eitaa logo
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
4.8هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
721 ویدیو
73 فایل
ھوﷻ 📩رمانهای عاشقانه ی مذهبی را❣️ با ما بخوانید. 💚 🔔 #رمان انلاین هم داریم روزی دو رمان ظهر #روژان فصل ٣ و شب #فالی‌دراغوش‌فرشته در خدمتتونیم. 🌸کپی رمانها بدون اجازه ادمین جایز نیست وپیگرد دارد 🚫 🆔 @Ad_noor1 👈 تبلیغات و ارتباط
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از تبادل موقت؛ 🌸 از صبوری شما ممنونیم 🌸
سلام دوستان عزیزم 🌹🌹 این یه تبلیغ نیست یه دعوته❤️❤️❤️ بنا داریم تو این کانال دلنوشته و حدیث بذاریم ازتون دعوت میکنم با ذکر یک صلوات عضو بشید لطفا...💞💞💞💞 از این که دعوت مارو پذیرفتید تشکر میکنم امیدوارم مطالب کانال براتون مفید باشه کپی برداری با ذکر یک صلوات🌹🌹 اینم لینکش 👇👇👇👇 🌷دلنوشته و حدیث🌷 https://eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ پیامبر اکرم (صل الله علیه وآله) : ‌ 🦋 محبوب ترینِ مخلوقات پیش خدا، جوان خوشگلی است که جوانی و زیبایی اش را برای خدا و در راه فرمانبری از او بگذارد. ‌ 🌺🍃🌺خداوندِ بخشنده به وجود چنین جوانی پیشِ فرشتگان می بالَد و می فرماید: ‌⚜👌"این، بنده ی حقیقی من است!"⚜ ‌ 📓میزان الحکمه: ح ۹۰۹۶ 📚@romankademazhabi❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.... دوازدهم 👇 💎 " کدوم رنج؟ " ✴️ مهم ترین موضوع در بحثِ رنج اینه که : 🔹هر یک از ما انسان ها اختیار داریم که "نوع رنج هایی که میخوایم بکشیم رو انتخاب کنیم" ✔️👆👆🌷 ✅ یکی از قواعدِ مهم دنیا اینه که "اگه ما با اختیار خودمون سراغ رنج های خوب بریم دیگه مجبور نیستیم که رنج های بد رو تحمل کنیم"👌 🌍💍🌺 🚸 مثلاً اگه یه نفر به استقبال "رنجِ خوبِ کسبِ ثروت" بره ، 💰طبیعتاً این موضوع باعث میشه که ثروتی به دست بیاره و برای همین "رنج های بدی" که در اثر "فقر" ایجاد میشه رو نخواهد کشید.😊 👏👏❇️ 🔴 در حالی که اگه یه نفر به استقبالِ این رنجِ خوب نره👇 🌏 دنیا "مجبورش" میکنه که بعضی از "رنج های بد" رو تحمل کنه 🔞 و به خاطرِ بی پولی به دنبالِ برخی فسادها بره و هر روز زندگیش سیاه تر و سخت تر بشه.... ⭕️🔺♨️ 🔹اینجا باید گفت که: 🔰 آخه بنده خدا ، همون روزِ اوّل به استقبال رنج خوب کسب ثروت میرفتی که الان به این روز نمی افتادی!😒
🔵 البته در این مثال تنبلی کردنِ اون شخص، "قابل جبران" هست ⚠️ امّا گاهی دنبال رنج های خوب نرفتن، به هیچ وجه قابل جبران نخواهد بود.... ⬇️💢 ⛔️ مثلاً پدر و مادری که به استقبالِ "رنجِ تربیتِ فرزند" نرن 👈 مجبور میشن که یه بچه بی تربیت رو تا آخر عمرشون تحمل کنن... ✔️ چون معمولاً تربیتِ انسانها بعد از سن ۱۵ سالگی خیلی سخت میشه؛ به این علت که عمده دوران تربیت پذیری انسان، از ۷ تا ۱۴ سالگی هست.👌 👆👆👆👆✅ 🔶 پدر و مادرا باید مراقب باشن هر کاری کردن تا ۱۴ سالگی! 🚨 بعد از اون دیگه به فکرِ تربیتِ بچشون نباشن! ✅🔷➖➖🌷🌺 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم ┄┄┄••❅❈✧❈❅••┄┄┄
