💗 #مهارتهای_زیبا
✹ یکی از اموری که در تحکیم روابط عاشقانه در خانواده کمک میکنه رضایتمندی اعضای خانواده از همدیگر است
↫ اما بعضی از اوقات در رضایت داشتن دیگران از خودم مطمئن نیستم
✹ میتونم از اطرافیانم بپرسم چقدر از من راضی هستند؟
↫ واگر راضی نیستند،علتش رو بپرسم؟
✹ نباید نسبت به این موضوع مهم بی تفاوت باشیم
↫ خوبه هر خانواده ایی به صورت منظم برنامه ایی داشته باشند که به بررسی کارها و رفتارهای اعضا بپردازند.
✹ هیچ کسی بهتر از خانواده ام من رو نمیشناسه
↫ از دانسته هاشون کمک بگیرم برای بهتر شدن
#استاد_احمدی
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
#خُـــدآیــے_شـــو 🌺
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یا صاحب الزمان....
وقتی تو نباشی💔😔
#انگیزشۍ
نگرانے هرگز↓
از غصہ فردا کم نمیکُنہ🍃
بلکہ فقط شادےِ
امـ ـروز رو از بین میبره
پس بخند
و از زندگے لذّت ببر . . .😌💛
#صبحتون_پرانرژے💪🏻
『 』
🏆 #سلامت_باشید
چند راهکار برای کنترل استرس در خانواده/ ١:
۱. تقویت هنر گفتگو در خانواده
۲. اختصاص زمانی برای دور هم بودن و انجام کار مورد دلخواه همهٔ اعضای خانواده
۳. پرهیز از انتظارات بیخود از یکدیگر
۴. قصه خوانی جمعی
۵. دعا خواندن دسته جمعی
۶. تشکیل جلسه قرآن در منزل
۷.تقسیم کار در منزل و کمک به یکدیگر
۸. دوری از تماشای فیلمهای غمگین و نگران کننده
۹. ممنوعیت صحبتهای مداوم پیرامون مشکلات در خانه
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
#خُـــدآیــے_شـــو 🌺
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
#آيت_الله_شاه_آبادي (ره):
🌹 استاد عرفان حضرت امام خميني (ره) توصيه ميكرد
💠 كه اگر به عنوان مثال، فرزند شما نياز به كفش دارد،گرچه شما دير يا زود آن را تهيه خواهيد كرد، به فرزند خود بگوييد :
«عزيزم، بابا بايد پول داشته باشد. مگر نميداني خدا روزي رسان است؟ پس از خدا بخواه زودتر به پدر پول بدهد تا برايت كفش بخرد».
🔑اين كودك قطعاً دعا خواهد كرد وپدر نيز قطعاً پولي به دست خواهد آورد. پس كفش را از خدا ميداند و عاشق خدا ميشود؛ يعني از همان كوچكي ميآموزد كه پدر فقط واسطة رزق و روزي است.
✅ در اين صورت، پدر دست فرزندش را در دست خدا گذاشته است.
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
#خُـــدآیــے_شـــو 🌺
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨حضرت آیت الله العظمی بهجت
راه بازگشت به بهشت✨
#بسیار_زیبا_
#اقلل_کلامک_
#کم_صحبت_کن_
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
#خُـــدآیــے_شـــو 🌺
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
11.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨سخنرانی آیت الله مشگینی(ره)
تشخیص دوست و دشمن✨
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
#خُـــدآیــے_شـــو 🌺
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
📚 رمان زیبای #هرچی_تو_بخوای 🌈
✨ قسمت👈نود و دوم ✨
گفت:
_یه بار تو خیابان ماشین نداشتم.اتفاقی امین رو دیدم.سوارم کرد.😍😊بوی غذا تو ماشینش پیچیده بود..شویدپلو با ماهیچه بود.😍😋بهش گفتم غذا خوردی؟..گفت آره..گفتم عجب غذایی بوده.چه بویی داشت.از کجا خریده بودی؟..گفت گرسنه ته؟..گفتم آره ولی این بو آدم سیر هم گرسنه میکنه..یه ظرف غذا از صندلی عقب برداشت و به من داد.غذای خونگی بود.گفتم خودت خوردی؟..گفت خوردم.سیرم.منم حسابی خوردم.گفتم به به،خیلی خوشمزه ست.مامانت درست کرده؟..لبخند زد و گفت نه،خانومم درست کرده..از حرفش تعجب کردم.گفتم ازدواج کردی؟..گفت عقدیم..گفتم پس وقتی ازدواج کنی حسابی چاق میشی با این دستپخت خانومت.. بهش گفتم حتما بعد عروسیت منم شام دعوت کن خونه ت.😅
مامان و بابا به من نگاه میکردن...
