هدایت شده از ♥💍 رَّمَّانهای عاشقانه_ مذهبی💍 ♥
❣💕❣💕❣💕❣💕❣
#سیاستهای_رفتاری
#همسرانه
"شیوه صحیح انتقاد کردن از همسـر!!!"
1⃣ زمان انتقاد:
👈 زمانی انتقاد کنید که همسر، آمادگی روحی و ذهنی لازم برای شنیدن انتقاد را داشته باشد.
2⃣ مکان انتقاد:
👈 هیچگاه در جمع، انتقاد نکنید.
3⃣ زبان انتقاد:
👈 با رویی گشاده و گفتاری دوستانه و لحنی مهربانانه، انتقاد کنید.
4⃣ انتقاد غیر مستقیم:
👈 تا حد ممکن انتقادها را به صورت غیرمستقیم بگویید.
5⃣ میزان انتقاد:
👈 انتقادهای پشت سرهم موجب میشود که همسرمان احساس کند ما فردی عیبجو هستیم و فقط به دنبال نقصهای او میگردیم.
6⃣ گفتن خوبیها در کنار عیبها:
👈 باید، پیش و پس هر عیبی، خوبیهای همسرمان را هم یادآوری کنیم.
#اینجا_زندگیتو_متحول_کن_و_متفاوت_باش👇👇👇
@ROMANKADEMAZHABI ❤️
#به_ما_ملحق_شوید👆👆👆
هدایت شده از ♥💍 رَّمَّانهای عاشقانه_ مذهبی💍 ♥
♦️9 نشانه که به شما یادآور می شوند هرگز ثروتمند نمى شويد
▪️بسیار کار می کنید اما نه هوشمندانه.
▪️چیزهایی را خریداری می کنید که از توان مالی شما خارج است.
▪️به یک حقوق ثابت ماهیانه رضایت دارید.
▪️تمرکزتان را به جای کسب درآمد بیشتر، تنها بر پس انداز کردن قرار می دهید.
▪️رویاهای دیگران را پیگیری می کنید نه رویاهای خودتان را
▪️از منطقه امن خود خارج نمی شوید.
▪️شروع به پس انداز کردن نکرده اید.
▪️ابتدا خرج می کنید و سپس باقی مانده درآمد خود را پس انداز می کنید.
▪️ته دلتان تصور می کنید که ثروتمند شدن امکانپذیر نیست.
#اینجا_زندگیتو_متحول_کن_و_متفاوت_باش👇👇👇
@ROMANKADEMAZHABI ❤️
#به_ما_ملحق_شوید👆👆👆
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🕊 🌻زندگینامه #شهیدمنوچهرمدق قسمت چهل وسوم: جایگاه ملاقات من و تو.... 🌹د
🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🕊
🌻زندگینامه #شهیدمنوچهرمدق
قسمت چهل و پنجم: تولد علی
🌹حال منوچهر روز به روز وخیم تر می شد . با مورفین و مسکن دردش را آرام می کردند. دی ماه حال خوشی نداشت . نفس هاش به خس خس افتاده بود. گفتم " ولش کن .امسال برای علی جشن تولد نمی گیریم "
🌹راضی نشد...گفت ما که برای بچه ها کاری نمی کنیم . نه مهمانی رفتنشان معلوم است ، نه گردش و تفریحشان.....بیشترین تفریحشان این است که بیایند بیمارستان عیادت من .....
🌹خودش سفارش کیک بزرگی داد شکل پیانو بود.چند نفر را هم دعوت کردیم.
🌹خوش بخت بود و خوش حال . خوش بخت بود چون منوچهر را داشت؛ خوش حال بود ، چون علی و هدی پدر را دیدند و حس کردند؛ و خوش حالتر می شد وقتی می دید دوستش دارند.
منوچهر برای خرید عید قانون گذاشته بود؛خرید از کوچک به بزرگ.....اول هدی ، بعد علی و بعد فرشته و خودش....
🌹ولی ناخودآگاه سه تایی می ایستادند برای انتخاب لباس مردانه......منوچهر اعتراض می کرد، اما آن ها کوتاه نمی آمدند.....روز مادر ، علی وهدی برای منوچهر بیش تر هدیه خریده بودند...
