eitaa logo
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
4.9هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
726 ویدیو
73 فایل
ھوﷻ 📩رمانهای عاشقانه ی مذهبی را❣️ با ما بخوانید. 💚 🔔 #رمان انلاین هم داریم روزی دو رمان ظهر #روژان فصل ٣ و شب #فالی‌دراغوش‌فرشته در خدمتتونیم. 🌸کپی رمانها بدون اجازه ادمین جایز نیست وپیگرد دارد 🚫 🆔 @Ad_noor1 👈 تبلیغات و ارتباط
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 📝 نویسنده : ❤️ 💠 دستم به دیوار مانده و تنم در گرمای شب ، از سرمای ترس می‌لرزید و صدای عباس را شنیدم که به عمو می‌گفت :«وقتی با اون عظمتش یه روزم نتونست کنه، تکلیف آمرلی معلومه! تازه اونا بودن که به بیعت‌شون راضی شدن، اما دست‌شون به آمرلی برسه، همه رو قتل عام می‌کنن!» تا لحظاتی پیش دلشوره زنده ماندن حیدر به دلم چنگ می‌زد و حالا دیگر نمی‌دانستم تا برگشتن حیدر، خودم زنده می‌مانم و اگر قرار بود زنده به دست بیفتم، همان بهتر که می‌مُردم! 💠 حیدر رفت تا فاطمه به دست داعش نیفتد و فکرش را هم نمی‌کرد داعش به این سرعت به سمت آمرلی سرازیر شود و همسر و دو خواهر جوانش داعش شوند. اصلاً با این ولعی که دیو داعش عراق را می‌بلعید و جلو می‌آمد، حیدر زنده به می‌رسید و حتی اگر فاطمه را نجات می‌داد، می‌توانست زنده به آمرلی برگردد و تا آن لحظه، چه بر سر ما آمده بود؟ 💠 آوار وحشت طوری بر سرم خراب شد که کاسه صبرم شکست و ضجه گریه‌هایم همه را به هم ریخت. درِ اتاق به ضرب باز شد و اولین نفر عباس بود که بدن لرزانم را در آغوش کشید، صورتم را نوازش می‌کرد و با مهربانی همیشگی‌اش دلداری‌ام می‌داد :«نترس خواهرجون! موصل تا اینجا خیلی فاصله داره، هنوز به تکریت و کرکوک هم نرسیدن.» که زن‌عمو جلو آمد و با نگرانی به عباس توصیه کرد :«برو زودتر زن و بچه‌ات رو بیار اینجا!» عباس سرم را بوسید و رفت و حالا نوبت زن‌عمو بود تا آرامم کند :«دخترم! این شهر صاحب داره! اینجا شهر امام حسنِ (علیه‌السلام)!» و رشته سخن را به خوبی دست عمو داد که او هم کنار جمع ما زن‌ها نشست و با آرامشی مؤمنانه دنبال حکایت را گرفت :«ما تو این شهر مقام (علیه‌السلام) رو داریم؛ جایی که حضرت ۱۴۰۰ سال پیش توقف کردن و نماز خوندن!» 💠 چشم‌هایش هنوز خیس بود و حالا از نور ایمان می‌درخشید که به نگاه نگران ما آرامش داد و زمزمه کرد :«فکر می‌کنید اون روز امام حسن (علیه‌السلام) برای چی در این محل به رفتن و دعا کردن؟ ایمان داشته باشید که از ۱۴۰۰ سال پیش واسه امروز دعا کردن که از شرّ این جماعت در امان باشیم! شما امروز در پناه پسر (سلام الله علیهما) هستید!» گریه‌های زن‌عمو رنگ امید و گرفته و چشم ما دخترها همچنان به دهان عمو بود تا برایمان از کرامت (علیه‌السلام) بگوید :«در جنگ ، امام حسن (علیه‌السلام) پرچم دشمن رو سرنگون کرد و آتش رو خاموش کرد! ایمان داشته باشید امروز آمرلی به برکت امام حسن (علیه‌السلام) آتش داعش رو خاموش می‌کنن!» 