به وحید نگاه کردم،سرش پایین بود و با غذاش بازی میکرد.بالبخند گفتم:
_حالا که دستپخت منو خوردی و میدونی قضیه بقال و ماست ترش یا سوسکه و دست و پای بلوری نیست،ترجیح میدی رژیم بگیری یا هیکل ورزشکاریت رو از دست بدی؟😉😃
وحید لبخند زد.سرشو آورد بالا و گفت:
_نمیدونم.انتخاب سختیه.نمیتونم یکی شو انتخاب کنم.😍😃
همه مون خندیدیم.😀😁😃😄
وقتی وحید رفت مشغول شستن ظرف ها بودم.مامان آشپزخونه رو مرتب میکرد.گفت:
_زهرا😊
-جانم مامانم.☺️
-وحید پسر خیلی خوبیه.لیاقتشو داره که همه ی قلبت مال وحید باشه.
نفس غمگینی کشید و گفت:
_سعی کن دیگه به امین فکر نکنی.😒
مامان رفت ولی من به حرفهای مامان و به حرفهای امروز وحید فکر میکردم... امین برای من خاطره ی شیرینی بود.خاطره ای که پر از تجربه ست برای اینکه الان زندگی خوبی داشته باشم.😊
شب دوم عقدمون خونه پدروحید دعوت بودم.
وحید اومد دنبالم.وقتی رسیدیم خونه شون،زنگ آیفون رو زد بعد با کلید درو باز کرد و گفت:
_بفرمایید.😍
وارد حیاط شدم... ☺️حیاط باصفایی داشتن. چند تا باغچه کوچیک🌺🌸 و چند تا درخت داشت.🌳🌳درب ورودی خونه باز شد و مادر و خواهرهای وحید اومدن جلوی در.مادروحید اومد جلو و بامهربانی بغلم کرد،بعد خواهرهای وحید.🤗🤗🤗وارد خونه شدیم.با پدروحید هم بامهربانی احوالپرسی کردم.
خونه بزرگی داشتن.اتاق های خواب طبقه بالا بود.
روی مبل نشستیم.وحید کنارم بود.بقیه همه رو به روی ما بودن.ساکت و بالبخند به من و وحید نگاه میکردن؛بدون هیچ حرفی.به اعضای خانواده وحید دقت کردم.
پدروحید مردی متشخص و مهربان بود.ظاهر وحید شبیه پدرش بود طوری که آینده ی وحید رو میشد دید.😊فقط چشمهای وحید مشکی بود و چشمهای پدرش قهوه ای.☺️
مادروحید هم زنی مهربان و فداکار و بامحبت بود.نمونه واقعی مادر ایرانی.
وحید فرزند بزرگ خانواده بود.برادر کوچکتر از خودش داشت که مأمور نیروی انتظامی🇮🇷 بود و چهار سال قبل تو درگیری شهید شده بود. نرگس سادات دختر آرام و مهربانی بود.سه سال از من کوچکتر بود و دانشجو.📚🎓
بعد نجمه سادات،دختر پرنشاط و شوخ طبع که هجده سالش بود و پشت کنکوری.📖☺️
منم بالبخند و محبت بهشون نگاه میکردم.خیلی طول کشید.خجالت کشیدم و سرمو انداختم پایین.😅🙈
وحید بالبخند به خانواده ش گفت:
_بسه دیگه.نشستین اینجا فیلم سینمایی نگاه میکنین؟..خانومم آب شد.😁😍
همه خندیدیم.😬😁😃😄
مادروحید گفت...
ادامه دارد....
✍نویسنده بانو #مهدییار_منتظر_قائم
💎کپی با ذکر صلوات...📿
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━━┓
📚Sapp.ir/roman_mazhabi
┗━━─━━━━━━⊰✾✿✾⊱┛
❤قسمتهایی رو که دوست دارید لایک کنید❤
همسرشهید بهشتی :
بامن که همسرش بودم، مثل یک
پدررفتارمی کرد. ازبس که مهربان بود
وخوش اخلاق.........
درمدت 29 سال زندگی مشترک، حتی
یک بار کاری نکردکه من ازاودل خور شوم.....
یک بارنشدسربچه هادادبزند.
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
#خُـــدآیــے_شـــو 🌺
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