انگار صبح بیدار شدم و یکی بقیه پیتزای دیشبمو خورده ، یه گوش هندزفریم کار نمیکنه ، بستنیِ مورد علاقم افتاده زمین و تو تاکسی کیف پولمو یادم رفته یا انگار همه یادشون رفته تولدمو .
نبودنت دقیقا اینجوریه .
تو دورترین نزدیک منی و این یکی از زیباترین و آزار دهنده ترین پارادوکسای زندگیمه .
وقتی از دوست داشتن کسی نسبت به خودت مطمئن میشی و بهت حس امنيت ميده ؛ خيلى وقتا دیر پیام دادنش ناراحتت نمیکنه ، به کجاس و با کی بودنش گیر نمیدی ، چون اون شخص این حس اعتمادو به تو داده که هرجا باشه اولویتش تویی :)
میگفت " من همون کاغذ مچاله شدهایم که باز شده و فکر میکنه حالش خیلی خوبه ، اما فقط حالش از قبل بهتره ."
هدایت شده از سِتین؛
من بهش قول دادم تا وقتی که بیاد 300 شده باشین.
یعنی میشه؟:)
بعضیا هستن که انقدر بهت حس امنیت میدن که دلت میخواد توی چهارخونه های پیرهنشون زندگی کنی .
ولی جمله هایی مثل کاش همش اینجا بودی، هرچیشد من کنارتم، حواسم بهت هستا، بهم ویس بده دلم برای صدات تنگ شده، عاشق آهنگاییم که برام میفرستی، از صدتا دوستت دارم قشنگتره.
من اینجوریم که اگه یکیو دوس داشته باشم همه چیزم شبیهِ اون میشه، اخلاقم مثل اون میشه، علایق اون میشه علایق من، ناراحتیش میشه ناراحتی من و خوشحالیش، خوشحالیِ من و یهجورایی میشم اون