هدایت شده از تبادل موقت؛ 🌸 از صبوری شما ممنونیم 🌸
♨️ آغاز ثبت نام دوره #مجازی حفظ #قرآن کریم
🔸 دوره آموزشی حفظ قرآن کریم به صورت غیر حضوری
✅مناسب برای بانوان و شاغلین ودانش اموزان ......
✅آموزش,مشاوره و تمرین و پرسش به صورت تلفنی
✅هزینه پایین نبست به دوره های مشابه
جهت ثبت نام و کسب اطلاعات بیشتر به ایدی
@shamim_noor
و يا با شماره
09017441623
در واتساپ تماس حاصل فرمایید.
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
♨️ آغاز ثبت نام دوره #مجازی حفظ #قرآن کریم 🔸 دوره آموزشی حفظ قرآن کریم به صورت غیر حضوری ✅مناسب برای
مژده 💠💠💠💠💠 مژده
🌹سومین دوره اموزش #مجازی #قرآن کریم ، طرح بشارت برگزار میکند :
ویژه خواهران
✔️حفظ جزء سی قران کریم
✔️حفظ سوره ای
✔️حفظ ترتیبی
✔️تثبیت و بازسازی محفوظات
✔️اموزش روخوانی
✔️اموزش مفاهیم
⏪ برای استفاده بهینه از ساعات ولحظات، میتوانید از همین امروز شروع کنید.
👇👇👇👇
جهت ثبت نام و کسب اطلاعات بیشتر به ایدی زیر
@shamim_noor
يا در واتساب به شماره
۰۹۰۱۷۴۴۱۶۲۳
پیام دهید.
🌹🌹🌹🌹
🌏(تقویم همسران)🌍
(اولین و پرطرفدارترین مجموعه کانالهای تقویم نجومی،اسلامی)
@taghvimehamsaran
✴️ 👈چهارشنبه 👈7 خرداد 1399👈4 شوال 1441👈 27 می 2020
🕋مناسبت های دینی اسلامی.
⏺وقوع جنگ حنین (8 هجری)
🎆امور اسلامی و دینی.
📛 صدقه صبحگاهی رفع نحوست کند.
👶برای زایمان مناسب و نوزاد شایسته و دوست داشتنی است.
🚘مسافرت مکروه و اگر ضروری باشد با صدقه همراه باشد.خوف حادثه دارد.
🔭احکام و اختیارات نجومی.
✳️خرید جواهرات.
✳️اغاز معالجه و درمان.
✳️و عهد نامه نوشتن با رقیب نیک است.
💑احکام مباشرت و انعقاد نطفه.
مباشرت خوب و فرزند یا عالم گردد یا حاکم.
💉💉حجامت خون دادن فصد موجب درد در سر است.
💇♂💇اصلاح سر و صورت باعث غم و اندوه است.
😴🙄 تعبیر خواب.
خوابی که شب پنجشنبه دیده شود تعبیرش از قران ایه 5سوره مبارک مائده است.
الیوم احل لکم الطیبات و طعام الذین اتوا الکتاب حل لکم....
و مفهوم ان این است که منفعتی به خواب بیننده برسد و یا به شکل دیگری خوشحال شود.. ان شاءالله. و شما مطلب خود را در هر باب قیاس کنید.
✂️ناخن گرفتن
🔵 چهارشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و باعث خارش میشود.
👕👚 دوخت ودوز
چهارشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز بسیار مناسبی است و کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن وسیله و یا چارپایان بزرگ نصیب شخص شود.ان شاالله
✴️️ وقت #استخاره در روز چهارشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن)
❇️️ #ذکر روز چهارشنبه : یا حیّ یا قیّوم ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۵۴۱ مرتبه #یامتعال که موجب عزّت در دین میگردد
💠 ️روز چهارشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_موسی_کاظم_علیه_السلام#امام_رضا_علیه السلام_#امام_جواد_علیه_السلام و #امام_هادی_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
📚 منابع مطالب ما:
📔تقویم همسران
نوشته ی حبیب الله تقیان
قم:انتشارات حسنین علیهما السلام
ادرس:
پاساژ قدس زیر زمین پلاک 24
تلفن:
09032516300
0912 353 2816
025 377 47 297
📛📛📛📛📛📛
📩 این مطلب را برای دوستانتان حتما با لینک ارسال کنید.نقل مطلب بدون لینک ممنوع و شرعا حرام و مدیون هستید
@taghvimehamsaran
🌸زندگیتون مهدوی ان شاالله🌸
┄┅┅✿✒️🥀🗞🥀🖋✿┅┅┄
@ROMANKADEMAZHABI ❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
🥀🍃🥀
🌸 امام جواد علیه السلام:
اگر آسمانها و زمین بر شخصی بسته باشد
ولی تقوای الهی پیشه کند،
خداوند گشایشی از آنها برایش قرار میدهد.