برای فرشته یک اسپری گرفته بودند و برای منوچهر شال گردن، دست کش ، پیراهن و یک دست گرم کن. این دوست داشتن برایش بهترین هدیه بود......
🌹به بچه ها می گویم " شما خوش بختید که پدر را دیدید و حرف هاش را شنیدید و باهاش درد دل کردید.فرصت داشتید سوال هاتان را بپرسید و محبتش را بچشید.....به سختی هاش می ارزید
قسمت چهل و هفتم: آخرین نسخه
🌹تا من آرام می شدم ،علی با صدا گریه می کرد.علی ساکت می شد،هدی گریه می کرد.منوچهر نوازشمان می کرد.زمزمه می کرد"سال دیگر چه بکشم که نمی توانم دل داریتان بدهم؟؟؟"
🌹بلند شد .رفت روبه رویمان ایستاد.گفت باور کنید خسته م......
سه تایی بغلش کردیم. گفت هیچ فرقی نیست بین رفتن و ماندن....هستم پیشتان.فرقش این است که من شما را می بینم و شما من را نمی بینید.همین طور نوازشتان می کنم.اگر روحمان به هم نزدیک باشد،شما هم من را حس می کنید.
🌹سخت تر از این را هم می بینید ؟ منوچهر گفت: هنوز روزهای سخت مانده.....
🌹مگر او چه قدر توان داشت؟؟؟؟یک آدم معمولی که همه چیز را به پای عشق تحمل می کرد.خواست دلش را نرم کند.گفت "اگر قرار باشد تو نباشی ، من هم صبر ندارم.عربده می زنم....کولی بازی در می آورم....به خدا شکایت می کنم....
🌹چرا این قدر سنگ دل شده بود؟؟؟؟ نمی توانست جمع کند بین این که آدم ها نمی توانند بدون دلبستگی زندگی کنند و اینکه باید بتوانند دل بکنند.....
می گفت : من هم دوستت دارم ، ولی هر چیز حد مجاز دارد. نباید وابسته شد......
🌹بعد از عید دیگر نمی توانست پاش را زمین بگذارد..ریه اش... دست و پایش....بیناییش... واعصابش...همه به هم ریخته بود...آن قدر ورم کرده بود که پوستش ترک می خورد.با عصا راه رفتن برایش سخت شده بود...دکترها آخرین راه را تجویز کردند.برای اینکه مقاومت بدنش زیاد شود باید آمپول هایی می زد که نهصد هزار تومان قیمت داشتند!!!!
🌹دو روز بیشتر وقت نداشتیم بخریم.زنگ زدم بنیاد جانبازان ، به مسئول بهداشت و درمانشان ....گفت شما دارو را بگیرید نسخه ی مهر شده را بیاورید ما پولش را میدهیم!!!!
🌹من نهصد هزار تومان از کجا می آوردم؟؟گفت مگر من وکیل وصی شما هستم؟!!وگوشی را قطع کرد.
وسایل خانه را هم میفروختم ، پولش جور نمی شد. برای خانه و ماشین چند روز طول می کشید مشتری پیدا شود....دوباره زنگ زدم بنیاد... گفتم نمی توانم پول جور کنم... یک نفر را بفرستید بیاید این نسخه را ببرد بگیرد. همین امروز وقت دارم....
گفت ما همچین وظیفه ای نداریم!!!!
🌹گفتم شما من را وادار می کنید کاری کنم که دلم نمی خواهد . اگر آن دنیا جلوی من را گرفتند، می گویم مقصر شمایید....
به نادر گفتم هر طور شده پول جور کند ،حتی اگر نزول باشد... نگذاشتیم منوچهر بفهمد و گرنه نمی گذاشت یک قطره آمپول برود توی تنش... اما این داروها هم جواب نداد...
🌹آمدیم خانه. بعد ازظهر از بنیاد چند نفر آمدند. برایم غیر منظره بود!!! پرونده های منوچهر را خواندند و گفتند می خواهیم شما را بفرستیم لندن....یعنی تمام.
همیشه این طور دیده بودم....منوچهر گفت من را چه به لندن؟؟؟
#لطفا_کانال_را_به_دوستان_خود_معرفی_کنید.
