#از_خانه_تا_خدا....
#درس بیست و پنجم
👇
💎 "سحر خیزی عامل افزایش لذّت"
🌺 مثلاً یکی از دستوراتِ اسلام برای افزایشِ امکانِ لذّت بردن، "سحر خیزی" هست. 🌅
⭕️ اگه یه نفر توی تمامِ عمرش، بین الطلوعین رو بخوابه، معلومه که دیگه الان جسمش "توانایی لذّت بردن" رو نداره.
دیگه روحش کِشِش نداره که لذّت ببره...😒
سیستمِ عصبیش دچارِ مشکل شده.⚡️
🔹🔹🔺🔹
🔴 "وقتی یه نفر روحش آسیب ببینه دیگه به این راحتیا نمیتونه لذّت ببره"
🚫 مجبوره مثلاً با هیجانِ شهرِ بازی یا هیجانهای خطرناکِ دیگه یه ذره لذّت ببره!
🚫 مجبوره برای یه لذّت کوچک هزینه های زیادی کنه. 💵
👆اینجوری هم هزینه کرده و هم لذّت نبرده!
✅📛👆
🚸 خب عزیز دلم این چه وضعیه برای خودت درست کردی؟
آدمِ عاقل مگه بین الطلوعین میخوابه؟!😒
🔺 معلومه دیگه روحش نمیتونه از "تک تکِ لحظاتِ زندگی" لذّت ببره.....
💢💢💢
⁉️ مگه میشه که آدم از تک تکِ لحظاتِ زندگیش لذّت ببره؟
🔹 بله که میشه! 😌
✅ آدم باید "از همۀ حرکاتش توی زندگی" لذّت ببره.
💖 شما باید از خوابیدن، نهایتِ لذّت رو ببری.
از بیداری، از غذا خوردن،
نگاه کردن، فکر کردن، از همه چیز...
🔵 تو باید خیلی لذّت ببری. حق نداری کم لذّت ببری.
🌺🌷💞🌺
-- خب چطور میشه از همه چیز لذّت برد؟
🔶 تنها راهش اینه که "قدرت و ظرفیتِ" خودت رو برای لذّت بردن افزایش بدی.
که البته اینم "برنامه" میخواد.
✔️👆✔️👆
🌺 آدمی که "اهلِ مبارزه با هوای نفسش" بشه، کم کم توانایی خودش رو برای لذّت بردن افزایش میده.💞✌️
❇️ درست مثل کسی که روزه میگیره.
🌹 آدمِ روزه دار با روزه گرفتن، طبیعتاً توانایی بیشتری برای لذّت بردن از غذا پیدا میکنه.
✔️ به میزانی که آدم "اهلِ مبارزه با تمایلاتِ پستِ خودش" بشه
قدرتِ لذّت بردن خودش رو افزایش داده.....👌
✅🔷➖💕🌷
اللهم صل علی محمد و آل محمد
و عجل فرجهم
┄┄┄••❅❈✧❈❅••┄┄┄
در خدمتتون هستم
با بحث مشاوره
در رابطه با
✴️خانواده و مشکلات خانوادگی
✴️همسرداری
✴️تربیت فرزند
✴️ازدواج
✴️اصلاح تغذیه
جهت تنظیم نوبت به ای دی زیر پیام بدید
👇👇
@MOSaferr1991
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
🌼🍃🌼 📚 #عشقی_به_پاکی_گل_نرگس 🌼🍃 🌼 📝 نویسنده: #فاطمه_اکبری 🔻 #قسمت_دهم به ساعت ن
🌼🍃🌼
📚 #عشقی_به_پاکی_گل_نرگس 🌼🍃
🌼
📝 نویسنده: #فاطمه_اکبری
🔻 #قسمت_یازدهم
باترس نگاه کردم دیدم یک مردمعتادنشسته کنارم وزل زده بهم،بهش می خوردسی سالش باشه، داشتم با تعجب سرتاپاش ونگاه می کردکه لبخند چندشی زدوگفت:
_چی می خوای؟
عین خنگانگاهش کردم وگفتم:
+ها؟
نیشش بازترشدوگفت:
_جنس دیگه جنس
بامِن مِن گفتم:
+هی..هیچی نمی خوام
نچ نچی کردوگفت:
_عقلتوبه کاربندازدخترجنسش تازس همین یک ساعت پیش ازآشپزخونهتحویل گرفتم.
