هدایت شده از 🔭🔍 بصیرت عمار
🔴📣 توجه 📣🔴
این اکانت فیک هست
دشمن قصد داره در چند محور خانواده #سردار_سليماني و خصوصا دخترشون را ترور شخصیتی کند
1️⃣ یک روز مدعی هستند که او گرین کارت دارد
2️⃣ یک روز دیگر مدعی هستند که شرکت دارد
3️⃣ حالا هم به نامش یک اکانت فیک در توییتر ساختند
#مرگ_بر_امريكا
#نشر_حداکثری لطفا
🏴بصیرت عمار (ایتا) 🔍🔭
🏴🔭🔍 @basirrat_ammar
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
#سو_من_سه #قسمت_چهل_دوم می پرسم: - این حس ترسناک نیست؟ - ترس؟ چرا. اولش که خیلی می ترسیدم. می دون
#سو_من_سه
#قسمت_چهل_سوم
محمدحسین دارد متکایش را از زیر سر مصطفی بیرون می کشد، مصطفی سفت متکا را چسبیده:
- پررو نشو مصطفی. پتومو برداشتی، زیرـلواریمو برداشتی، تیشرتمو پوشیدی.
متکا را می گیرد و یکی می کوبد به مصطفی. دراز که می کشد مصطفی هم سر می گذارد کنار سر محمدحسین و پتو را می کشد تا بیخ خرخره اش. تازه داریم مراحل پس از فتح را طی می کنیم که علیرضا می گوید:
- محمدحسین حواسمون هست که از اولی که راه افتادیم داری می پیچونی و جواب سؤالامون رو ندادی.
بلند می گویم:
- حق با علی است!
جواد دست می کند لیوان خالی آب را پرت می کند سمتم که روی هوا می گیرم. مصطفی دستش را مثل بلندگو می گیرد جلوی دهان محمدحسین و می گوید:
- جواب بده.
یک چند دقیقه ای مکث می کنیم و من اول از همه می گویم:
- واضح و مبرهن است که ...
همه با هم هو می کنندم. ادامه می دهم:
- این بود انشای من.
دوباره هو می کنند و می خندند. جواد می گوید:
- تبلیغ برعلیه خدا زیاده وجدانا. انقدر که آدم فکر می کنه خدا دشمن اول و آخرشه که پدر درمیاره.
حرف غریب جواد کمی فکر کردن می خواهد. آرشام هم افاضه فیض می کند:
- خود خدا هم مقصره. همه چی داده به همه، بعد آروم و مهربون یه گوشه وایساده نگاه می کنه. هرکی که... می خواد می خوره، هیچی هم نمیگه. دم به دیقه هم ایاماهلل راه می اندازه می بخشه.
جواد و من نمی توانیم نخندیم. قه قهۀ ما و لرزش آرام شانۀ مصطفی باعث می شود محمدحسین سر بلند کند و با تعجب نگاهمان کند. نمی داند ما چه اوباشی هستیم، اما اینقدر فهمیده منبر می رویم. آرشام، من و جواد را با لگد خفه می کند. محمدحسین می گوید:
- این شیطان پرستی نوع فجیعشه. حالا برید دانشگاه براتون گروه عرفان حلقه، آتئیست، فمنیسم، هدایتیسم، زنیسم، مردیسم،
افسردگیسم، پورنیسم، بساطی راه می اندازن که نگو. اینه که آدم می رید دانشگاه، هپلی میاید بیرون. با خدا میری، بی خدا برمی گردی. درجا می گویم:
- نتیجه می گیریم که دانشگاه بد است و این هفت روز را چهاردره کرده و در یزد به گشت و گذار روزگار می گذرانیم. این بود انشای من!
مهلت نمی دهند و سه نفری می افتند رویم. پتو را می کشم و تا می خورم می زنند.
غرب و شرق عالم که ما را زدند. این سه تا هم بزنند. از شرق برایمان نسخۀ هروئین و حشیش و شیشه ای که غرب نوشته می آید، از خود غرب انواع و اقسام فرقه ها. بهائیت می آید که قبله اش رو به اسرائیل است. بابیت می آید که آن هم، هم! قطب می آید، درویش می آید، علی اللهی می آید، حلقه ها می آیند. احمدالیمانی می آید. داعش و طالبان و النصره می آید، منافق و توده ای و کوفته مثل قارچ داره از زمین و زمان بیرون می زند. فکر نکنید من خودم اینها را بلد بودم. نه، بیچاره محمدحسین تا خود نمازصبحش جواب سؤال های ما را داد. تازه هرکداممان فهمیدیم خیلی از چنل ها و کانال هایی که عضویم، برای همین چپرچلاغ هایی است که...هایی مثل ما سر در آخورشان کرده اند. آنها کاه و یونجه، منتهی در قالب داستان و شعر و شبهه و نقد و کلیپ می ریزند و ما میل می کنیم.