@ROMANKADEMAZHABI ❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
برای دسترسی به قسمت اول رمان به کانال ریپلای مراجعه کنید👇👇👇
@repelay
🌺بسم رب الشهدا والصدیقین 🌺
🌻زندگینامه #شهیدمنوچهرمدق
قسمت چهل وهشتم: حضور مهمان هایی از جنس ملکوت
🌹نمی توانستم حرف بزنم چه برسد به اینکه شوخی کنم.همه قطع امید کرده بودند.چند روز بیش تر فرصت نداشتیم....لباس هاش را عوض کردم که در زدند.فریبا گفت "آقایی آمده اند با منوچهر کار دارند"
🌹چادر سرم کردم ودر را باز کردم .مردی "یا الله " گفت و آمد داخل.....علی را صدا زدم ،بیاید ببیند کیست؟؟؟ دیدم آمده کنار منوچهر نشسته ، یک دستش را گذاشته روی سینه ی منوچهر و یک دستش را روی سرش و دعا می خواند. من وعلی بهت زده نگاه می کردیم.
🌹آمد طرف ما پرسید شما خانم ایشان هستید؟؟؟؟ گفتم بله ....گفت بینید چه می گویم .این کارها را مو به مو انجام می دهید.چهل شب عاشورا بخوان (دست راستش را با انگشت اشاره به صورت تاکید بالا آورد) با صد لعن و صد سلام....اول با دو رکعت نماز حاجت شروع کن....بین دعا هم اصلا حرف نزن.
🌹زانوهام حس نداشت .توی دلم فقط امام زمان را صدا می زدم.آمد برود...دویدم دنبالش . گفتم کجا می روید؟؟؟؟اصلا از کجا آمده اید ؟؟؟؟؟
گفت از آن جایی که دل آقای مدق آن جاست..!! 😭😭
می لرزیدم.گفتم " شما من را کلافه کردید . بگویید کی هستید؟؟؟؟؟
لبخند زد و گفت " به دلت رجوع کن" ورفت.
🌹با علی از پشت پنجره توی کوچه را نگاه کردیم...از خانه که رفت بیرون ، یک خانم هم راهش بود.منوچهر توی خانه هم او را دیده بود... ما ندیده بودیم!!!!
منوچهر دراز کشید روی تخت ،پشتش را کرد به ما و روی صورتش را کشید... زار می زد....تا شب نه آب خورد، نه غذا...
فقط نماز می خواند.به من اصرار کرد بخوابم... گفت حالش خوب است... چیزی نمی شود.
🌹تا صبح رو به قبله نشست و با حضرت زهرا حرف می گفت " من شفا خواستم که آمدید من را شفا بدهید؟؟؟ اگر بدانم شفاعتم می کنید، نمی خواهم یک ثانیه ی دیگر بمانم.... تا حالا ندیده بودمتان ، دلم به فرشته و بچه ها بود... اما حالا دیگر نمی خواهم بمانم... واین را تا صبح تکرار می کرد.....
🌹به هق هق افتاده بودم... گفتم خیلی بی معرفتی منوچهر....شرایطی به وجود آمده که اگر شفایت را بخواهی ، راحت می شوی .....ما که زندگی نکرده یم .تا جنگ بود . بعد هم یک راست رفتی بیمارستان....حالا می شود چند سال با هم راحت زنگی کنیم....
🌹گفت اگر چیزی را ک من امروز دیدم می دیدی....تو هم نمی خواستی بمانی..!!
قسمت چهل و نهم: آخرین ضیافت
🌹چهل شب با هم عاشورا خواندیم...گاهی می رفتیم بالای پشت بام می خواندیم....دراز می کشید و سرش را می گذاشت روی پاهام و من صد لعن و صد سلام را می گفتم.....
🌹انگشتانم را می بوسید و تشکر می کرد....همه ی حواسم به منوچهر بود.نمی توانستم خودم را ببینم و خدا را.....همه را واسطه می کردم که او بیشتر بماند.او توی دنیای خودش بود و من توی این دنیا با منوچهر.برایم مثل روز روشن بود که منوچهر دم از رفتن می زند، همین موقع ها است......
🌹کناره گیر شده بود. منتظر ویزا بودیم.دلش می خواست قبل از رفتن ، دوستانش را ببیند و خداحافظی کند.گفتم معلوم نیست کی می رویم....