اهل سیگارکشیدن بودم ولی موادو اینجورچیزها نه،سیگارم هروقت دنیا بهم می گفت می کشیدم.
باکلافگی گفتم:
+نمی خوام حالابلندشوبروسراین خیابون همیشه گشت ارشاده بیان ببینن پدرجدمون ومیارن جلو چشممون.
عین خنگولا نگاهم کردوگفت:
_وای خدایامن مُلدم،الان نگرانمی؟
خندم گرفت،عجب خُلیه،باحرص گفتم:
+پاشوبروپشمک،بلندشوبروخداروزیت ویکجای دیگه حواله کنه.
همینطورداشتیم بحث می کردیم که یهویکی آروم کوبیدروی شانم،ازترس ازجام پریدم،هم من هم اون مردمعتاد ازجامون بلندشدیم وبرگشتیم ببینیم کی پشتمونه.بادیدن یک خانم که تقریباسنش بالامی زدولباس سبزبایک چادرپوشیده بودبرگام ریخت،یک پسرکه خودش وتوریش خفه کرده بود هم کنارش بود،دوتاشون بااخم نگاه می کردن.
یهومردمعتادعربده کشید:
_یاابرفض بپیچم توباقالیا.
مثلاخواست فرارکنه ولی هنوزیک قدم وکامل برنداشته بودکه اون پسرریشی ازپشت یقش وگرفت.باترس نگاهشون می کردم که خانم گفت:
_بگوببینم دخترخانم شما چه نسبتی بااین آقاداری؟
به زورخودم ونگه داشتم که نخندم،آخه من چه نسبتی می تونم بااین مَشَنگ داشته باشم؟
سوالم وبه زبون آوردم:
+آخه من چه نسبتی می تونم بااین آقاداشته باشم؟
من روی این نیمکت نشسته بودم این آقااومد نشست کنارم وگیردادبهم که ازش جنس بخرم.
اون مردریشی همچنان که چشماش میخ شده بودروی زمین گفت:
_چه جنسی؟
عجب،آخه اینم سواله؟نتونستم جلوی خودم وبگیرم باپررویی تمام گفتم:
+مقداری پشم اعلاء ازدوقوزآباد،خب مواد دیگه آقا.
مردبیچاره دهنش بسته شدوبه جاش چشماش گردشد ،مردمعتادهمچنان که چشماش داشت بسته می شد گفت:
_دروغ میگه،دوشت دخترمه!
چقدراین بشرپرروبودآخه،باجیغ گفتم:
+چرازرمی زنی؟من کجا؟توکجا؟
دوباره عین خنگاگفت:
_اوکجا؟ماکجا؟همه کجا؟
هم عصبیم کرده بودهم خندم گرفته بوداز کاراش ،بی توجه به اون مردمعتاد رو به اون زن گفتم:
+خانم دروغ میگه بخدا،این معلومه نعشس خودش نمیفهمه چی میگه.
خانمه آرام هلم دادوگفت:
_بیابریم زنگ می زنیم خانواده هاتون همه چی مشخص میشه.
مردریشی هم دست اون معتادعوضی رو گرفت ومادوتاروبه سمت وَن سبزرنگی که کنارخیابون بودبردن،دیگه داشت اشکم درمیومدبایدیک کاری می کردم. امیدوار بودم دلشون به رحم بیاد و زیاد پیگیرم نشن.
&ادامه دارد....
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
📚@ROMANKADEMAZHABI❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
کانال رپلای (دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان های ما و pdf رمان هایی دیگر)👇🏻👇🏻👇🏻
@repelay
🌼🍃🌼
📚 #عشقی_به_پاکی_گل_نرگس 🌼🍃
🌼
📝 نویسنده: #فاطمه_اکبری
🔻 #قسمت_دوازدهم
اطرافم ونگاه کردم هرطورشده بایدفرارمی کردم،یکباردیگه هم گشت گرفته بودتم ولی کاربه اینجاهانکشیده بود اگرایندفعه بگیرنم کاربه کلانتری میکشه.بدبخت میشم..
