eitaa logo
📚رمان عاشــ❤ــقانه مَذهَـبـیٖ💕
2.1هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
793 ویدیو
31 فایل
🌸 💌رمان های #عـاشــــ‌مذهبی‌ـــقانه💝 💌کپی مطالب فقط با لینک کانال و نام نویسنده مجاز است🚫 💕 💌کانال دوم ما↓ @im_princess 💕
مشاهده در ایتا
دانلود
: همسرم فوق‌العاده مهربان و رئوف بود قلبش‌به بزرگی‌دریا بود در این پنـج‌ سال زندگی عاشقانه مشترک من به ندرت عـــصبانیت ایشان را دیدم بسیار بزرگترها به ویژه‌پدر و مادر و حتی مادر بزرگ و پدر بزرگش را داشت طـوری که من‌ غبطه می‌خورم. به امور دینی مثل و... اهمیت می داد و بیشـتر تاکیدش بر رزق حـــلال بود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌻 در طول روز ۱۰۰صلوات به امام زمان (علیه السلام) هدیه کنیم. 🎙استاد عالی
🌸: 🌻خون شهیدان ما امتداد خون پاک شهیدان کربلاست.
بِقول‌حـاج‌آقا‌قرائتی : هرمُعتاد‌حداقل‌سالی‌یڪ‌نفر رو‌با‌خودش‌همراه‌میکنھ..! شماکه‌مسلمون‌‌مسجدی سالی‌چندنفر رومسلمونِ‌مسجدی‌میکنی؟!🌱` ‌-------•|📱|•-------‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺امــروز بهتريــن ثانيه ها 🌼شيرين تــــرين دقايق 🌺دلچسب تــــرين ساعت ها 🌼و دوست داشتنی‌ترين لحظه‌ها 🌺را برای شما آرزومنـدیم 🌻صبـح زیبای آدینه‌تون بخیر🌻 ‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌻 در طول روز ۱۰۰صلوات به امام زمان (علیه السلام) هدیه کنیم. 🎙استاد عالی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸علامه : ☘️ گوش‌تان به دهان رهبری باشد، چون ايشان گوششان به دهان حضرت خاتم انبیاست است. ♦️اين جملات وقتي بيشتر معنا پيدا مي‌كند كه بدانيم صاحب تفسير الميزان، علامه طباطبایی درباره علامه حسن‌ زاده فرموده‌اند: 🔺حسن‌ زاده را كسي نشناخت جز امام زمان (عج)
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ 📚 💕 💠 قسمت👈پنجم دوباره به همان زندان تاریک منتقل شدند دقیقه های نفس گیر بی طاقتش کرده بود دو متهم دیگر به جمع انان اضافه شده بود نگاهش روی صورت سیاه و چنگ خورده مرد درشت هیکلی ک خوابیده بود و پر سروصدا خروپف میکرد ثابت ماند چشمانش را از روی استرس بهم فشرد و سعی کرد ارام باشد -خیلی خوب اقای معتمدی و خانوم جلالی نگاه هردو منتظر و پرامید سمت دهان سرگرد رفت -صاحب سوپرمارکتی هم شهادت داده ک شماروباهم چندبار تو اون محله دیده اون شبم ک از اون اتاق باهم دستگیر شدید طبق قانون راهی نمیمونه جز اینکه برای جلوگیری از فحشا و منکرات شمارو عقد هم کنیم اقا کمیل از شما بعیده با این سابقه ی درخشانتون -جناب سرگرد به امام زمان من بیگناهم به چشمان غمزده کمیل خیره شد شاید در اعماق وجودش اورا باور کرده بود که بیگناه است پسر سیدی ک از چهره اش پیدا بود اهل این جور خلافا نیست اما نمیتوانست به خاطر احساسات قلبی خودش قانون را نادیده بگیرد Sapp.ir/roman_mazhabi نقاب جدیت و خونسردی بر صورتش زد و گفت:چرا باید همه بر علیه شما شهادت بدن یعنی همه ی اونا با شما خصومت دارن؟ حتی اگه بیگناهی شمارو باور کنم قانون بمن این اجازه رو نمیده بدون هیچ شاهد و مدرکی بیگناهی شمارو تایید کنم این شهادت هایی ک برعلیهتون داده شده چی؟میتونم از خیرشون بگذرم؟ با شنیدن صحبت های اکبری کلافه سرش را میان دستانش گرفت طبق شهادت ان از خدا بیخبر ثابت شده بود ک انها قبلا با هم دوست بودند و ان شب هم به خواست خودشان در اتاق بودند ک توسط مامورین قبل از انکه کار از کار بگذرد دستگیر شدند! اخر چرا نمیتوانست باور کند ک چرا همه چیز برعلیه اوس او که با ان سوپرمارکتی و مرد معتاد و از همه مهم تر منصور!