گفت فکر نمی کنم ماه شعبان به آخر برسد.!!!!! هر چه هست توی همین ماه است......
🌹بچه های لجستیک و ذوالفقار و نیروی زمینی را دعوت کردیم.زیارت عاشورا خواندند و نوحه خوانی کردند. بعد از دعا ، همه دور منوچهر جمع شدند. منوچهر هی می بوسیدشان .
نمی توانستند خداحافظی کنند.می رفتند ، دوباره بر می گشتند، دورش را می گرفتند.
🌹گفت با عجله کفش نپوشید....صندلی آوردم. همین که خواست بنشیند ،حاج آقا محرابیان سرش را گرفت و چند با بوسید.بچه ها برگشتند.گفتند "بالاخره سر خانم مدق هوو آمد."
گفتم خدا وکیلی منوچهر من را بیش تر دوست داری یا حاج آقا محرابیان و دوستانت را؟؟
گفت همه تان را به یک اندازه دوست دارم.
🌹سه بار پرسیدم و همین را گفت .نسبت به بچه های جنگ این طور بود.هیچ وقت نمی دیدم از ته دل بخندد، مگر وقتی آن ها را می دید.با تمام وجود بوشان می کرد و می بوسیدشان.تا وقتی از در رفتند بیرون توی راه رو ماند که ببیندشان....
🌹روزهای آخر منوچهر بیش تر حرف می زد ومن گوش می دادم....می گفت " همه ی زندگیم مثل پرده ی سینما جلوی چشمم آمده"
گوشه ی آشپزخانه تک مبلی گذاشته بودم...می نشست آن جا . من کار می کردم و او حرف می زد.....خاطراتش را از چهارسالگی تعریف می کرد.
#لطفا_کانال_را_به_دوستان_خود_معرفی_کنید.
@ROMANKADEMAZHABI ❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
برای دسترسی به قسمت اول رمان به کانال ریپلای مراجعه کنید👇👇👇
@repelay
🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🕊
🌻زندگینامه #شهیدمنوچهرمدق
قسمت پنجاه: آیتی بود عذاب انده
🌹ظهر سه شنبه غذا خورد و خون و زردآب بالا آورد.به دکتر شفاییان زنگ زدم .گفت زود بیاوریدش بیمارستان.....
🌹عقب ماشین نشستیم.به راننده گفت " یک لحظه صبر کنید"
سرش روی پام بود.گفت سرم را بگیر بالا.....خانه را نگاه کرد.....گفت "دو روز دیگر تو برمی گردی"!!!!! 😭😭😭😭
🌹نشنیده گرفتم .چشم هاش رابست. چند دقیقه نگذشته بود که پرسید رسیدیم؟؟
گفتم نه، چیزی نرفته ایم......گفت چه قدر راه طولانی شده...بگو تندتر برود....از بیمارستان نفرت داشت.گاهی به زور می بردیمش دکتر....به دکتر گفتم" چیزی نیست . فقط غذا توی دلش بند نمی شود....یک سرم بزنید ،برویم خانه......
🌹منوچهر گفت من را بستری کنید.....بخش سه بستری شد، اتاق سیصد و یازده.....توی اتاق چشمش که به تخت افتاد، نفس راحتی کشید و خدا را شکر کرد رو به قبله است.
🌹تا خواباندیمش روی تخت ،سیاه شد...من جا خوردم. منوچهر تمام راه و توی خانه خودش را نگه داشته بود....باورم نمی شد این قدر حالش بد باشد....انگار خیالش راحت شد تنها نیستم... شب آرام تر شد.....گفت "خوابم می آید ، ولی چیز تیزی فرو می رود توی قلبم".
صندلی را کشید جلو . دستم را بالای سینه اش گرفتم و حمد خواندم تا خوابید....
🌹هیچ خاطره ی خوشی به ذهنش نمی آمد. هر چه با خودش کلنجار می رفت، تا می آمد به روزهایی فکر کند که می رفتند کوه، با هم مچ می انداختند... با عصا دور اتاق دنبال هم می کردند....و سر به سر هم می گذاشتند، تفال دایی می آمد به دهانش
" آیتی بود عذاب انده حافظ بی تو
که بر هیچ کسش حاجت تفسیر نبود"
منوچهر خندیده بود گفته بود سه چهار روز دیگر صبر کنید... نباید به این چیزها فکر می کرد.خیلی زود با منوچهر بر می گشتند خانه.