محیط وبادقت نگاه کردم بایدازدوتاخیابان ردمی شدم تابه خیابان خودمون برسم،خیابان خودمون
طولانی بودولی خلوت بودراحت می شددوید، خب پس ازنظرمکان حل بودمی مونداین خانمه که مجبورم یک پاش وناقص کنم،دفاع شخصی بلدم وتواین کارواردم،داشتیم به وَن نزدیک می شدیم،کنار ون یک مردریشی دیگه هم واستاده
بود.
کناروَن رسیدیم،اون مردی که کنارون بودزیادحواسش نبوداون یکی هم که مشغول اون مردمعتادبودفقط همین زنه بودکه مثل جغدزل زده بودبهم،اون مردی که کنارون ایستاده بوددرماشین وبازکردکه سواربشیم،دیگه وقت عملی کردن نقشه بود،خم شدم روی شکمم و
گفتم:
+آخ دلم،آخ وای مامان
خانمه باکنایه گفت:
_این نقشه هادیگه قدیمی شده بدوسوارشو.
دستش وآوردجلوکه هلم بده منم همون لحظه دستش وگرفتم ومحکم پیچوندم تابفهمه چی شده محکم کوبیدم به پشت زانوش که
محکم خوردزمین وجیغش رفت هوا،اون دوتامردتابخوان به خودشون بجنبن من باسرعت پیچوندم وازپشت ون شروع کردم به دویدن،دوبارنزدیک بودماشین بزنه لهم کنه،چندتاپسرکنارخیابان بودندکه برام دست وسوت می زدن، همچنان که نفس نفس می زدم
برگشتم عقب ونگاه کردم اون مردی که کنارون بودافتاده بوددنبالم،نزدیک بودبگیرتم که جیغی کشیدم وبه دویدن ادامه دادم دیگه به خیابون خودمون رسیده بودم تندتندمی دویدم ولی اون
مردسمج ترازاین حرفابود،یک پسری داشت ازجلومیومدسریع رفتم پشت پسرایستادم همین که اون مردبهم نزدیک شداون پسربدبخت وکه هنگ کرده بودومحکم هُل دادم که خوردبه اون مامورودوتاشون باهم افتادن زمین،تادیدم حواس مامورپرت شده رفتم تویکی ازکوچه هاوپشت نیسان یکی قایم شدم،ده دقیقه منتظرشدم
وقتی مطمئن شدم رفته ازپشت ماشین پریدم پایین باسرعت وترس به سمت خانه رفتم. و به ارومی وارد خونه شدم...اون شب رو با استرس سپری کردم
&ادامه دارد....
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
📚@ROMANKADEMAZHABI❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
کانال رپلای (دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان های ما و pdf رمان هایی دیگر)👇🏻👇🏻👇🏻
@repelay
✨༼﷽༽✨
✅دستورالعملی برای یافتن همسر شایسته💕
✍آیت الله جاودان می فرمایند:
شما سعی كنید🍃 نماز درست و اول وقت بخوانید
و🍃 از گناه پرهیز جدی بكنید ،
آنوقت🍃 هر روز بعد از نماز صبح دو ركعت نماز بخوانید و
بلافاصله🍃 129 بار ذكر یا لطیفُ بگوئید
در ضمن این 🍃دعا را هم بسیار زیاد تكرار كنید و سعی كنید با توجه باشد👌: «اسئل الله من فضله» این ذكر خاص ازدواج استــ
با آن مقدمات ان شاءالله اگر زیاد و با توجه بگوئید نتیجه می دهد.
🌸 اگه به نتیجه رسیدید که ان شاء الله می رسید، ما رو هم دعا کنید.📿
💕همسرشایسته نصیب همتون ان شالله💕
┈٠~•°•🖋🥀🗞🥀✒️•°•~٠┈
📚@romankademazhabi ♥️
┈٠~•°•🖋🥀🗞🥀✒️•°•~٠┈
꧁༼﷽༽꧂
یاربّ❣
....آنچه را تو شایسته آنی برای من انجام داده ای و از روی عفو ت (خطاهای)مرا پوشانده ای
✍پروردگار من ! مناجات شعبانیه میخونم میفهمم تو عاشق🌹 منی و من😞
#مناجات_شعبانیه
┈٠~•°•🖋🥀🗞🥀✒️•°•~٠┈
📚@romankademazhabi ♥️
┈٠~•°•🖋🥀🗞🥀✒️•°•~٠┈