خودم عضو حداقل چهارتای این زهرماری ها هستم. حالا فهمیدید چرا گفتم برای سلامتی جوان تنبل، کماطالع و کتابنخونِ جاهل امروزی صلوات! به آقای مهدوی می گویم:
- خدا چه قدر گناه رو می بخشه؟
می خندد و می گوید:
- کلش رو می بخشه.
می گویم:
- نه، منظورم، گناه های بزرگ و وحشتناک رو چی؟
- وحید خدا رو کوچیک نکن!
- نه، گناهم بزرگه.
- بزرگتر از عظمت و محبت و مغفرت خدا که نیست.
فکر می کنم که خدا چه قدر است که ریز و درشت خلاف هایم را کنارش بگذارم. بالاخره که...
#نرجس_شكوريان_فرد
#سو_من_سه
.
٭٭٭٭٭--💌 #ادامه_دارد 💌 --٭٭٭٭٭
#کپی_کلیه_رمانها_فقط_با_ایدی_و_لینک_کانال_مجازه 🚫 ( بجز رمان های این نویسنده بزرگوار که نشرش به خواست نویسنده آزاده )
#لطفا_کانال_را_به_دوستان_خود_معرفی_کنید.
🏴 @ROMANKADEMAZHABI 🏴
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
#سو_من_سه
#قسمت_چهل_چهارم
حرفم را خجالت می کشم ادامه بدهم. اما او می گوید:
- بحث خدا با ما بحث محبته. یه عاشق همیشه محبوبش رو می بخشه، این یک. بعد هم خدا خودش گفته اگه فقط توی دلت از
کار اشتباهت پشیمون بشی می بخشه این دو. بعد هم گفته: اگر بنده ها می دونستن که من چقدر مشتاق اومدن و دیدار و آشتی شون هستم، از ذوق و شوق جون می دادن. تو اینا رو بچسب وحید و این کاری رو که اراده کردی و با لطفش ترک کردی، دیگه سراغش نری. یا اگر خواستی بری سراغ گناه، برو یه سرزمین دیگه. یه دنیایی که برای خدا نباشه. خالقش او نباشه. از نعمت هایی استفاده کن که از صفر تا صدش برای خدا نباشه. با چشم و گوش و دست و پایی گناه کن که برای او نباشه. همۀ دارایی ما از خودشه و ما با همین ها خرابکاری می کنیم و او باز هم هوا داری می کنه.
دمش گرم. به این میگن خدا. خدا باید بنده شو درک کنه که ممکنه خطا کنه اما دوستش داشته باشه. فقط خب خجالتم خوب چیزیه. دروغ چرا، راستش را می گویم:
- سخته مهدوی جان، سخته. یه نیرو کمکی نداری.
در چشمانم خیره می شود و می گوید:
- همون رفیق که مثل پدر و شبیه برادره. همون وحیدجان. امام دارید وحید؛ امام. دستش به سمت توس. دستت رو در دست امامت بذار، همراهش برو. تو هم می شوی شبیه خدا...
ذهنم دارد حرف می زند و من حرف هایش را بلند می گویم:
- دست کشیدن از خیلی کارا شاید راحت باشه، مشکل اینه که چه طور سر این قضیۀ توبه بمونی؟ دست میدی با خدا، بعد دستتو نکشی.
مهدوی لبانش طرح لبخند دارد و نگاهش طرح محبت. دستانش را کاش می داد دست من تا ببیند چقدر سردم شده و من نیاز دارم کسی
هوای من را داشته باشد. بالاخره لب می زند:
- همینو به خدا بگو وحید!
سر تکان می دهم. نمی فهمم منظورش را:
- بگو خدایا دلم می خواد، اشتها دارم برم سراغ کاری که هوسش داره آتیشم می زنه، بگو خدایا می ترسم از بعضی از کارا، می ترسم برم سراغش سختم بشه، مسخره ام کنن، من رو از اطرافیانم جدا کنه. بگو خدایا خیلی اهل داد و قالم، جوشی و عصبی ام. بگو بعضی کارا رو که برای این انجام میدم چون نفسم حال میاد، چون تعریف یه عالمه آدم پشتش درمیاد. بگو من میام کنارت، آروم می شم بعد میرم سرم یه جاهایی مشغول میشه که کیف داره، شیطون حالشو بهم میده، اما تو رو تار می کنه برام.