قسمت پنجاه ویک: وقت وداع است
🌹نباید به این چیزها فکرمی کرد.خیلی زود با منوچهر بر می گشتند خانه.
از خواب که بیدار شد ،روی لب هاش خنده بود، ولی چشم هاش رمق نداشت . گفت فرشته ..." وقت وداع است"
گفتم حرفش را نزن...!
گفت بگذار خوابم را بگویم، خودت بگو، اگر جای من بودی می ماندی توی دنیا؟؟
🌹روی تخت نشستم .دستش را گرفتم. گفت " خواب دیدم ماه رمضان است و سفره ی افطار پهن است. رضا ،محمد، بهروز ،حسن، عباس، همه ی شهدا دور سفره نشسته بودند.به شان حسرت می خوردم که یکی زد به شانه م . حاج عبادیان بود.گفت بابا کجایی؟؟؟!!! ببین چه قدر مهمان را منتظر گذاشته ای !!!!
🌹بغلش کردم و گفتم من هم خسته م.حاجی دست گذاشت روی سینه م . گفت با فرشته وداع کن. بگو دل بکند... آن وقت می آیی پیش ما. ولی به زور نه.....!
🌹اما من آمادگی نداشتم .گفت اگر مصلحت باشد خدا خودش راضیت می کند...گفتم قرار ما این نبود....گفت یک جاهایی دست ما نیست . من هم نمی توانم دور از تو باشم...
🌹گفت حالا می خواهم حرف های آخر را بزنم. شاید وقت نکنم. چیزی هست که روی دلم سنگینی می کند.باید بگویم...تو هم باید صادقانه جواب بدهی.
#لطفا_کانال_را_به_دوستان_خود_معرفی_کنید.
@ROMANKADEMAZHABI ❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
برای دسترسی به قسمت اول رمان به کانال ریپلای مراجعه کنید👇👇👇
@repelay
هدایت شده از ♥💍 رَّمَّانهای عاشقانه_ مذهبی💍 ♥
#دوستداشتنی_خودت_باش
شما قبل از دوست داشتنی شدن از طرف دیگران باید ابتدا این حس را نسبت به خود داشته باشید، اگر ارتعاش دوست داشتن را در خود ایجاد کنید، اگر قبل از تایید و محبت دیگران خودتان را تحسین کنید در مدار عشق قرار خواهید گرفت و عشق بیشتری را تجربه میکنید.چند بار عاشقانه در آینه به خودتان نگاه کردید و گفتید دوستت دارم؟
چند بار با عشق خودتان را بوسیدید؟
چند بار با کلام محبت آمیز و از روی احترام با خودتان صحبت کردید؟
چند بار صفات مثبتتان را تشویق و تحسین کردید؟
وقتی کلام ارتعاش دارد وقتی بدن احساس دارد وقتی روحمان هر لحظه به عشق تشنه
است
پس منتظر محبت دیگران نباشید دوست داشته
شدن را از خودتان آغاز کنید تا ارتعاش دوست داشته شدن ساطع کنید.
#اینجا_زندگیتو_متحول_کن_و_متفاوت_باش👇👇👇
@ROMANKADEMAZHABI ❤️
#به_ما_ملحق_شوید👆👆👆
هدایت شده از ♥💍 رَّمَّانهای عاشقانه_ مذهبی💍 ♥
❤️ #نیایش_شبانه ❤️
@ROMANKADEMAZHABI ❤️
پروردگارم ! دلم که برایت تنگ میشود،
با آنکه می دانم همه جا هستی،
اما به آسمان نگاه می کنم،
چرا که آسمان سه نشانه از تو دارد ،
بی انتهاست،
بی دریغ است،
و چون یک دست مهربان همیشه بالای
سر ماست ....
پس در این شب عزیز( لیله الرغائب) از تو ای خدای
مهربانم برای دوستان و عزیزانمان،و همه مردم جهان .....
