هدایت شده از 🗞️
✨🌼✨
تویی بهانهی خورشیــد برای تابیدن
تویی بهانهی بــاران برای باریدن...
بیا که عدالت مطلق مسیر میخواهد
سپاه منتظرانت امیــر میخواهد...
به سرم رحمت بی واسعه یعنی مهدی
بهترین حادثه و واقعه یعنی مهدی
اخم چشمش علی و خنده زهرا به لبش
جمع این جاذبه و دافعه یعنی مهدی
【 #الّلهُــمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَــــ_الْفَــرَج 】
اقای من ❤️ادرکنی🌷🤲
هدایت شده از گسترده پُربازده اُفق
✨#جاریم اومده بود خونمون تا #چادر هامو دید #چشماش داشت از #حدقه در میومد☺️😍
✨انقدر از #چادر های رنگی #خوشش اومده بود که خدا میدونه😍✅
🎁ازم پرسید با این که #گرونه تو رو خدا بگو از کجا خریدی💸🛍
✨منم گفتم همه رو از اینجا زیر قیمت بازار خریدم😍👇
https://eitaa.com/joinchat/2691760149C505dd3e785
انقدر #خوشحال بود که کلی ازم #تشکر کرد و3تا#چادررنگی سفارش داد🎁✅
هدایت شده از تبلیغات داستان&ترفند
✨✨جشنـواره فروش ویــژه✨✨
باڪیفیتترین و ارزانترین چادرهای
مجلسی روی طرحزیر کلیک کن😍👇
🌺🌸🌺
🌸🌺🌸🌺🌸
🌺
🌸
🌺 🌼
🌸 🌸
🌸 🌺🌸🌺🌸🌺 🌸
🌺 🌸 🌺
🌸 🌺 🌸
🌺 🌸 🌺
تخفیفات ویژه چادر و روسری😘☝️
* ••|💚🌱|••
چیزے ڪہ سرنوشت
انسانرا میسازد
استعدادهایش نیست،
انتخابـــــ هایش است.☘✨
#انگیزشیـ 🌻
من معتقدم ...
خلقت من علت داشت
من زاده شدم تا
به فدایت گردم ...
#یاایهاالعزیزصاحب_جانم
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
🌸🌿🦋🌿 🌿🌸🌿 🦋🌿 🦋 #رمان_لبخند_بهشتی 🦋 🌿 🌸نویسنده: میم بانو🌸 🌿 #قسمت_صد_بیست_پنجم
🌸🌿🦋🌿
🌿🌸🌿
🦋🌿
🦋 #رمان_لبخند_بهشتی 🦋 🌿
🌸نویسنده: میم بانو🌸
🌿 #قسمت_صد_بیست_پنجم
#بخش_چهارم
اشک تا پشت چشم هایم می آبند .
بغضم را قورت میدهم و به زور لب هایم را به لبخند کج و کوله ای میکشم
+خاله یه چیزی میخوام براتون تعریف کنم خوب گوش بدید .
یه روز یه پسر جوونی میخواسته بره جبهه بجنگه .
مادر پسر بهش اجازه نمیده .
بلاخره بعد از اصرار های زیاد مادره راضی میشه و بچش میره جبهه .
تو مدتی که پسر نبوده مادرش خیلی اذیت میشه به خاطره همین وقتی پسرش از جبهه برمیگرده ، زمانی که پسرش میخواد دوباره بره جبهه مادره اصلا اجازه نمیده .
یه مدت کوتاه پسره میره بیرون خرید تصادف میکنه میمیره .
ببین خاله اگه قسمت مرگ باشه هیچکس نمیتونه جلوشو بگیره .
خاله شیرین میزند زیر گریه .
سجاد نگاه تحسین آمیزی به من می اندازد و بعد بلند میشود .
رو به روی خاله شیرین زانو میزند و دست هایش را میبوسد .
اشکی از گوشه چشمم سر میخورد .
قبل از اینکه خاله شیرین آن را ببینید سریع با پشت دست پاکش میکنم .
خاله شیرین کمی آرام میشود
_برو مادر برو ، اینا رو میگی مگه من میتونم اجازه ندم .
سپردمت به حضرت زینب ، مطمئنم حضرت زینب سالم به من برت میگردونه .
این حرف خاله شیرین برایم مثل آب روی آتش است .
دلم آرام میشود و قوت قلب میگیرم .
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
زیپ ساک را میکشم و آن را کنار تخت میگزارم .
سرم را بلند میکنم .
سجاد روی تخت نشسته و با لبخند نگاهم میکند .
ابرو بالا می اندازم و لبخند بی جانی میزنم
+کِی اومدی ؟ نفهمیدم
_تازه اومدم
با تردید میگویم
+یه جوری نگام میکنی ، اینموری نگام نکن ، میترسم
یک تای ابرویش را بالا میدهد و میخندد
_چرا ؟
+عین آدمایی نگام میکنی که دیگه قرار نیست همو ببینن .
نگاهتو دوست ندارم . مثل قبلنا نگام کن
سر تکان میدهد و دوباره میخندد .
از تخت پایین میاید و روی زمین کنارم مینشیند .
دستم را نیگیرد و آرام اما طولانی میبوسد
_دستت درد نکنه زحمت کشیدی چمدونه سفرمو برام چیندی .
هیچ نمیگویم و فقط بغض میکنم .
از سر شب تا الان که ساعت نزدیک به ۲ نصف شب است مدام بغض کردم و به زور قورتش دادم .
انقدر بغض به گلویم فشار آورده که گلویم درد گرفته است .
سجاد دو زانو مینشیند و با پاهایش اشاره میکند
_سرتو بزار رو پام
سری به نشانه نفی تکان میدهم
+نمیخوام بخوابم ، میخوام تا لحظه آخر که میری بیدار باشم ببینمت
&ادامه دارد ...
🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿
📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌
↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻
@repelay
هدایت شده از ▫
#یامهدے💚
سخن بے تو مگر جاے شنیدن دارد
نفسم بے تو مگر ناے دمیدن دارد؟
علت ڪورے یعقوب نبے معلوم اسٺ
شهر بے یار مگر ارزش دیدن دارد؟!
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#سلام_مولای_من🍃🌼
●
•
.
فاصلھیمآبآشیعَیانِمان ؛
بہاندازهۍِگناهانِشاناست''
#فاصلتباآقاچقدࢪھ؟!
⏰📿| #منتظرانہ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#تلنگرانہ
در روایت میفرماید:
اَکْرِه نَفسَکَ عَلی الفَضائلْ
فاِنَّـکَ مـطـبوعُ بِـالرَّذائـل
🌱خودت رو باید وادار کنـی
به خوبی ها وگرنه خودت رو
اگه رها کنی به طورخــودکار
میری سمت بدیها...
#استادپناهیان
✌️🏼🍃⋮
•|ـاِۍ کاۺ رۅبہرۅۍ آئٻــــنہ❞
بہ قلبمـ♥️ اۺـاره کنݥ
ۅ بِۿش بِگݥـ🗣
-اٻنـ قَڶـ⬳ـب مِصدٰاقِ بارز
[القلبُ حــــ🕋ـــڔمُ اللّٰہ]سٺـ|•
ـ
ـ
دِ آخــہ مَشٺے🤦♂
خُـدا اٻڹـ⬸قَلـب رۅ دادۿ
ٺا با حُـ♡ـب [اِماݥحُسٻڹ]
پُر بِشہ؛نہحُب اٻنۅاۅن⥀
ـ ـ🌱
#بہخُۅدمۅنبٻاٻمــ( :📎