- به همین رُکی. کل حیثیتمو به باد بدم!
می خندد مهدوی. چنان می خندد که تا به حال ندیده ام.
ِ......
- چندتا نقطه قوت گروهی دارن، چندتا نقطه ضعف اصلی هم تو جامعه ها هست که جوون رو می کشه پا کار اونا.
مهدوی جریمۀ مصطفی را گذاشته تا صدر و ذیل فرقه ها را بررسی کند و برای ماها بگوید. مصطفی هم ما را نشانده پای تابلو و دارد حرف می زند. قاعدتا باید خیلی زور داشته باشد عصر جمعه بیایی مدرسه، اما همۀ ماها با اشتیاق آمدیم. حتی علیرضای وامانده. البته نه به ذوق شنیدن. گفتیم نمی آییم. مهدوی هم به مصطفی گفته بود اگر بچه ها نیایند وای به حالت. مصطفی هم قول شام داد و همه مثل چی نشسته ایم پای حرف هایش:
- نقطه قوت اصلی که استفاده می کنن، خبر نداشتن سطح جامعه از اون هاست. که این عدم اطلاع رو هم خودشون ایجاد می کنن.
حالا چه جوری؟
آرشام خمیازه می کشد و می پراند:
- دو دقیقه وقت داری مُصی! گفته باشم.
درجا جواب می دهد مصطفی:
- ببند شما.
- احسنت.
این را من می گویم و مصطفی پای تخته ادامه می دهد:
- یه جامعه با تبادل اطلاعات، مردمش رو سمت و سو میده. منظورم از اطلاعات، خبر نیست، کاری با اخبار ندارم، کلی میگم. بالا بردن سطح دانش و حفظ فرهنگ مردم به چند طریقه که بین اون ها، اول مطالعه است که سهم اصلی رو داره، دوم هم نخبه های جامعه، سوم هم رسانه ها. البته الان جای دوم و سوم عوض شده.
جواد صاف می نشیند و می گوید:
- من گزینۀ دوم هستم. اولیش هم سخته، فشار میاد. رسانه هم که درِپیتیه!
مصطفی با اجازه ای به مهدوی می گوید و گچ دستش را پرت می کند سمت جواد. جاخالی می دهد اما باز هم می خورد به موهایش و می خندیم. مصطفی تأمل نمی کند و زود ادامه می دهد:
- مطالعه که توی کشور ما باد هواست. اگه یه خونه کتابخونه توش باشه می گیم واویلا چه خبره، اگه این زلمزیمبو های دکوری رو چند میلیون بخرن بذارن می گیم "باکلاس". اینه که فهم مفید و اطلاع عمیق و درست، عملا در بین عام جامعه جریان پیدا نمی کنه. نخبه هایی هم که اهل حرف زدن باشن، یا کمن یا توی فضای مجازی یه کاری باهاشون می کنن که حرف هاشون بین مردم از اعتبار می افته. می مونه رسانه که چون هفتاد درصد مردم ما رسانۀ خارجی رو ترجیح میدن و از ماهواره و شبکه های دیشی استفاده می کنن، پس اون چیزی که نیاز اصلیشونه دریافت ندارن.
#نرجس_شكوريان_فرد
#سو_من_سه
.
٭٭٭٭٭--💌 #ادامه_دارد 💌 --٭٭٭٭٭
#کپی_کلیه_رمانها_فقط_با_ایدی_و_لینک_کانال_مجازه 🚫 ( بجز رمان های این نویسنده بزرگوار که نشرش به خواست نویسنده آزاده )
🏴 @ROMANKADEMAZHABI 🏴
#سو_من_سه
#قسمت_چهل_پنجم
علیرضا دارد می میرد اما باز هم دست از جفنگیاتش برنمی دارد:
- نیاز اصلی ما با تو فرق داره. مشکل اینه که شما ما رو درک نمی کنید. نیاز من چشم مست و ... دلار هم که باشه من نوکر رسانه های اجنبی هستم. شما مشکلی داری مصطفی جان؟
مصطفی گچ را می گذارد کنار و دست هایش را در جیب شلوارش فرو می کند. این ژست آرام تهاجمی، فقط مخصوص خودش است. چندقدم می کشد جلو و دقیقا مقابل علیرضا می ایستد. لب هم می کشد و سر تکان می دهد. سه بار به چپ، سه بار به راست و بالاخره نگاه عاقل اندر خیلی را برمی دارد از صورت علیرضا و می گوید:
- تو که پنجاه تا بخیه خوردی، یه دور رفتی تو گور، غسل خون کردی، علیل ذلیل این پت و پیاله ها و خراب مراب لب و لپ آویزون داری نصفه نیمه نفس می کشی، لطف کن حرف نزن که من این دو هفته هرچی از آقای مهدوی می کشم، بابت لذت های دو دقیقه ای توی نیازمندم.