خصومتی نداشت چرا افراد ان مهمانی دیدن منصور را رد کردند چگونه ممکن بود منصور در رستوران باشد وقتی اورا در مهمانی دیده بود! گیج شده بود و نمیدانست باید چه کار کند با شنیدن صدای مادرش چشمانش را از شرم بست -فکر کردین شهر هرته پسر دسته گل من ک تو عمرش به یه دختر نگاه بدم نکرده عقد یه دختر خیابونی کنین مادرش وارد اتاق شد و با گریه سمت کمیل رفت و گفت:الهی مادر بمیره ادامه دارد... ✍نویسنده👈 🎈 ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━━┓ 📚Sapp.ir/roman_mazhabi ┗━━─━━━━━━⊰✾✿✾⊱┛ ❤کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آی‌دی کانال مجاز است❤
『🌼'!』 خامنہ‌ای‌خمینے‌دیگر‌است بچه‌مسلمونا‌میدونن‌که‌ با‌دیدنشون‌ یه‌بی‌دین‌و‌ایمونم ‌ایمون‌میاره آره‌داداش✋🏿
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ 📚 💕 💠 قسمت👈پنجم(بخش دوم) کمیل خودش را در اغوش مادرش رها کرد و گفت:مامان بخدا من بیگناهم منصور منو کشوند اونجا ولی همه چیز برعلیه منه مطمئنا این شاهدارو هم منصور خریده -صددفعه بهت نگفتم با منصور نگرد ها؟ اخرشم زهر خودشو ریخت وقتی زنگ زدی گفتی چه بلایی سرت اومده داشتم دق میکردم نمیدونم کدوم نامردی به همسایه ها گفته تو محل پیچیده ک پسر حاج اقا معتمدی جانماز اب میکشه و تو پارتی گرفتنش با گریه ادامه داد:بچم نرگس جرئت نمیکنه از خونه پاشو بیرون بزاره پاهای کمیل سست شد و روی صندلی افتاد حرف مردم را کجای دلش بگذارد! عصبی رو به ازاده و پدرش گفت:اگه فکر کردین میتونین دخترتونو به پسر پاک من بندازین کور خوندین پسر من بیگناهه سرگرد اکبری گفت:خانوم اروم باشید! طبق شواهد  پسرتون و این دخترخانوم قبلا مراوده داشتند شهود شهادت دادند ک منصور اون شب مهمونی نبوده پس اقاپسر شما به خواست خودش اونجا تو اون اتاق با این دختر خانوم بوده -مگر نبردینشون پزشکی قانونی؟ کمیل صورتش از خجالت سرخ شد وبه زمین خیره شد:خدا لعنتت کنه منصور Sapp.ir/roman_mazhabi ازاده هم حالش دست کمی از او نداشت تمام وجودش ازنفرت پدرش پر شده بود فقط اوهم مانند کمیل یک سوال بزرگ داشت چرا؟ جوابش در یک کلمه خلاصه میشود:منصور سرگرد اکبری گفت:چرا خوشبختانه پاکی هردوشون ثابت شده ولی مامورین ما قبل اینکه دیر بشه دستگیرشون کردن مادرکمیل عصبانی گفت:این وصله ها به پسر من نمیچسبه اقا یعنی چی قبل اینکه دیر بشه! پسر من نوحه خون امام حسینه همه ی اهل محل رو سرش قسم میخورن الهی خیر نیبینی منصور ک پای پسرمو اینجا بازی کردی ابرو واسمون تو محل نذاشتی -اینجا کلانتریه خانوم! -کلانتریه  ک کلانتریه پسر دسته گل مردمو میخواید بدید دست این گرگا؟ پدر ازاده خمار وعصبانی گفت:دهنتو اب بکش خانوم پسرشما دخترمنو اخفال کرده و برده تو اون اتاق تا هدف شومشو عملی کنه حالا ک ابروی دخترمو  برده باید عقدش کنه مادرکمیل گفت:چی چی میگی اقا مگه کر بودی نشنیدی جناب سروان گفت پاکی پسرم تایید شده تو دختر خودتو جمع کن مهمونیا نره خودشو به پسرمردم بندازه خوبه والا میخواد دختر خودشو با چرندیادش قالب کنه سرگرد اکبری عصبی فریاد زد:ساکت شید با همتونم .... ✍نویسنده👈 🎈 ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━━┓ 📚Sapp.ir/roman_mazhabi ┗━━─━━━━━━⊰✾✿✾⊱┛ ❤کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آی‌دی کانال مجاز است❤