💠 روایت عمو، قدری آرام‌مان کرد و من تا رسیدن به ساحل آرامش تنها به موج احساس حیدر نیاز داشتم که با تلفن خانه تماس گرفت. زینب تا پای تلفن دوید و من برای شنیدن صدایش پَرپَر می‌زدم و او می‌خواست با عمو صحبت کند. خبر داده بود کرکوک را رد کرده و نمی‌تواند از مسیر موصل به تلعفر برسد. از بسته بودن راه‌ها گفته بود، از تلاشی که برای رسیدن به تلعفر می‌کند و از فاطمه و همسرش که تلفن خانه‌شان را جواب نمی‌دهند و تلفن همراه‌شان هم آنتن نمی‌دهد. 💠 عمو نمی‌خواست بار نگرانی حیدر را سنگین‌تر کند که حرفی از حرکت داعش به سمت آمرلی نزد و ظاهراً حیدر هم از اخبار آمرلی بی‌خبر بود. می‌دانستم در چه شرایط دشواری گرفتار شده و توقعی نداشتم اما از اینکه نخواست با من صحبت کند، دلم گرفت. دست خودم نبود که هیچ چیز مثل صدایش آرامم نمی‌کرد که گوشی را برداشتم تا برایش پیامی بفرستم و تازه پیام عدنان را دیدم. همان پیامی که درست مقابل حیدر برایم فرستاد و وحشت حمله داعش و غصه رفتن حیدر، همه چیز را از خاطرم برده بود. 💠 اشکم را پاک کردم و با نگاه بی‌رمقم پیامش را خواندم :«حتماً تا حالا خبر سقوط موصل رو شنیدی! این تازه اولشه، ما داریم میایم سراغ‌تون! قسم می‌خورم خبر سقوط آمرلی رو خودم بهت بدم؛ اونوقت تو مال خودمی!» رنگ صورتم را نمی‌دیدم اما انگشتانم روی گوشی به وضوح می‌لرزید. نفهمیدم چطور گوشی را خاموش کردم و روی زمین انداختم، شاید هم از دستان لرزانم افتاد. 💠 نگاهم در زمین فرو می‌رفت و دلم را تا اعماق چاه وحشتناکی که عدنان برایم تدارک دیده بود، می‌بُرد. حالا می‌فهمیدم چرا پس از یک ماه، دوباره دورم چنبره زده که اینبار تنها نبود و می‌خواست با لشگر داعش به سراغم بیاید! اما من شوهر داشتم و لابد فکر همه جایش را کرده بود که اول باید حیدر کشته شود تا همسرش به اسیری داعش و شرکای درآید و همین خیال، خانه خرابم کرد... ادامه دارد ┄┅┅✿💐🍃💕🌹🌸✿┅┅┄ @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 کانال رپلای (دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان های ما و pdf رمان هایی دیگر)👇🏻👇🏻👇🏻 @repelay
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
mp3_1396-12-27-9-06.mp3
2.47M
👌اینجوری هم میشه صبح جمعه برای اقا خوند😍 ❤️ ...🦋 ای آرزوترین بهار 🌸 🎧 حامد جلیلی ✨ 🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿 🌺 @romankademazhabi 🌺 🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