عشق، سلامتی، رفع گرفتاری،شفای بیماری،
عاقبت بخیری و بر آورده شدن حاجات
طلب میکنیم 🙏
دعا میکنیم
در فراسوی این شب
تاریک و سیاہ، خداوند
نور عشق بی حدش را
بتاباند بر خوشهی آرزوهای شما
تا صدها ستارہ بروید
برای اجابت آنها
التماس دعای فراوان و
شبتون در پناه مهربان خدا
#اینجا_زندگیتو_متحول_کن_و_متفاوت_باش👇👇👇
@ROMANKADEMAZHABI ❤️
#به_ما_ملحق_شوید👆👆👆
هدایت شده از ♥💍 رَّمَّانهای عاشقانه_ مذهبی💍 ♥
سلاااام
صبح زیباتون بخیر
روزتون پر از نووور و عشق و امید باشه الهی
امروز دلم میخواد همش بگم یا نورر😍
آخ که چقدر قشنگه این اسم و آرامبخش
یکی از اسمهای خداوند در ایرانیهای باستان 《سور》 بود به معنای نور 😊
تا بوده این اسم قشنگ بر سر زبانها بوده
از خداوند امروز نور و هدایت بخواهیم💯
مراقب باشیم هی نگیم خدا این آرزومونو بده اون آرزومونو برآورده کن❗️
امروز بگیم یا نور متشکرم به من فرصت زندگی دادی
ای سور ممنونم منو گل سر سبد آفرینش کردی❤️
متشکرم منو اشرف مخلوقاتت کردی ازت یاری میخوام جوری رفتار کنم و حرف بزنم و فکر کنم که لایق اشرف مخلوقات بودنم هست👑👑
من پادشاه این جهانم و میخوام مثل پادشاه با خودم رفتار کنم 💯
🔹یه تمرین قشنگ هم بگم برای پادشاههای کل عالم هستی
امروز چندتا برچسب بزن به در و دیوار خونه ، هرجا که جلوی چشمت هست و روی برچسبها بنویس
📝مراقب افکارت باش
📝مراقب گفتارت باش
بریم که امروز رو با عشق شروع کنیم
💚نور و سور💚
#اینجا_زندگیتو_متحول_کن_و_متفاوت_باش👇👇👇
@ROMANKADEMAZHABI ❤️
#به_ما_ملحق_شوید👆👆👆
هدایت شده از ♥💍 رَّمَّانهای عاشقانه_ مذهبی💍 ♥
🍃🍃🍃🍃🍃🍃
✍@ROMANKADEMAZHABI ❤️
#پیام_روزانه برای دوستانتان به اشتراک بگذارید
#آموزنده
😃✋سلام دوست قدرتمندم!💪
✍بیایید از امروز برای زندگیمان یک رژیم بنویسیم
👈یک رژیم برای خلاصی از شر سنگینی روزگار که گاهی بر سینه ما سنگینی میکند.
📌رژیم که مختص چاقی یا لاغری نیست
👈گاهی باید یک رژیم خوب برای روح و افکارمان بگیریم؛ مثل:
🔸رژیم کمتر حرص خوردن
🔸رژیم کمتر غصه خوردن
🔸رژیم بی اندازه مهربان بودن
🔸رژیم بی ریا کمک کردن
🔸رژیم بی توقع دوست داشتن
🔸رژیم دوری از افکار منفی
🔸رژیم دوری از رفتارهای منفی
🍃بیایید رژیم آرامش بگیریم ...
توصیه میکنم یک ماه رعایت کنید
سه کیلو از بیماریهایتان کم میشود.
#اینجا_زندگیتو_متحول_کن_و_متفاوت_باش👇👇👇
@ROMANKADEMAZHABI ❤️
#به_ما_ملحق_شوید👆👆👆
هدایت شده از ♥💍 رَّمَّانهای عاشقانه_ مذهبی💍 ♥
587223581(5).mp3
3.92M
هر اتفاقی که برای ما میافتد به خواست خداوند است و اگر شکرگزار باشیم لطف و رحمتش شامل حال ما خواهد شد.
باهم بشنویم...🌱
#اینجا_زندگیتو_متحول_کن_و_متفاوت_باش👇👇👇
@ROMANKADEMAZHABI ❤️
#به_ما_ملحق_شوید👆👆👆