قدم عقب می گذارد در حالیکه همه متعجبیم از این لحن مصطفی و یک "ایجان" جواد هم بیشتر از آنکه تشویقی باشد، تعجبی است، را
می شنویم. مصطفی کنار تخته که می رسد دوباره برمی گردد سمت علیرضا و انگشت اشاره اش را بالا می آورد و با همان آرامش خراب کننده می گوید:
- درضمن سعی کن قشنگ خوب بشی که وقتی تلافی زجرای این مدت رو درمیارم بخیه هات نیاز به تجدید نداشته باشه. اینا همه، مسیر اون بیابون رو بلدن. خودم خبر میدم بیان جمعت کنن.
حتی مهدوی هم مات مصطفی مانده که برمی گردد سمت تخته و می نویسد:
- رسانه = مدیریت خلاقانه، مزورانه، مهاجمانه، مرعوبانه و محصورانه!
و بعد توضیح می دهد هرکلمه را.
- مدیریت از این جهت که ادارۀ فکر، قلب، گفتار، رفتار انسان رو دست می گیره. اصل یک جامعه رو هم عوام تشکیل میدن که اگر فضای
مجازی، بین مردم به صورت یک فرد خانواده جا بیفته، یعنی بشه ستون زندگی، اونها اولین کاری که می کنن اینه که فکر شما رو عوض می
کنن و شبیه افکار خودشون می کنن. یعنی کاری می کنن که شما دیگه مثل اونا اندیشه کنی. بعد دیگه کار راحت میشه. با یه کم تلقین. تاکید می کنم، تلقین. مدیریت همه چیز؛ حتی خورد و خوراک مردم هم دست رسانه میفته. یعنی شما می بینی سبک پوشش، خوراکی، مدل کلامی افراد، بالا و پایین میشه با کمک همین فضا. دیگه نخبه های عقلی هرچی بدوند بازم جا می مونند. چون باید رسانه اونا رو به مردم معرفی کنه که نمی کنه و بدتر به عنوان دشمن لذت های مردم معرفی می کنه. خلاقانه هم که فضاهای مجازی موجود، قشنگ این رو نشون دادن و نیاز به توضیح نداره.
مزورانه یعنی همون شیره مالی و روباه بازی. روباهه بود رفت پای درخت برای پنیر گفت:
چه سری چه دمی عجب پایی. رسانه همین روباه بازی رو ادامه داده تا الان. خیلی ظریف و نامحسوس میاد تو فکر آدما و همه پایه ها و
اساس ها رو جابه جا می کنه. فقط یه مثال معمولی؛ میاد میگه ما چرا باید زبان عربی یاد بگیریم. عرب ها به زور دین رو وارد ایران کردند،
ایرانی ایرانی بمان، چرا باید ارز از کشور خارج بشه بره سمت کشورای عربی برای دفاع برون مرزی، ایران کوروش و داریوش داره، تمدن عظیم داره، ایران جوان بیکار داره و هزار تا فیلم و عکس و... چاشنی می کنه...
علیرضا می گوید:
- مصطفی حرف حق رو می شنوی قبول کن وجدانا!
- تو پستونکتو بخور!
مصطفی بی خیال یکی بدوی علیرضا و جواد ادامه می دهد:
- بعد هیچ کس نمیگه اگر قراره ایرانی بمونیم چرا کل کشور پر شده از آموزشگاه های زبان انگلیسی در حالیکه بچه های خودمون مثل همین آرشام دو تا حکایت سعدی و یه بیت شعر مولوی بلد نیست بخونه. اصلت آرشام تو بلدی فارسی حرف بزنی؟
آرشام سر تکان می دهد و می گوید:
- بتازون مصی بتازون. من و تو حالا حالا ها با هم کار داریم.
