان به فکرم نباشی ، شاید دیگه دوسم نداشته باشی ، شاید حتی ازم متنفر باشی ، اما من میدونم یه روزی یه جایی با دیدن یه چیزی یا گوش دادن به یه آهنگی ، یا رفتن به یه جایی بالاخره یادم میوفتی و همون جاس که با خودت میگی ، واقعا خیلی دوسم داشتا .
من میتونم ساعتها توی دلم باهات حرف بزنم و تو فقط سکوتم رو ببینی ؛
میتونم ساعتها یواشکی نگات کنم و تو بیتوجهی منو ببینی ؛
میتونم سالها یواشکی عاشقت باشم و تو جز حس خنثی بودن چیزی از من نبینی ؛
میتونم مدتها احساساتم رو پنهان کنم و هیچکس بویی ازشون نبره ؛
یجورایی انگار عادت کردم به اینکه احساساتم رو کسی نفهمه ، انگار قدرت بیان احساساتمو ندارم ؛
تا میام از احساساتم بگم زبونم قفل میشه ، کلمات توی ذهنم گم میشن ؛
یه حالت عجیبی میگیرم و در آخر ترجیحم میشه سکوت و دوباره گم میشم لای حرفای نگفته و ته نشین شده توی قلبم .