در خدمتتون هستم با بحث مشاوره در رابطه با ✴️خانواده و مشکلات خانوادگی ✴️همسرداری ✴️تربیت فرزند ✴️ازدواج ✴️اصلاح تغذیه جهت تنظیم نوبت به ای دی زیر پیام بدید 👇👇 @MOSaferr1991
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
📚 #زنان_عنکبوتی ❤️#قسمت_چهل_یکم این خط و خط های دیگر فروغ یک سر نخ خوب از شناسایی را می داد. بعد
📚 ❤️ من ۶ - خانه ام را خیلی لوکس چیده بودم. سرویس مبل و چوب را از فرانسه سفارش دادم آمد. رنگش را خیلی دقت کردم که لایت باشد، پول زیادی پایش رفت اما خب همانی شد که می خواستم. بقیه وسایل خانه هم لوکس بود. برای تکمیل این ها صد روز وقت گذاشتم. خواب و آسایش نداشتم هم کارم زیاد بود و هم باید اینجا را آماده می کردم. تنها هم برای خرید نمی رفتم اما تنها نظر خودم مهم بود برای انتخاب و خرید. آزاد شده بودم از قید خانواده و دلم می خواست که از زندگیم لذت ببرم. اون موقع برای وسایل چهارصد ملیون هزینه کردم و عاشقشون بودم. در کمدم رو که باز می کردین چشماتون برق می زد. ست لباس و کیف و کفش و کمربند بود همش. از کوچیکی عاشق این بودم که تک باشم، حالا این آرزوم برآورده شد. البته خب خیلی وقتا که پول کم می آوردم! فقط فضای خونه کمی سرد بود. وسایل انگار طبعشان سرد باشد، روحم اذیت میشد. تا خرید می کردم شاد بودم اما بعدش پدر درآور بود. خیلی توی خونه نمی نشستم که بخوام غصه بخورم، همان شب لعنتی تنهاییش، برای این که مثل قبر بشه و فشار بیاره بس بود. اما خب آدم یکی رو می خواد که همین وسایل رو استفاده کنه، خراب کنه، به هم بریزه و داد و قال کنه... من پناه می بردم به خرید بیشتر ، خب پول بیشتر می خواستم، پناه می بردم به کار. طارحی لباس و مزون که پول بیشتری داشت.... عکسام که توی صفحه بالا میمد بوی پول می داد. یه یار یکی از بازیکنای فوتبال حسابم رو پر پول کرد. یه بارم یکی از بازیگرای سینما،یعنی کارگردان بود یه ماشین با کلیدش فرستاد دم خونمون! همینا من رو وسوسه می کرد که بیشتر ادامه بدم. یه احساس قدرت، رسیدن به شهرت..... کم کم دیگه خودم استاد شده بود.... مزون زدم و با مزونا قرارداد بستم. فقط یه بارش صد میلیون دادن تا من لباسشون را پوشیدم! البته اوائل این طور نبود، باید پول هم میدادی تا بزارن لباسی رو بپوشی اما بعدش تو بودی که ناز میکردی. هر چند بعد از شلوغی کار، بدجور تنها می موندی با پولی که حسابت رو پر می کرد و باید خرج می شد...... خودت بودی و پاساژ هایی مه زده بودن برای خرج کردن! هم خوب بود و........هم مرگ! 🕸🕸🕸🕸🕸 ادامه دارد 🕸🕸🕸🕸🕸 ┄┅┅✿💐🍃💕🌹🌸✿┅┅┄ @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 کانال رپلای (دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان های ما و pdf رمان های دیگری)👇🏻👇🏻👇🏻 @repelay