- الان چرا هیچ کس نمیگه چرا از کودکی انگلیسی یاد بچه میدن؟ بعد ادامه داره تا پیرزن هفتاد ساله که میاد تو صف شیر یه
ورقه دستشه داره کلمه حفظ می کنه و میگه ننه پلیز یه شیر پاکتی اوکی تنکیو. اگه قراره فرهنگ ایرونی حفظ بشه پس این همه نوشتۀ انگلیسی روی تابلو و لباس و شورت و جوراب چیه. اگه عربا قاتلن که مال هزار و چهارصد سال پیشه، اما اینکه نُه میلیون ایرانی، همین صد سال پیش، به دست انگلیسی ها کشته شدند رو چرا هیچ کی رو نمی کنه. اینکه نقد تره.
جواد متعجب می پرسد:
- یعنی چی؟ کی کشته؟
- نُه میلیون؟
- یاخدا! راسته آقا؟
مصطفی نمی گذارد مهدوی جواب بدهد و بی حوصله می گوید:
- راسته بابا. منتهی من و شما سرمون گرم کلیپای مسخره و به درد نخور تل و اینستاست. یعنی سرمون گرم دیدن هرچیه که اونا می خوان نه دیدن حقیقت!
- پدرسوخته ها! تو کدوم کتاب تاریخی به ما گفتن که بدونیم بی شرفا!
#نرجس_شكوريان_فرد
#سو_من_سه
.
--💌 #ادامه_دارد 💌 --
#کپی_کلیه_رمانها_فقط_با_ایدی_و_لینک_کانال_مجازه 🚫 ( بجز رمان های این نویسنده بزرگوار که نشرش به خواست نویسنده آزاده )
🏴 @ROMANKADEMAZHABI 🏴
🔴📣📣 فوری فوری 📣📣🔴
الله اکبر الله اکبر
عین الاسد در هم کوبیده شد
عملیات شهید سلیمانی با رمز یا زهرا س
#انتقام_سخت
🏴بصیرت عمار (ایتا) 🔍🔭
🏴🔭🔍 @basirrat_ammar
🔴 بزرگترین حمله به یک پایگاه آمریکایی پس از پرل هاربر
🔺عملیات موشکی سپاه پاسداران ایران به پایگاه عین الاسد در عراق که مجهزترین و مهمترین پایگاه تروریستهای آمریکایی در این کشور به شمار میرود را باید پس از حمله ژاپنی ها به بندر پرل هاربر در اقیانوس آرام، سخت ترین و سنگین ترین حمله تاریخ با آمریکاییها برشمرد. تا به امروز سابقه نداشته ارتش آمریکا بدون اینکه بتواند یک موشک را رهگیری و منهدم کند ۳۵ موشک به پایگاهش اصابت کند.
#مرگ_بر_امريكا
#انتقام_سخت_در_راه_است
#حاج_قاسم_سليماني
🏴بصیرت عمار (ایتا) 🔍🔭
🏴🔭🔍 @basirrat_ammar
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
📚 #محکمترین_بهانه 📝 #نویسنده_زفاطمی(تبسم) ♥️ #پارت_صد_نوزدهم چند دقیقه بعد صدای خان بابا با هم
📚 #محکمترین_بهانه
📝 #نویسنده_زفاطمی(تبسم)
♥️ #پارت_صد_بیست
چند دقیقه بعد صدای خان بابا با همان صلابت همیشگیش به گوش رسید
_الو ثمین
_سلام خان بابا
_سلام خوبی؟
_ممنونم خوبم.عزیزجون خوبه؟
_اونم خوبه .فقط نگران توئه
_بهش بگید نگران نباشه من حالم خوبه.حداقل اینجا حالم خیلی بهتره
_ثمین برگرد با هم میریم یه خونه دیگه می گیریم و زندگی میکنیم.گذشته ها رو فراموش کن.
_خان بابا وقتی که باید به فکرم میبودید با خودخواهیتون زندگیم رو تباه کردید.
الان دیگه هیچی مثل سابق نمیشه و من نمیتونم گذشته ای رو فراموش کنم که بدترین خاطرات زندگیم رو رقم زده.
با فراموش کردن گذشته پدر و مادرم و سهیل برنمیگردن خان بابا.