📗الفصول المهمة ۲۷۴/۲۸۵
👌تعجیل در #ظهور #امام_زمان عج ♥️صلوات فراموش نشه💐
┈٠~•°•🖋🥀🗞🥀✒️•°•~٠┈
رمــ🗞ـــــانکده مذهـ🥀ـــبی
📚 @romankademazhabi ♥️
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
🌼🍃🌼 📚 #عشقی_به_پاکی_گل_نرگس 🌼🍃 🌼 📝 نویسنده: #فاطمه_اکبری 🔻 #قسمت_صد_سی_چهارم صدای گوش
🌼🍃🌼
📚 #عشقی_به_پاکی_گل_نرگس 🌼🍃
🌼
📝 نویسنده: #فاطمه_اکبری
🔻 #قسمت_صد_سی_پنجم
لبخندی زدوبه راهش با سرعت بیشتری ادامه داد
آمپرچسبوندم باجیغ گفتم:
+نگهدار.
باعصبانیت برگشتسمتم وگفت:
_خفه شو.
محکم کوبیدم به پشت صندلیش وفریادزدم:
+میگم نگهدارعوضی.
خندیدوچیزینگفت،اشکم دراومدولی سریع پاکش کردم،نمیخواستم ضعفم وببینه. وارداتوبان شده بودیم، بالبخندچندش آوریگفت:
_یکم دیگه صبرکنی میرسیم
باعصبانیت گفتم:
+نگهداربیشعور ،منباتوبهشتم نمیام.
به حرفم اهمیتی نداد،شروع کردمبه جیغ کشیدن.
یهوقفل فرمون و برداشت وچرخیدسمتم،باترس نگاهش کردم که باعصبانیت گفت:
_یکباردیگه جیغ بکشی همینجابلایی سرت میارم که عین سگ پشیمون بشی.
وقتی دیددارم نگاهشمی کنم پوزخندی زدوبه رانندگیش ادامهداد.اشکام پی درپی می چکیدومن دیگه تلاشی برای پاک کردنشون نمیکردم. فکر کردم بایدیه کاری می کردم وگرنه بدبخت می شدم.
صدای پوزخندش اومد،سرم وآوردم بالاو نگاهش کردم،باصدای چندشیگفت:
_می بینم رام شدی؟
یهو زدزیرخنده. از صدای خندش حالم بدشد، تمام وجودم پر از استرس شد، یک ذکری رو مهتاب بهم یاد داده بود فتوکل علی الله... بقیش رو هرچی فکر کردم یادم نیومد.. همون تکرار میکردم و ته دلم از خدا خواستم کمکم کنه.یهویی به دلم افتاد،دستم رفت سمت دستگیره وطی تصمیم آنی درماشین وباز کردموباجیغ گفتم:
+نگهدارخودم وپرتمیکنم پایینا.
هول کرد،برای لحظه اینتونست ماشین وکنترل کنه ولی بعدباریلکسیهتمام گفت:
_به درک،خودت وپرتکن پایین ولی مطمئن باش زنده نمیمونی بالاخره اتوبانه دیگه.پوزخندی زدم ویهپام وازدربردم بیرون،باصدای آرومی گفتم:
+بای.
&ادامه دارد....
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
📚@ROMANKADEMAZHABI❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
❌❌این رمان سفارشی کانال رمانکده مذهبی میباشد کپی شرعا اشکال دارد❌❌
کانال رپلای (دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان های ما و pdf رمان هایی دیگر)👇🏻👇🏻👇🏻
@repelay
🌼🍃🌼
📚 #عشقی_به_پاکی_گل_نرگس 🌼🍃
🌼
📝 نویسنده: #فاطمه_اکبری
🔻 #قسمت_صد_سی_ششم
یک پام وازدربردمبیرون،باصدای آرومیگفتم:
+بای.
پوزخندش جمع شد ولی باآرامش نگاهممی کرد البته سعیمی کردکه آرامشش وحفظ کنه. پوزخندی زدم وگفتم:
+فکرکردی این کارو نمیکنم؟من آب از سرم گذشته.
خندیدم وپای دومم ازدربردم بیرون،همینکهخم شدم تاخودم وپرت کنم بیرون بلندفریادکشید:
_نکن،نکن روانی نگه میدارم.
همون لحظه ازاتوبانرفتیم بیرون،بلند جیغ کشیدم:
+دروغ میگی.
محکم کوبیدروفرمون، خیلی تحت فشاربودوبه طرزفجیحی هولکرده بودوبابدبختیماشین و کنترل می کرد. دوباره عربده کشید:
_گمشوبیاتوپیادت میکنم.
باتهدیدگفتم:
+وای به حالت اگه در...
پوف کلافه ای کشیدوگفت:
_دروغ نمیگم بیاتو.
مرددنگاهش کردم کهدوباره گفت:
_بیاتوواون درواموندهروببند.
آروم اومدم توودرومحکم بستم.سریع گفتم:
+اومدم تودیگه نگهدارحالا.
_صبرکن یجای بدرد بخورپیداکنم بتونم بزنم کنار.
باعصبانیت گفتم:
+میخوای من وبپیچونی؟نگه دارلعنتی بی شرف
.خشمگین گفت:
_چرافحش میدی؟ گفتمیک جای درست حسابیکه بتونم بزنم...