ای خوش آن صبحی كه بر جمالت وا شود😍❤️ كاشانی 🌿☕️ ☀️‌صبحتان مهدوی🌹 📚@romankademazhabi ♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.... پانزدهم 👇 💎 " نگاه های متفاوت به خانواده " 🔰 بعد از اشاره به دیدگاه های و به حیات انسان، بهتره که یه مقایسه ای مصداقی بین این دو تفکر در زمینه خانواده هم صورت بگیره. 🔸🔸🔷🔸 ✅ همونطور که اشاره کردیم، نگاهِ اسلام به زندگی انسان اینه که میگه:👇 🌺 انسان باید بسیاری از شیرینی ها، لذّت ها، محبّت ها و شادی ها رو با "مبارزه با هوای نفس" وارد زندگیش کنه در واقع باید تلاش کنه با فراهم کردنِ مقدماتی، این شیرینی ها رو با برنامه به دست بیاره.👌 💖🌷💞🌹 ⛔️اما به انسان میگه:👇 -- ای انسان! "تو هیچ برنامه ای برای کسب لذّت و محبّت و رسیدن به شیرینی نداشته باش"😒 🔺همینجوری بایست و ببین چه لذّتی به تورِ تو میخوره، از همون استفاده کن! 🔺ببین هوای نفست از چی خوشش میاد از همون لذّت ببر! 🔴❌🔴 💢 میگه برنامه نداشته باش 🔹 البته این برنامه نداشتن به این معنا نیست که کلاً هیچ کاری برای لذّت بردن نمیکنن! خیر. 📌یه کارای مختصری انجام میدن تا بتونن به هوای نفسشون لذّت بدن. ⬇️🚨⬇️
🎴مثلاً انسانِ غربی بلند میشه و یه تماس با دوستاش میگیره و یه مهمونی و پارتی رو شکل میدن یا برنامه ریزی میکنن و میرن کنار دریا و....🌊 🚫 و اتفاقاً لذّتِ خاصی نمیبرن! ولی اَداشو در میارن!😊 💢 فقط همون اوّلِ کار "یه لذّتِ مختصر" میبرن بعدش هم "در طولِ روز بدون لذّتِ خاصی زندگی میکنن!" ✅⭕️👆 🔹بله در این حد برنامه ریزی میکنن و یه حرکتی میکنن اما نه اون برنامه ای که باعث "لذّتِ دائمی و عمیق" بشه ⚠️ بلکه "یه لذّتِ خیلی محدود و کوچک و عمدتاً مضر" رو برای خودشون فراهم میکنن... 🔞🔥🔞 ☢ پس یکی از مهم ترین تفاوت ها در اینه که : دین میگه تو باید "با تلاش و برنامه به لذّت برسی" 💞 🔴 ولی کفر میگه تلاشی نکن! هر لذّتی بهت رسید ازش استفاده کن!‼️ 🔹✅➖➖🌱💖 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم ┄┄┄••❅❈✧❈❅••┄┄┄
در خدمتتون هستم با بحث مشاوره در رابطه با ✴️خانواده و مشکلات خانوادگی ✴️همسرداری ✴️تربیت فرزند ✴️ازدواج ✴️اصلاح تغذیه جهت تنظیم نوبت به ای دی زیر پیام بدید 👇👇 @MOSaferr1991
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
سلام همراهان گرامی و خوب و وفادار کانال 🌸💐🌺 و عرض #خوش_آمد به اعضای جدید 🌹 1️⃣ _ با رمان زیبا و ج
سلام همراهان گرامی و خوب و وفادار کانال 🌸💐🌺 و عرض به اعضای جدید 🌹 از دیروز به من اطلاع دادن که نویسنده رمان که خانم هستند و این رمان در بخش ظهر گاهی تقدیمتون میکردیم امتیاز نشر رمان هاشونو به موسسه خیره دادن از دیروز در حال مکاتبه بودم تا اجازه قرار دادن رمانو بگیرم که امروز از رابطی اطلاع دادن نمیشه و قرار شد اپشو معرفی کنیم هر کی دوست داشت ازین موسه خیریه خریداری کنه بنابر این دیگه رمان زنان عنکبوتی رو نمیتونیم ادامه اشو در کانال قرار بدیم همچنین رمان های قبلی خانم که نشرشون آزاد بود دیگه نیست و دوستان کانال دار به این نکته توجه کنند ان شاءالله از فردا برای بخش ظهرگاهی رمان جدید تقدیمتون میکنیم تا لحظاتی دیگه رمان تقدیمتون میکنم