eitaa logo
رمان کده
2.3هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
406 ویدیو
2 فایل
ارتباط با ادمین @Adminchanels تبلیغات در بیش از 10کانال:👇👇👇 https://eitaa.com/tabligh_ita 🌸 💌رمان های #عـاشــــ‌مذهبی‌ـــقانه💝
مشاهده در ایتا
دانلود
إذا كنت حرًا في اختيار وطني ،بلا شك أعبر عن حبك يا موطني على لساني اگر در گزينش وطن، مختار باشم بي شك ؛عشق تو را، وطنی بر زبانم خواهم راند✨ ‌❤️⁩ https://eitaa.com/romankadeh
ببین من برای دیدنت مثه بچه‌ای که درساشو خونده و الان میتونه بره بازی کنه ذوق میکنم .. (:♥ ‌❤️https://eitaa.com/romankadeh
‌ آدمیزاد وقتی یکیو دوست داره، از اون زیباتر براش وجود نداره مثل تو برای من (:🫀 ‌‌‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‌ ‌❤️⁩ https://eitaa.com/romankadeh
‌ ᴛʜᴇʏ ᴀsᴋᴇᴅ ᴍᴇ ᴡʜᴀᴛ ʟᴏᴠᴇ ɪs     𝗜 𝗔𝗡𝗦𝗪𝗘𝗥𝗘𝗗 : 🅨🅞🅤 ازم پرسیدن عشق چیه! گفتم:              «تـــــو» ‌‌‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎ ‌❤️https://eitaa.com/romankadeh
رمان کده
#ماهگل🌼🌸 #پارت153 –چندتا چندتا؟؟..... یه وقت رودل نکنی؟...... من دیگه حتی ثانیه ای هم نمیتونم تحملت
🌸🌼 ★مـــــاهـــــــگل★ با چشم هایی که مطمئنم پر از خشم و نفرته نگاهش میکنم و وقتی از اتاق بیرون میره بزاق دهنمو قورت میدم. دستمو بالا میارم و حالا با بغضی که توی گلوم جا خشک کرده اونو روی گونه دردناکم میذارم. خدا لعنتت کنه که منو به این روز انداختی..... خدا لعنتت کنه ارسلان! بغضم بی صدا میشکنه و اشک هام پشت سر هم گونمو خیس میکنه. حتی یک دقیقه هم اون روزهای وحشتناکو نمیتونم فراموش کنم. خیانت ارسلان...... وارد شدن اون دومرد به خونم و اگر..... اگر ذره ای تردید میکردم الان معلوم نبود که چه بلایی به سرم اومده بود. هه اینم از خوش غیرتی شوهر عزیز و وفادارمه؛ من بدبختو ول کرده و اون وقت خودش فرار میکنه. اصلا..... اصلا مگه داره چیکار میکنه که اون دوتا غول تشن خونه رو به اون حال و روز دربیارن؟ بینیمو بالا میکشم و با پشت دست اشک های روی گونمو پاک میکنم. دیگه تحمل ارسلان داره برام سخت و سخت تر میشه، نمیتونم قیافشو ببینم و یاد اون بوسش با اون دختر نیفتم. ارسلان دیگه پاک نیست‌، برای من پاک نیست. آغوشی که فقط برای من بود، حالا با کس دیگه ای تقسیم شده، یکی دیگه رو بوسیده و احتمالا..... احتمالا با شخص دیگه ای رابطه داشته و داره. همه اینها باعث میشه که من توی زنگ زدن به اون مرد بیشتر از قبل ترغیب بشم. با روشن شدن اتاق، چشم هامو روی هم میذارم و ابرو درهم میکشم. –بالاخره بیدار شدی خانومی!؟ آروم لای پلک هامو باز میکنم و وقتی مطمئن میشم که چشم هام اذیت نمیشه، پلک هامو بیشتر از هم فاصله میدم و چشمم به پرستاری میفته که کنار تخت وایساده و داره با سورنگ چیزی رو داخل سرمم خالی میکنه. آهی میکشم و سرمو پایین میندازم. –من..... من اینجا چیکار میکنم؟ تا جایی که یادمه من فقط..... فقط خوابیده بودم. سرنگو توی سطل کنار تخت میندازه، لبخند کمرنگی میزنه و شروع میکنه به نوشتن توی پرونده ای که دستشه. –نه عزیزم شما خواب نبودی.... اگر چند دقیقه دیرتر شوهرت تورو به بیمارستان میرسوند از فشار پایینی که داشتی معلوم نبود چه بلایی سر خودت و اون کوچولوی توی شکمت بیاد. قدر شوهرتو بدون خیلی دوستت داره.
