16.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#شعر_خوانی_آیینی🖤🥀
در محضر رهبر انقلاب
درمورد منزلت حضرت زهرا س و سردار دلها😭😭😭😭
پیشنهاد دانلود😍👌👌👌💫💫💫💫
#فاطمیه🕊🖤🌙
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
#خُـــدآیــے_شـــو 🌺
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#به_وقت_هشت🖤🥀
# سلام بر سلطان طوس💚
وقتی که جواز کربلا، مشهد شد
چشمان گدا خیره به این گنبد شد🖤
آقا بزن امضا که دلم پر زده است
مبدا حرم رضا، حسین مقصد شد🖤
#فاطمیه🕊🖤🌙
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
#خُـــدآیــے_شـــو 🌺
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
#دوست_شهید_من🥀🖤
شهید محمد رضا دهقان امیری😍
چادری گشتن من قصه ی نابی دارد
او قسم داده مرا حافظ خونش باشم
هرکی دوست شهید داره میدونه ک دوست شهید آخر شهیدش میکند☺️👌
#فاطمیه🕊🖤🌙
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
#خُـــدآیــے_شـــو 🌺
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
#هرروزیک_آیه🖤🥀
✨خُذِ الْعَفْوَ وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ
✨وَأَعْرِضْ عَنِ الْجَاهِلِينَ ﴿۱۹۹﴾
✨گذشت پيشه كن و به
✨كار پسنديده فرمان ده
✨و از نادانان رخ برتاب (۱۹۹)
📚سوره مبارکه الأعراف
✍آیه ۱۹۹
#فاطمیه🕊🖤🌙
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
#خُـــدآیــے_شـــو 🌺
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
🌸بر چهرہ
🍃پر ز نور مهدی صلوات
🌸بر جان و دل
🍃صبور مهدی صلوات
🌸تا امر فرج
🍃شود مهيا بفرست
🌸بهر فرج
🍃و ظهور مهدی صلوات
🌸اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ
وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌸
🖤🖤 #فاطمیه🕊🖤🌙
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
#خُـــدآیــے_شـــو 🌺
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
🌼 #السلام_علیک
🌼 #یا_اباصالح_مهدی
🌼کجایی⁉️ ای قرار بی قراران
💫امید #جمعه ی چشم انتظاران
🌼دعای جمع ما👥 هر جمعه این است
💫 #بیا که با تو می آید بهاران
🌼ان شاءالله این #جمعه
💫روز ظهور💖 شما باشد آقا جان
🌼هر کجا هستید
💫با هزاران عشــ♥️ـق #سلام
🌼 اَللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلَیَّکَ الْفَرَج 🌼
🖤🖤 #فاطمیه🕊🖤🌙
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
#خُـــدآیــے_شـــو 🌺
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
✿❀بِسمِـ الرَّبِّ الشُّهداء والصِّدیقین❀✿
💞 #ازســـوریہ_ٺامنـــا🕊
💞 قسمت #سیزده
شب سر سفره شام بودیم....
که صالح آمد. یک شاخه گل و جعبه ی کادویی در دستش بود.🎁🌹 هر چه اصرار کردیم گفت شام خورده.
زهرا بانو غذایم را توی سینی گذاشت و گفت ببرید باهم بخورید.
باهم به اتاقم رفتیم. سینی را گوشه ای رها کردم. و کنار صالح روی تختم نشستم.
انگار تازه پیدایش کرده بودم.☺️ هنوز هم دلخور بودم اما دلم نمی آمد به سرش #غر بزنم. جعبه کادویی را بازکردم. ادکلن بود. کمی دلم فشرده شد.🙁💔
ــ چی شد مهدیه جان؟ خوشت نیومد؟😊
ــ نه... یعنی... اتفاقا خیلی هم خوش رایحه ست. فقط...😒
ــ فقط چی خانوم گل؟
ــ صالح جان مگه نمیدونی عطر جدایی میاره؟😔
خندید. دستی به موهایم کشید و آنها را پشت گوشم پنهان کرد.
ــ عزیز دلم بد به دلت راه نده. من که می دونم... مگه اینکه فقط مرگ ما رو از هم جدا کنه که اونم مطمئنم حضرت عزرائیل جرات نمی کنه سراغ من بیاد وگرنه با تو طرفه.😜😁
خندید و ریسه رفت. با مشت به بازویش زدم و اخم کردم و گفتم:
ــ زبونتو گاز بگیر.😒👊
ــ مهدیه جان... عطر از چیزهایی بوده که #پیامبر خوشش می اومده. بهتره #روایات و #احادیثمون بیشتر مد نظرت باشه تا این حرف های کوچه خیابونی.😎 حالا بگو ببینم چرا عصر ازم دلخور بودی؟😉
نگاهش کردم و چیزی نگفتم.
خودش می دانست چرا، اما می خواست با حرف زدن مرا سبک کند.
ــ سکوتت هم قشنگه خانوووووم.
بوسه ای به پیشانی ام زد و گفت:
ــ می دونم. دو روزه نبودم و کم کاری کردم اما به جون خودت اینقدر سرم شلوغ بود که گفتنی نیست.