📚 ❤️ ما ٧ سینا شماره شهاب را که دید خنده اش گرفت؛ - فروغ رو گم کردی؟ شهاب آرام زمزمه کرد: - سینا! این فروغ بو برده انگار! امیر رو پیدا نمی کنم؟ - کجایی الان؟ -هیچ جا! بیمارستانم! - شهاب؟ - بابا حس کردم شک کرده، اومدم درستش کنم، مجبور شدم با سید درگیر شم و بزنمش! - یا حسین. تو و سید مگه به هم رسیدید؟الآن خوبه؟ شهاب گوشی را داد به سید که زیر مشت شهاب بدنش کوفته شده بود! سید بدون این که حرف سینا را جواب بدهد، گفت؛ - بگو کجا بودم که شهاب مثل مرد عنکبوتی سرم آوار شد...... وزارت خونه! سینا سوتی کشید و گفت: - ای داد بر من! - ببین آقا امیر کجاست. زنگ زدم جواب ندادن! من شنود روی تلفن این آدم وزارت رو می خوام. نامه شو تنظیم کن! - باشه. من یه تماسی با طرف هم بگیرم ببینم ردی از وزارتی توی موسسه داره یا نه! فروغ همان شب خانه اش را تغییر داد. این به خاطر شکش به شهاب نبود بلکه امیر تاکید داشت این تاکتیک کاریشان است. سید یکی دو روز باید استراحت می کرد، سینا پیگیری ها را انجام داد. چون نیروی دولتی بود برای شنود تماس هایش کمی بیش تر از همیشه سر سختی از طرف قوه قضاییه نشان داده شد و همین نصف روز امیر را سوزاند. گزارشات ت. م مجهول های خوبی را معلوم کرد و پرانتز جدید هم باز کرد. شهاب خودش را رساند به جلسه ساعت 9 شب. سید هم آمد با رنگ زردی که حرف جدید داشت؛ - آقا من صبح تا حالا که مرخصی بودم، سینا با خنده سر تکان داد: - منظورت ساعت 1 تا حالاست دیگه! سید محل نگذاشت: - یه دور ظاهر کار رو که مرور کنی فقط اینو متوجه می شی که اینا دارند سرعتی یه کاری رو انجام می دن که توی پیاماشون نیست. یعنی تاکید هست، اصرار هست، تلاش هست اما روی چی؟این رو نمی گن! بعد که تیم سایبری سرچ اینترنتی پیشرفته می کنه مطابی می بینی توی لایه دوم که تازه متوجه می شی که دارن برای چی تلاش می کنن! و البته دقت می کنن تا به نتیجه نرسیدن کارشون، مسئولین ایرانی متوجه نشن. بعد الآن کجان؟الان داره یه خط مستقیم کشیده می شه از یه موسسه تا سطح جامعه که مسول مملکتی ما هم داره کمک می ده من با سه تا تصویر سه نظریه خودم رو گفتم و کامل خطوط رو به هم رسوندم. فقط الآن که صفحه رو روشن میکنم، هیچ حرفی نمی زنم شما هم آخرش، دو کلمه ای که به ذهنتون می رسه رو بنویسید. سید با توجه به تمام اطلاعات، خط سیر ذهنی خودش را نشان داد. دقایقی در سکوت پیش رفت و آخر صفحه دیتا که خاموش شد، سینا نوشته بود: - پول و گناه! شهاب نوشته بود: _ تجارت و ناموس! آرش نوشته بود: انقلاب رنگی زنان! و امیر که لب زد: - مدلینگ! سید دیگر حرفی نزد و امیر گفت: - اینا دارن نفوذ می کنن برای گرفتن مجوز موسسات مدلینگ! یک کار به ظاهر آرام و بی تنش و دائمی و پر مخاطب! هم مورد نیاز مخاطب، هم سرمایه گذار؛ که نتیجه اش هم تجارت ناموس ایرانه، هم پول و گناه و هم در کشور هایی که نیاز داشته باشند؛ انقلاب رنگی! بعد با تحکم گفت: - سرعت می خوام....سرعت می خوام تو اطلاعات. 🕸🕸🕸🕸🕸 ادامه دارد🕸🕸🕸🕸🕸 ┄┅┅✿💐🍃💕🌹🌸✿┅┅┄ @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 کانال رپلای (دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان های ما و pdf رمان های دیگری)👇🏻👇🏻👇🏻 @repelay