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
رمان کده
#پارت۴۵۸ مسیح از طرز گفتارش بر آشفت و گفت: -این چه طرز حرف زدن با یک بزرگتره مگه تو ادب نداری
اوقاتش را تلخ میکرد.انگار حتی خدا هم نمیخواست بین آندو رشته محبت و همدلی ایجاد کند نگاه به حسرت نشسته اش را از او گرفت وبه درون پک شاپ انداخت یک جعبه 24 عددی رژ با رنگهای متفاوت ،بهت زده سرش را بلند کرداما مسیح از مقابل دیدگانش ناپدید شده بود . دوباره نگاهی به رژها انداخت همه آنها در مایه های قهوه ای روشن و بژو، کالباسی بودند رنگهایی که بیشتر برق لب بودند تا رژلب و این از مسیح که می خواست همه جوره او را مطیع اوامر خود کند اصلا بعید و غیر ممکن نبود * ** حاج علی بعد از چند روز بستری شدن از بیمارستان مرخص شد وبه خانه برگشت با اینکه خانواده وهمه دوستان وبستگان می دانستند این بازگشت مقطعی است و امکان دوباره بستری شدنش خیلی دور از ذهن نیست .دکتر هم خیلی رك وبی پرده آب پاکی را روی دست ناهید ریخته بود که شمارش معکوس عمر بیمار شروع شده و بدن حاج علی ضعیفتر از آن است که در برابر این بیماری ناعلاج مقاومتی داشته باشد وبه این ترتیب ناهید درصدد فرصتی بود که این واقعیت تلخ را هر چه سریعتر به خانواده و دخترانش اطلاع دهد
افرا در تمام مدت بستری بودن پدرش یا در بیمارستان نزد پدرش بود ویا درگیر امتحانات میان ترمش در دانشگاه .دراین بین تحقیق درس مسیح را هم باید در آخرین جلسه درسیش تحویل می داد و به خاطر گرفتاریهای اخیر نتوانسته بود چاپش کند .همچنین نواقصی داشت که هنوز وقت نکرده بود رفعش کند و از آنجا که این تحقیق دو نمره از میان ترمش به حساب می آمد برایش بسیار حائز اهمیت بود . اما مسیح که از نزدیک در جریان مشکلاتش بود به او این فرجه را داده بود که تا قبل از آخرین جلسه تحقیقش را تحویل دهد به همراه نازنین ازدر دانشگاه خارج شد نازنین کیفش را روی کولش جابجا کرد پرسید -امروز نمیای خونه بابات؟ با خستگی گفت : -نه باید برم تحقیقم و کامل کنم ،مسیح گفته باید تا قبل از تحویل ریزنمرات میان ترم تحویلش بدم
یعنی عزیز دلت یه فرصت دیگه بهت نمی ده ؟ -تا حالا هم کلی مراعات حالمو کرده والا چند تا از بچه ها که تحقیقشون رو سر موعده تحویل نداده بودن تحت هیچ شرایطی ازشون قبول نکرد -پس بگو دکتر محتشم هم تو زرد از آب در اومده وبین تو و بقیه فرق می زاره -نه بابا همین چند روز پیش بهم گفت اگه تا چهار شنبه تحویلش ندی از نمره خبری نیست با ناباوری گفت : -چهارشنبه که فرداست ،چه بی ملاحظه ، خوبه که خودش ازنزدیک می بینه تو توی چه شرایطی هستی ! بی حوصله نفس عمیقی کشید وگفت : -من که سر از حرفهای بی سرو ته تو در نمیارم ،حالا اون باید هوامو داشته باشه یا نه -خوب !اون باید جلو بقیه رفتارش با تو مثل بقیه باشه ولی در خفا تو براش با بقیه فرق کنی -اون بیچاره هم که داره با همین ترفند پیش میره که ، والا خودت میدونی اگه بچه ها بفهمن من هنوز تحقیقم و تحویل ندادم چه اتفاقی می افته -من امشب کاری ندارم می خوای برات تمومش کنم -نه تمومش کردم فقط چاپش مونده ،پرینتر توی اتاق کار مسیح هست. نیم ساعته پرینت می گیرم و می برم صحافی ،فردا هم قبل از دانشگاه تحویلش می گیرم -اصول زلزله رو چیکار کردی؟ با استاد فهیم حرف زدی؟
آره بهش گفتم ،ولی نمی دونم از کجا می فهمید چون همین که بهش گفتم مشکلی برام پیش اومده نتونستم سر جلسه حاضر شم حال پدرم و پرسید وگفت جمع کویزهای میان دوره رو برام رد کرده -شاید مسیح بهش گفته ؟ -نه بابا اون توی دانشگاه از ترس اینکه کسی از رابطمون بویی ببره حتی بهم نگاه هم نمی کنه -اما من فکر می کنم جدای این رفتارش اون بهت علاقه داره و اینهمه حساسیت نمی تونه بی دلیل باشه -منم یه وقتهایی همینو حس می کنم ،اما همین که میام به این رابطه امیدوارم بشم چنان می زنه تو برجکم که از دین و دنیا متنفر میشم ،همین چند روز پیش توی بیمارستان خیلی واضح و روشن ازم پرسید چه برنامه ای برای بعد از جدایمون دارم با حیرت گفت : -جدی !تو چی بهش گفتی؟ -منم بی خیال همه چیزشدم وزدم به سیم آخر،... با غصه ادامه داد :
🍃❤️ یه خط بکش از خودت دورِ من میخام تا ابد به تو محدود شم … 😍 ‌‌ https://eitaa.com/romankadeh
‌🍃❤️ قشنگی رابطه اونجاست که : هر وقت حالم خوب نیست هیچکی جز تو نمیتونه آرومم کنه ...😍 ‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ https://eitaa.com/romankadeh