eitaa logo
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
4.8هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
721 ویدیو
73 فایل
ھوﷻ 📩رمانهای عاشقانه ی مذهبی را❣️ با ما بخوانید. 💚 🔔 #رمان انلاین هم داریم روزی دو رمان ظهر #روژان فصل ٣ و شب #فالی‌دراغوش‌فرشته در خدمتتونیم. 🌸کپی رمانها بدون اجازه ادمین جایز نیست وپیگرد دارد 🚫 🆔 @Ad_noor1 👈 تبلیغات و ارتباط
مشاهده در ایتا
دانلود
جلد دوم‌رمان‌(برای من بمون برای من بخون‌)بنام بارون عطر نفسهات هم اکنون تو کانال‌ریپلای قرار گرفت🙏🌹🌹
"لوئيز هی" می گويد: دليل اينكه نمی خنديد،آن نيست كه پير شده ايد، شما پير مي شويد چون نمی خنديد! خنديدن یک نيايش است! اگر بتوانی بخندی، آموخته ای كه چگونه نيايش كنی. سرور و شادی، خدای درون فرد است كه از اعماق او برخاسته و متجلی می شود! خنده موسيقی زندگی است. هر قدر بيشتر بتوانيم در خود و ديگران شادی بيافزاييم، دنيای بهتری خواهيم داشت! "شكسپير" می گويد: افرادی كه توانايی لبخند زدن و خنديدن دارند، موجوداتي برتر هستند! یادت نگه دار این فرمول را : شادی اگر تقسيم شود دو برابر می شود! غم اگر تقسيم شود نصف می شود! پس ضرر نمی كنی! از هم اكنون لبخند زدن را تجربه كن،تمرین کن! 👇👇👇 @ROMANKADEMAZHABI ❤️
قرار عاشقی خدایا فقط باش.mp3
7.37M
قرار عاشقی خلوت با معشوق (حضرت دوست ) هندزفری و چراغ اتاق خاموش یادتون نره 😉 #اینجا_زندگیتو_متحول_کن_و_متفاوت_باش👇👇👇 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ #به_ما_ملحق_شوید👆👆👆 #کپی بدون لینک کانال ممنوع
سلام همراهان بزرگوار؛ وقتتون بخیر ادمین تبلیغاتی لازم داریم؛ ادمین تبادل نمیخوایم کسی رو میخوایم که ارزونتر از گسترده ها مارو تبلیغ کنه با تشکر؛ تیم کانال رمانکده مذهبی🌺❤️💐
خـــدا... میان الفبای هستی عشـق را آفرید تا زندگی... معنا بگیرد و یادمان باشـد می توانیم آن را به عزیزانمان هدیه بدهیم. صبحتون بخیر #اینجا_رویاتو_خلق_کن👇👇👇 @ROMANKADEMAZHABI ❤️
بهترین ها-در انتظار من است.mp3
3.61M
#مطالب_ناب_انگیزشی_در_کانال_رمانکده_مذهبی #اینجا_زندگیتو_متحول_کن_و_رویاهاتو_خلق_کن👇👇👇 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ #به_ما_ملحق_شوید👆👆👆 #کپی بدون ذکر لینک کانال ممنوع
❤️به نام‌خدا❤️ رمان‌شماره:8⃣2⃣ نام رمان: دو روی سکه نام‌نویسنده:نامعلوم تعداد‌قسمتها:۱۳۴ @ROMANKADEMAZHABI ❤️
🍃به نام او🍃 بله؟ - سلام سهیلا جان، کجایی؟ - ســلام زن دایــی جــون، ببخشــید کلاســم کمــی طــول کشــید الان راه مــی افــتم، گفتــین میــدان بهارستان کوچه میخک، پلاك 35؟ - آره عزیزم، الان دانشگاهی؟ - بله. - به علیرضا می گم بیاد دنبالت. با دستپاچگی گفتم: - نه، نه، اصلاً، زحمتشون می شه، خودم میام. - با ماشین می آد سهیلا جون، پیاده که نمی خواد بیاد! قرار شد تعارف با هم نداشته باشیم ها! از اصرار زن دایی کفري شدم و زیر لب غر زدم: «اَه، این زن دایی هم چقدر گیره!» - چیزي گفتی سهیلا جون؟ واي چه گوشهاي تیزي داشت! - من؟! نه! راستش من هنـوز یـ ه کـم د یگـه کـار دارم معلـوم ن یسـت کـ ی تمـوم بشـه، بـرا ي همـ ین نمـ ی خوام مزاحم پسردایی بشم! - باشه هر طور مایلی، پس منتظرت هستیم فعلاً خداحافظ. - خداحافظ. نفس عمیقـ ی کشـ یدم و تکیـ ه دادم بـه ن یمکـت، بـا خـودم گفـتم : «فرمانیـ ه کجـا بهارسـتان کجـا !» نگـاه ی بـه اطـراف کـردم وجـود دختـر و پسـر جـو ان بـر روي یکـی از نیمکـت هـاي پـارك تـوجهم را جلـب کــرد! ظــاهراً در همــ ین چنــد دقیقــه اي کــه بــا زن دا یــی مشــغول صــحبت بــودم آمــده بودنــد . در احوالشون کنجکاو شدم، هر از گاهی پسر حرفی می زد و دختر از خنده ریسه می رفت. درســت شــبیه مــن و بهــزاد ! آن روزهــا خــودم را جــزو خوشــبخت تــر ین آدمهــاي روي زمــین مــی دانسـتم، امـا صـد حیـف کـه تمـام آن خـاطرات شـیرین بـه یکبـاره تبـدیل بـه کـابوس سـیاهی شـد کـه هنوز هم رهایم نمی کند. **** ⛔️ @ROMANKADEMAZHABI ❤️ برای دسترسی به قسمت اول رمان به کانال ریپلای با پیام سنجاق شده در کانال مراجعه کنید👇👇👇 @repelay http://eitaa.com/joinchat/3192127500C7f92fc9d54 کانالی پراز پی دی اف👆🏻
رو بــه روي در ســفید رنــگ یـک ســاختمان شــمالی ایســتادم. دو طبقـه و تقریبــاً نوســاز بــا نمــاي آجــرسـفال، ناگهـان بـا خانـه قبلـی خودمـان مقایسـه کـردم. اصـلاً قابـل قیـاس نبـود، اینجـا نهایتـاً دویسـت متـر در جنـوب تهـران امـا خونـه مـا هـزار و دویسـت متـر در یکـی از بهتـرین منـاطق تهـران! از ظـاهر خانه برمی آمد وضع اقتصادي دایی متوسط رو به پایین باشد. یـه لنگـه ابـرویم را بـالا دادم و بـا غـرور خانـه دایـی را ور انـداز کـردم. امـا یـادآوري اوضـاع کنــونی ام تلنگــري شــد کــه باعــث خــالی شــدن بــاد آن همــه فــیس و افــاده شــد . ســرخورده تــر از همیشه زنگ در را زدم. - بله؟ بـا صـدا ي مـرد جـوان در پشـت آ یفـون دچـار اسـترس شـدم . احتمـالاً پسـر دا یـی ام بـود، آب دهـانم را قـورت دادم، هرچـی بـه مغـزم فشـار آوردم فـامیلی ِِمـادرم یـادم نمـی آمـد بـا صـداي عصـبی مـرد بـه خودم آمدم... - پــس چــرا جــواب نمــی دیــد؟ و بعــد هــم محکــم گوشــی را گذاشــت. وا رفــتم. اینکــه گوشــی راگذاشـت؟! از کـم حوصــلگیش حرصـم گرفـت، تــوي هـواي ســرد مـرا پشـت در کاشــته بـود ! حــداقل کمـی تحمـل مـی کـرد! پشـتم را بـه در کـردم و بـا عصـبانیت زیـر لـب چنـد تـا فحـش نثـارش کـردم «گند دماغ، بد اخلاق، عنق عوضی، عجب مهمون داري می کنن!» - با کی هستین خانم؟! من عوضیم؟! برگشتم بطرفش و بدون اینکه به خودم بیام گفتم: - پس چی، من؟! بی شعور نمی دونی تو هواي سرد من رو پشت در... تازه به خودم آمدم خراب کاري کرده بودم اساسی! کی اینجا آمده بود؟ چرا من نفهمیدم؟ مـردي حـدود 30 سـاله بـا بلـوز و شـلوار گـرمکن سـفید و سـیاه، قـدي متوسـط در مقایسـه بـا مـن کـه قدم صد و شصت و هشـت بـود چنـدان بلنـد بـه نظـر نمـی رسـید، بینـی سـر بـالا و کـوچکش بـا صـورت اســتخوانی و لــبش کــاملاً همخــوانی داشــت چشــمانی مشــکی بــا ابروهــاي گــره خــورده ... در ذهــنم جرقــه اي زد علیرضــا بــود، چقــدر عــوض شــده بــود نــه شــبیه دایــی بــود نــه زن دایــی! **** ⛔️ @ROMANKADEMAZHABI ❤️ برای دسترسی به قسمت اول رمان به کانال ریپلای با پیام سنجاق شده در کانال مراجعه کنید👇👇👇 @repelay