اما من
بدون اینکه بخوام کشیده میشم سمت تو.
بخوام یا نخوام،
همه چیزت برام جذابه.
عقایدت، طرز تفکرت، اخلاقت، استایلت، چهرت، طرز صحبت کردنت و علایقت.
به جرئت میتونم بگم که تو علت رشد فعلی من توی زمینههای مختلف زندگیم هستی.
میدونی گاهی اوقات که عصبی میشم دلم میخواد نادیده بگیرمت و فکر کنم که دوست ندارم اما نمیشه و ناخودآگاه دست روی هر چی میزارم، میبینم دقیقا همونیه که تو دوسش داری.
احساس میکنم کم کم بدون اینکه خودم بخوام دارم میشم تو و دیگه جایی توی وجودم برای خودم باقی نمیمونه.
من انقدر دوست دارم که؛
سمت پنجره ی اتوبوس واسه تو
همه چیپس ها واسه تو
پتوم واسه تو
هندزفریم واسه تو
ته دیگ سیب زمینیم واسه تو
همه ی گوشت های خورشت هم واسه تو
کنترل تلویزیون واسه تو
اصلا همه چی واسه تو"
قشنگترین تعریفی که از تعهد خوندم این بود که: «اگه یه نفر رو قلباً و با تمام وجود دوست داشته باشی، تعهد آسونترین چیزیه که میتونی داشته باشی، چون هیچکس جز اون به چشمت نمیاد و هیچکس نمیتونه به اندازه ی اون زیبا و کامل باشه.»
مادربزرگم همیشه میگفت:
اگر دوستش داری اگر دوستت دارد، گاهی بیهوا باش، بیهوا بغلش کن، بیهوا صدایش کن؛ میگفت این بیهواها، هوای دوست داشتن و دوست داشته شدن را خواهند داشت در روزهای خسته و بیرمق و کم هوایی زندگی.
همون اکانتی که اولین نفر چکش میکنی
همون چتی که همه جا پینش کردی
همون که صدای نوتیفش با بقیه فرق داره
همون که وقتی باهاش چت میکنی، نیشت تا بنا گوش وا میشه
آره همون .
من تورو از نزدیک ندیدم بغلت نکردم دستاتو نگرفتم توی دستام، حتی باهم نرفتیم بیرون زیر بارون قدم بزنیم و با خنده مسخره بازی در بیاریم، هیچ جای این شهر کوفتی هم خاطره های قشنگ نساختیم ولی خب بازم تو نزدیک ترینی به منو قلبم؛
تو مثل همون آهنگی هستی که ناراحتم میکنه و من از گوشیم پاکش کردم ولی بازم زیر لب میخونم و بهش فکر میکنم.
یه شب پرسید: اگه من نبودم الان این ساعت چیکار میکردی؟!
گفتم: کتاب میخوندم، فکر میکردم، مینوشتم
عکس ادیت میکردم، نقاشی میکردم شاید، یا خطاطی!
گفت: ببین پس این دیوونه چقدر رقیب داره!
دلم میخواست براش بنویسم:
رقیب نیستن اینا
چیزایین که نباشی زنده نگهم میدارن، تا برگردی؛