eitaa logo
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
4.8هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
721 ویدیو
73 فایل
ھوﷻ 📩رمانهای عاشقانه ی مذهبی را❣️ با ما بخوانید. 💚 🔔 #رمان انلاین هم داریم روزی دو رمان ظهر #روژان فصل ٣ و شب #فالی‌دراغوش‌فرشته در خدمتتونیم. 🌸کپی رمانها بدون اجازه ادمین جایز نیست وپیگرد دارد 🚫 🆔 @Ad_noor1 👈 تبلیغات و ارتباط
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از  یا صاحب الزمان ادرکنی💚
💚☘ 🌸💗دوستان و کاربران عزیـــز🌸💗 💕میـــــلاد "ص"💕 🌟و "ع" تهنیت باد🌟 ختم 💛 و قرائت سوره 💝 در روز میلاد پیامبر مهربانی جهت سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان "عج" 💚🙏اللَّهُمَّ اشْفِ کُلَّ مَرِیضٍ💚🙏 و همه بیماران آشنا و غریبه به خصوص بیمار یکی از دوستان گرامی دست به دعا برمیداریم برای شفای همه بیماران 🤲💚✨ 🌷«ٱللَّٰهُمَّ صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ»🌷 🌷«ٱللَّٰهُمَّ صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ»🌷 سپاس از همراهی شما دوستان عزیز 🙏🌸 💚✨اجرتون با حضرت✨💚 ☘☘☘💚💚💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️♥️🌸♥️🌸✨﷽✨🌸♥️🌸♥️ #رمان_باز‌مانده♥️ #قسمت_سی_و_پنجم‌ ✍ #ز_قائم #محمد بعد از این
🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️✨﷽✨🌸♥️🌸♥️ ♥️ /ادامه ✍ با صدای گوشیم سرم رو از روی فرمون برداشتم و تماس رو وصل کردم: _جانم مامان؟ _محمد جان....الان بهش زنگ زدم.... مثل اینکه سارا و پدرش با هم بحث میکنند و کار سارا به بیمارستان میرسه و متاسفانه سارا را میزنه و بی توجه به حال بدش بیرون میزنه نفیسه خانم و مائده سارا را بیمارستان میبرند مائده زنگ زده به زهرا.... بدون اینکه غذا بخوره با آژانس رفته دستم هام را مشت کردم یه پدر چقدر میتونه بی غیرت باشه که دست رو دخترش بلند کنه و بدون اینکه توجهی داشته باشه رفته باشه مردی که دست روی زن بلند کنه مرد نیست بخاطر همینه که من از این مورد استفاده نمیکنم برای تنبیه زهرا اخمی کردم و گفتم: _باشه مامان...فقط ادرس خونه مائده خانم را برام بفرست.... _باشه عزیزم....گفت که نهایت یکساعته دیگه اونجاست _باشه مامان با مهربونی گفت: _فقط عزیز دل مادر....رفتی سراغش کاری نکنی که بعدا پشیمون بشی ها زهرا خواهرته عصبی گفتم: _چشم مامان سعی میکنم....کاری نداری؟ _نه عزیزم....فقط به حرفام دقت کن _باشه....خداحافظ _خداحافظ تماس که قطع شد یکساعت بی وقفه توی خیابان های بزرگ تهران چرخیدم....به همه چیز فکر کردم به بی غیرتی‌ پدر سارا.....به شرایط کارم.....به بی توجهی زهرا به حرفم.....به گرسنگی اش و به غذا نخوردنش‌ قطره ی اشکی روی گونه ام سرازیر شد خداراشکر کردم که بلایی سرش نیومده با دستم گونه ی خیسم را پاک کردم. چقدر دلم روضه میخواست این دو ماه خیلی دلم گرفته بود بخاطر رفتن امیر اگه بشه امشب بریم هیئت خیلی خوب میشه دلم آروم میشه بعد از یک ساعت چرخیدن توی خیابان به سمت آدرسی که مامان داده بود رفتم. بعد از اینکه رسیدم و ماشین را گوشه ای پارک کردم به فکر تنبیهی برای زهرا شدم اگه از قول و قرارمون هم بزنم از نگرانی و استرسی که خودم و مامان داشتم نمیتونستم بگذرم خدا میدونه که توی این یکی دو ساعت چه فکر هایی به ذهنم رسید تصمیم گرفتم یکم زهرا را تنبیه کنم بخاطر همین شماره اش را گرفتم بعد از خوردن دو سه بوق جواب داد: _الو سلام داداش نفس عمیقی کشیدم....