ــ روزا سرت شلوغ بود، نمی تونستی شبا بهم زنگ بزنی؟😞
ــ بخدا اگه بگم عین جنازه می افتادم و خوابم می برد باورت میشه؟😅
تنم لرزید. بغض کردم و گفتم:
ــ این اصطلاحات قشنگ چیه به خودت نسبت میدی آخه؟!🙁😒
چشمکی زد و گفت:
ــ ببخشید. خب بیهوش می شدم😜😉
چیزی نگفتم.
ــ عروس خانومم آمادگی داره واسه پس فردا؟
چه می گفتم؟
نه لباسی نه آرایشگاهی نه...😞
آمادگی از نظر صالح به چه معنا بود؟ همین را از او پرسیدم. به چشمانم زل زد و گفت:
ــ تو #چطورمراسمی دلت میخواد؟
ــ من؟!! خب... نمی دونم بهش فکر نکردم. فقط اینو می دونم که از #اسراف متنفرم.
لبخندی زد و گفت:
ــ خانومِ خودمی دیگه... مهدیه جان من از یه رستوران همین نزدیکیا پنجشنبه رو رزرو کردم برای شام عروسیمون. عصر هم نوبت محضر گرفتم. فقط تو فردا با من و سلما بیا هم لباس انتخاب کن هم وقت آرایشگاه بگیر. روز جمعه هم با هم میریم پابوس آقا بعدش هرجا توبگی...😍
ابروهایم هلال شد و گفتم:
ــ صالح...😩 خیلی همه چیو #آسون میگیری... من هنوز جهیزیه نگرفتم. زهرا بانو ناراحته. فقط دارن و یه بچه، اونم من. تکلیف خونه چی میشه؟ آخه کلی کار داریم این تصمیم یهویی چی بود گرفتی؟
با آرامش دستم را گرفت و گفت:
ــ نگران نباش. بخدا تشکیل زندگی اونقدری که همه #غولش_کردن، چیزی نیست. مامان زهرا بعدا می تونه سر فرصت برات جهاز بگیره. الان ما می خوایم تو یه اتاق پیش بابا اینا زندگی کنیم تا چند ماه بعد که خونه بگیرم. پس فعلا احتیاجی به وسایل خاصی نداریم.
فقط یه تخت خواب که...
سرم را پایین انداختم.
گوشی را از جیبش درآورد و عکسی را به من نشان داد. تخت دونفره ی ساده اما شکیلی بود که روتختی آبی داشت و به فضای اتاق صالح می آمد.
ــ دیروز آوردمش. کلی با سلما کشیک دادیم که تو متوجه نشی. لا به لای کارای خودم که سرم حسابی شلوغ بود این کارم انجام دادم. خواستم غافلگیرت کنم.
تصمیم گرفتم من هم کمی به سادگی فکر کنم.
ــ پس منم لباس عروس نمی پوشم.🙈
ــ چی؟ چرا؟😳
ــ خب کرایه ش گرونه میریم یه لباس ساده ی سفید می گیریم. بعد میریم محضر.😊
ــ نه... نه... اصلا حرفشو نزن😠✋
ــ ااا... چرا؟☹️
ــ خب من دوست دارم عروسمو تو لباس ببینم.
ــ اینم شد قضیه ی حلقه؟ خیلی بدجنسی.
ــ نه قربون چشمات. خودم دلم می خواد لباس بپوشی. دیگه...
ــ دیگه اینکه... من می ترسم. یعنی سردرگمم.
ــ سردرگم!!! چرا؟
ــ خب یهو می خوام بشم خانوم خونه. نمی دونم چه حسیه؟ من هنوز باهاش مواجه نشدم.
خندید و گفت:
ــ خب چرا از چیزی می ترسی که باهاش مواجه نشدی؟
سکوت کردم. درست می گفت. باید خودم را به داخل ماجرا هول می دادم.
ادامه دارد...
🖇نویسنده👈 #طاهره_ترابی
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━━┓
📚Sapp.ir/roman_mazhabi
┗━━─━━━━━━⊰✾✿✾⊱┛
❤کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آیدی کانال مجاز است❤
#حدیث_روز🖤🥀
🔷 حضرت امیرالمومنین (ع)
🔹 فاطمه امتداد نبوت است و برزخی بین دریای نبوت و امامت است.
📚 بحارالانوار ج۸، ص۱۰۹ الی ۱۱۲
#فاطمیه🕊🖤🌙
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
#خُـــدآیــے_شـــو 🌺
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#رهبـــرانہ🖤🥀
❄رهبرم تاج سرم دݪم ز غربتت شڪست
🍂نبینم روزے بیاد ڪه غم رو قلب تو نشست
🌧تو فقط به یڪ نگاه به بسیجے اشاره ڪن
🍃بعد بیا با شور و عشق خشم اونو نظاره ڪن
#فاطمیه🕊🖤🌙
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
#خُـــدآیــے_شـــو 🌺
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙 شب شد
❄️دلها به فردا امیدوار شد؛
🌙چشم ها پر از خواب شد،
❄️همه میگویند که
🌙زندگی سر بالایی و سرازیری دارد
❄️اما من می گویم:
🌙زندگی هر چه که هست،
❄️جریان دارد؛
🌙می گویم: تا خدا هست و خدایی
❄️می کند، امید هست؛
🌙فردا روشن است؛
شبتان آرام، فردایتان روشن . .🌙
┏━━✨✨✨━━┓
❄️ ❄️
┗━━✨✨✨━━┛