امروز زنگ زدم تا اسم اون دکتر بهداری که گفتید با پدرم در ارتباط بوده رو بپرسم.
میخوام بهتون ثابت کنم که در تمام این سالها به ناحق در حق پدرم ظلم کردید و بهش تهمت زدید
_ثمین لبجبازی نکن برگرد اینجا.لازم نیست گذشته رو نبش قبر کنی و دنبال اون زن بگردی
دیگه کنترل صدام دست خودم نبود فریاد زدم:
_اون گذشته کذایی آینده ی منو تباه کرده.من اون گذشته رو زیر و رو میکنم تا بیگناهی پدرم رو ثابت کنم.یا اسم اون خانم رو میگید و یا دیگه برای همیشه فراموشتون میکنم.من هرجوری شده بی گناهی پدرم رو ثابت میکنم.مطمئن باشید .حالا شما کمکم کنید و چه نکنید.من نمیخوام شرمنده پدرم باشم که پاکیش رو باور نکردم.
_اسمش شهره صفدری بود اگه دوست داری بذو دنبالش بگرد ولی فکرنکنم بتونی پیداش کنی
_ممنون بابت اسم .من هرجور شده پیداش میکنم و بهتون ثابت میکنم که پدرم بی گناه بوده,اون حرفها فقط تهمت بوده.به عزیزجون سلام برسونید.خدانگهدار
تماس را قطع کردم و روی تخت دراز کشیدم .هم خوشحال بودم بخاطر فهمیدن اسم دکتر و هم ناراحت بودم بخاطر یادآوری خاطراتی که در ایتالیا گذرانده بودم.
.
.
.
ادامه دارد...
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#لطفا_کانال_را_به_دوستان_خود_معرفی_کنید.
#کپی_ممنوع⛔️
http://eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
@ROMANKADEMAZHABI ❤️
📚 #محکمترین_بهانه
📝 #نویسنده_زفاطمی(تبسم)
♥️ #پارت_صد_بیست_یکم
همانطور که به سمت انتهای خیابان میرفتیم.گفتم:
_راستی از خاله جون و پریا چه خبر ؟حالشون خوبه
عمو لبخند تلخی زد و گفت:
_خداروشکر اونا هم خوبن
میدانم عمو از اینکه در مورد حال پویا را جویا نشدم کمی گرفته شد ولی دست خودم نبود هنوز با یادآوری آن روزها و ظلمی که در حق پویا کردم,اشکم جاری میشد.
لبخندی زدم و گفتم:
_خداروشکر
به در گافی شاپ اشاره کردم و گفتم:
_بفرمایید عموجون
با عمو وارد کافی شاپ شدیم و دنج ترین قسمت را انتخاب کردیم برای نشستن.
بعد از سفارش دو فنجان قهوه و کیک ,عمو نگاهی به من کرد و گفت:
_منتظرم تعریف کن
_خب راستش اون خانم همون سالی که مامان و بابا باهم ازدواج کردن,پزشک بهداری بوده یعنی همکار بابا بوده
_خدابیامرزدشون.روحشون شاد.حالا چرا دنبال اونی
در حالی که یه قطره اشکم چکید روی گونه ام گفتم:
_نمیدونم چطوری بگم
_راحت باش بابا جان بگو بزار کمکت کنم.
_همون سالها به گوش خان بابام رسوندن که پدرم....
_عماد چی؟
_که پدرم با اون زن ارتباط داشته
صدای بلند خنده عمو همه نگاه ها را به سمت ما برگرداند.
عمو تن صدایش را پایین آورد و گفت:
_کی چنین چرت و پرتی رو گفته؟حق بده بزنم زیر خنده.اخه هیچکی هم نه عماد؟عماد تو زندگیش از برگ و گل پاک تر بود.
_منم میخوام این رک ثابت کنم به خان بابا
_این چه کاریه اخه باباجون.بزار هرجور دوست داره فکرکنه.تو که باید عماد خدابیامرز رو بهتر از من بشناسی دخترم
در حالی که اشک میریختم گفتم:
_ولی من احمق شک کردم.
به پاکی بابای مهربونم شک کردم.
بخاطر حرف خان بابا به خودم به خانواده ام و حتی به شما ظلم کردم و از همه بیشتر به آقا پویا ظلم کردم
.
.
.
ادامه دارد...
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#لطفا_کانال_را_به_دوستان_خود_معرفی_کنید.
#کپی_ممنوع⛔️
http://eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
@ROMANKADEMAZHABI ❤️