نوک زبونم اومد که بگم«سلام جان محمد» اما بجاش با صدای سرد و سرسنگینی که حال خودم را خراب کرد، گفتم: _سلام...پایین منتظرتم و بعد از گفتم همین سه کلمه و تماس را قطع کردم 🚫کپی فقط با رضایت و عماهنگی با نویسنده حلال است. 🚫در غیر این صورت نویسنده به هیچ عنوان راضی نیستند. 🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸 📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 ❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌ ↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻 @repelay
🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️✨﷽✨♥️🌸♥️🌸 ♥️ شکستن بغضش را حتی از پشت تلفن هم حس کردم حالم خراب شد اه‌ لعنت به من من که میدونم زهرا... بازم‌ به اینجا رسیدم ولی‌ نه باید تنبیه میشد‌.. خسته و کلافه سرم را به‌ صندلی تکیه دادم و چشم هام بستم تا شاید کمی از سردردم‌ کم شه شاید نزدیک ۵ دقیقه گذشت که با صدای در ماشین چشم هام را باز کردم زهرا بود مستقیم توی چشم‌ هاش زل‌ زدم رنگ‌ صورتش به شدت پریده بود مامان میگفت نهار نخورده‌ بود یعنی این رنگ‌ پریدگیش‌ بخاطر ضعف بود یا ترس از من؟؟ هول شد و نگاهش و به دستاش دوخت و سر به زیر سلام کرد _سلام داداش‌ باز هم به سردی جوابش را دادم _سلام تا خواست توضیح بده دستم و بالا بردم و گفتم: _الان نه بزار برای بعدن! الان دیگه ظرفیت‌ نداشتم سرم از درد داشت میترکید‌ صدای زنگ گوشیم بلند شد مطمئن بودم مامانه اسم مامان بالای صفحه ظاهر شد تماس را وصل کردم: _الو جانم مامان _محمد جانم‌!! _جانم مامان _عزیزم دعواش نکنی ها...خودتو کنترل کن....محمد زهرا روحیه ی نازکی داره....الان پیشته؟؟ _ باشه چشم مامان‌‌...اره الان پیشمه...مواظبم مامان _محمد اگه زهرا را ناراحت کردی و گریه اش رو در آوردی....مهدی خیلی ناراحت و عصبی میشه....محمد دعواش نکن... میدونی که زهرا.... و جمله اش را با سر دادن گریه قطع کرد کلافه سرم را به صندلی تکیه دادم و چشمام‌ را بستم ‌ باز هم این قضیه این قضیه تا کی باید مخفی میماند....قضیه ای که ۱۸ سال از عمرش میگذشت‌‌.‌....ولی هنوز جوان بود انگار که تازه بود که این اتفاق افتاده بود....قلبم تیر کشید من نبودم که ضربه میدیدم‌ او که ضربه میدید و روحیه اش داغون میشد زهرا بود بالاخره ولی باید میفهمید دلم لرزید برای روزی که زهرا این قضیه را میفهمید مامان همچنان در حال گریه کردن بود طاقت گریه کردن مامان را نداشتم در این ۱۸ سال بیشترین کسی که نگران این قضیه بود مامان بود _باشه مامان فهمیدم...قربونت برم....گریه نکن....خداحافظ _خداحافظ 🚫کپی فقط با رضایت و هماهنگی با نویسنده حلال است. 🚫در غیر این صورت نویسنده به هیچ عنوان راضی نیستند. 🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸 📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 ❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌ ↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻 @repelay
+ وای زهرا جان😍😍 چقدر با این چادر خانوم شدی، از کجا گرفتی خیلی بهت میاد🙃 - مرسی عزیزم، از مزون حجاب بنی فاطمی گرفتم، تازه افتتاح شده☺️ چون تولیدیه قیمتاش عالیه، تازه کلی هم هدیه و تخفیف داره🤩 + چه عالی دوخت و طرحشم خیلی قشنگ و حرفه ایه، لینکش رو به منم بده لطفا😘 - چشم گلم، تازه کلی طرح های جذاب دیگم داره با قیمتای مختلف مناسب جیب خریدار😌 اینم لینک خدمت شما👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3382051020C63faa7b7cb 🇮🇷ارسال رایگان به سراسر ایـــــران🇮🇷
هدایت شده از تبلیغات داستان&ترفند
😍 بانک‌ جامع ایتا 😍 شما هم به 65k عضو این کانال ملحق شوید 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3388408012C671c2952a6 https://eitaa.com/joinchat/3388408012C671c2952a6 از دوستات جا نمونی؟ پر استیکر باش 😁👆👆👆
🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️♥️🌸♥️🌸♥️✨﷽✨🌸♥️🌸 ♥️ با چشم های بسته سرم و به صندلی تکیه دادم... در عالم خودم نبودم این قضیه تا کی باید مخفی میماند تا کی؟؟ کاشکی که هیچ وقت اتفاقی نمی افتاد که نگران فهمیدن زهرا نبودیم با صدای گریه ی زهرا به خودم اومدم زهرا داشت گریه میکرد؟؟ اما چرا؟؟ صداش به گوشم رسید: _داداش غلط کردم...محمد‌‌‌... جان من بیدار شو...اصلا شوخی خوبی نیست تا جانش و قسم خورد چشم هام را باز کردم و نگاه تیزی بهش کردم تا چشم های بازم‌ را دید زیر لب خداراشکری‌ زمزمه کرد تهدید وار گفتم: _زهرا چند بار بهت گفتم جونت و قسم نخور....جونت برای خیلیا‌ عزیزه‌ و بعد بدون حرفی دیگری به سمت رستورانی برای زهرا ماشین رو روشن کردم و‌ راه افتادم‌..... هر چقدر هم که امروز زهرا من و عصبی و ناراحت کرده بود و تنبیه اش کرده بودم ولی خواهرم بود و بیشتر از جونم دوستش‌ داشتم‌ زهرا و مادر نماد یه زن پاک و با ایمان در زندگیم‌ بودند هیچ وقت یادم نمیاد که زهرا گناه کبیره ای انجام داده باشه نمیگم‌ اصلا گناه انجام نداده باشه بالاخره همه ی آدم ها به جز پیامبران گناهی حداقل کوچک انجام میدن حتی خود من ولی زهرا خیلی احتیاط میکرد سعی میکرد نمازاشو‌ اول وقت بخونه‌ تا یه موقع یادش نره و قضا بشه حتی یادمه وقتی دبیرستان هم بود....یکی دوبار‌ امر به معروف و نهی از منکر انجام داد و همکلاسی هاش را نجات داد مثل مائده و سارا خانم لبخند محوی گوشه لبم نشست زهرا تونسته بود دوستاش را از منجلاب شیطان نجات بده و حالا مائده و سارا خانم از بهترین دوستاش‌ بودن همیشه دوست داشتم اگه بخوام ازدواج کنم.... همسر آینده ام شبیه زهرا باشه.... پاک و خالص از گوشه چشم نگاهش کردم سرش و به شیشه تکیه داده بود و خوابش برده بود توی خواب عجیب مظلوم بود چهره اش خیلی شبیه باباعه البته همه توب فامیل میگن که من و زهرا خیلی شبیه همیم شاید یکی از دلایلی‌ که خیلی دوست دارم همینه....شباهت بین من و او اما حیف که این شباهت ماندگار نیست و زهرا..... ..... بعد از مسافت طولانی و خسته کننده بالاخره به تجریش رسیدم برای اینکه آروم بشم تصمیم گرفته بودم بیام امام زاده صالح کناری نگه داشتم تا خستگی از تنم در بره اما زهرا همچنان خواب بود بمیرم براش حتما گرسنه خوابش برده به مامان زنگ زدم تا اطلاع بدم که اومدیم تجریش: _الو سلام مامان _سلام عزیزم خوبی کجایبن؟ _ما اومدیم تجریش.... _چه بی خبر؟! منتظرتون بودم _قربونتون برم... یهویی شد حالم خوب نبود اومدیم امام زاده صالح _باشه عزیزم.... زهرا کجاست؟ حالش خوبه؟ _زهرا خوابه... از موقعی که راه افتادم خوابش برده... حالشم خوبه _خب الهی شکر.... فقط رفتی اونجا برای ماهم دعا کن _چشم مامان... میخواستم زهرا را ببرم یه رستورانی که به غذایی بخوره... دیدم خوابش برده مامان خندید و جواب داد: _محمد جان... یادم رفت بهت بگم... زهرا خونه نفیسه خانم یکم آش خورده... بهش زنگ زده بودم خودش بهم گفته پس نهار خورده و رنگ پریدگیش بخاطر ترس از من بوده کلافه نفسم را بیرون دادم و گفتم: _باشه مامان... حالا اگه گشنه اش بود باز یه چیزی براش میخرم 🚫کپی فقط با رضایت و هماهنگی با نویسنده حلال است. 🚫در غیر این صورت نویسنده به هیچ عنوان راضی نیستند. 🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️♥️ 📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 ❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌ ↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻 @repelay
👨‍👨‍👧‍👦⁩ آدمایی که بوی خوش میدن ⁦👨‍👩‍👧‍👦⁩ 💜 همیشه یک عطر خوب و با کیفیت انتخاب میکنن 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 💛 عطرشون رو درست و به موقع استفاده میکنن 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 💙 و اسم عطرشونو به هیچ کس نمیگن 😆 🧡 بخرید و استفاده کنید ولی اسمش را فاش نکنید 😉🍀🍀🍀🍀🍀🍀 💚 انواع عطر های گلی و اسپورت در کیفیت های مختلف 👑 پرفیوم آنلاین 👑👌 http://eitaa.com/joinchat/569638943C3581e70271
هدایت شده از تبلیغات داستان&ترفند
🚨🕋 اذانی بهشتی به صدای ملکوتی اگه این اذان رو بذاری برای زنگ هشدار گوشیت مطمئنم نه تنها نماز صبحت قضا نمیشه بلکه نمازت رو هم شهدایی می‌خونی چقدر این صدا دلنشین و آرام‌بخش است 😭 📥اینجا سنجاق شده👇 http://eitaa.com/joinchat/3870687243Cb7696c0270
...⚠️ پـــسر جوانی بــا تمسخر از پدر بزرگش پرسـیـد : پـدر بزرگ آخـر شـمـا چـطـورے زنـدگے مـی‌ڪردید ؟! *نـه تـڪنولوژے ، نـہ هـواپـیمـایـے ✈️، نـہ ایـنـتـرنـتـے ،نـہ ڪامـپـیـوترے💻 ، نـہ مـوبـایـلے📱 و نـہ مـاشـیـنـے🚗 .... پـدر بـزرگ گـفـت : هـمـانـطـور ڪہ الان زنـدگـے مـیـڪنـیـد ! *نـہ نمازے ، نـہ عبـادتـے ، نـہ تـربـیـتـے ، نه اخلاقی ، نه آدابی ، نه ادبے و نہ احترامے...😔
+ بهار جان هنوز چادر نخریدی؟ - نه😔 رفتم بازار اینقدر گرون بود که نتونستم بخرم😭 + آخی غصه نخور گلم، پرسیدم که کمکت کنم😍 - چطور؟ جایی میشناسی قیمتش خوب باشه🙄 + بعله گلم، من تازه در فروشگاه چادر مشکی تو ایتا عضو شدم، عالیه قیمتهاش، تازه علاوه بر ارسال رایگان چادرت، کلی هدیه از مشهد مقدس برات میفرستن😍 هدایایی که فکرشم قشنگه😌 - چه عالییییی لینکش رو بهم بده🤩 + بفرمایید گلم👇بزرگترین و معتبرترین👇 http://eitaa.com/joinchat/1196228609Ce36ce60469
هدایت شده از تبلیغات داستان&ترفند
ای‌زن به‌تو ازفاطمه این‌گونه خطاب است ارزنده ترین زینت زن حفظ حجاب است فرقی نداره چادری هستی یا نه بزن روی چادر ببین تورو کجا می‌بره👇 ⚫️ ⚫️ ⚫️ ⚫ ⚫️ ⚫️ ⚫️ ⚫️ ⚫️ ⚫️ ⚫️ ⚫️ ⚫️ ⚫️ ⚫️ ⚫️⚫️ ⚫️⚫️⚫️⚫️ ⚫️ ♦️♦ ♦️ سری در این دعوته حتماً ببین چیه🎁👆