اجازه ندادم حرفش وکاملکنه،دوباره در ماشین وبازکردم وباجدیت گفتم:
+به خداخودم وپرت می کنم پایین.
محکم چندبارکوبید روفرمون وگفت:
_دروببند،الان نگهمیدارم لعنتی.
دروبستم وگفتم:
+نگهداربدو.
گوشه ای کنارخیابونپارک کردوباعصبانیت گفت:
گمشوپایین دختره ی دیوانه
پیاده شدم ومحکمدرومحکم به هم کوبیدم وگفتم:
+دیوانه تویی بی غیرت،امیدوارم همینبلا سر خواهرت بیاد.
فریادزد:
_گمشوبروتاپیاده نشدم پدرت ودربیارم.
پوزخندی زدم وآروم آروم ازکنارخیابون شروع کردمبه راه رفتن.همینکه ماشینش ازکنارم ردشد؛بغضی که توگلوم سیب شده بودترکیدوبلندزدم زیرگریه،بدون خجالت باصدای بلند...
&ادامه دارد....
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
📚@ROMANKADEMAZHABI❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
❌❌این رمان سفارشی کانال رمانکده مذهبی میباشد کپی شرعا اشکال دارد❌❌
کانال رپلای (دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان های ما و pdf رمان هایی دیگر)👇🏻👇🏻👇🏻
@repelay
🌼🍃🌼
📚 #عشقی_به_پاکی_گل_نرگس 🌼🍃
🌼
📝 نویسنده: #فاطمه_اکبری
🔻 #قسمت_صد_سی_هفتم
به امام زاده ی روبهروم نگاه کردم،اشکاموپاک کردم وآروم واردشدم
هیچ جایی نداشتم کهبرم،مجبورشدم بیامامام زاده که حداقلتا آخرشب اینجابمونمبعدش یه غلطی کنم.به ساعت مچیم نگاهکردم، ساعت ده شببودومن تاالان توخیابونابودم
داشتم به سمت حرممی رفتم که یهویکی سوت زد،باترس بهعقب برگشتم،یه نگهبانبودکه سریع به سمتم میومد.
بهم رسید،گفت:
_سلام خانم کجامیرید؟
باخستگی به حرم اشاره کردم وگفتم:
+برم حرم.
باتعجب گفت:
_الان؟
باصدای آرومی گفتم:
+ایرادی داره؟
سری تکون دادوگفت:
_چی بگم والا؟ولیتاساعت یازده اینجابازه ها بعدش دراروقفل می کنیم.
چشمام وکه ازگریهدردمی کردبادستممالیدم و گفتم:
+باشه،حالابرم تو؟
انگارفهمیده بودحالمخوب نیست گفت:
_چیزی نیازنداری دخترم؟
سری تکون دادم وزیرلب گفتم:
+نه.
به سمت حرم رفتم،کفشام ودرآوردم وواردشدم. یکم ترسیدم آخه هیچکی جزمن نبود،نفس عمیقی کشیدم.به سمت ضریحرفتم.زیارت کردم وزیرلب گفتم:
+خودت کمکم کن.
همونجاکنارضریحکزکردم وسرم وگذاشتم روی زانوم.یهویادشایان ودنیا افتادم،بدبختا ده بار زنگ زده بودن ولی جواب نداده بودم،دلم نیومدبیشتراز این نگرانشون بزارم سریع گوشیم وازکیفم درآوردم و یه پیام کوتاه به شایان دادم:
+سلام،سالمم فقطلطفاامشب زنگ نزن.
گلوم ازشدت بغضدردمی کرد،دستم وگذاشتم روگلوم وسرم وروزانوم گذاشتم وسعی کردمآروم باشم. هنوزدودقیقه ازپیامدادنم نگذشته بودکهگوشیم صداش دراومد،اصلاحال نداشتم جواب بدم، بیخیالشدم ومنتظرموندمخودش قطع بشه. دودقیقه بعددوباره زنگ خورد،باکلافگی جواب دادم وگفتم:
+خوبه گفتم حالم خوب نیست زنگ نزن.
امیر:سلام.
ازتعجب هیچی نتونستم بگم:
امیر:خوبید؟
بازهیچی نگفتم،فقطاشک بودکه ازچشممچکید. صدای ناراحتش اومد:
امیر:چراجواب نمیدید؟
آب دهنم وقورت دادموبه سختی گفتم:
+حرفی مونده که بارمنکرده باشی؟
بعدازچندثانیه سکوتگفت:
_حلال کنید،بخدانفهمیدم چرااون حرفاروزدم.
پوزخندصداداری زدم و گفتم:
+میدونی چه بلاهایی سرم اومد؟
باصدای ناراحت تراز قبل گفت:
امیر:بله درجریانم کهپدرتون دیدنتون وافتادن دنبالتون.
دوباره پوزخندی زدم وگفتم:
+فکرکردی فقط همین بود؟
باصدای پرازنگرانیگفت:
امیر:چیزدیگه ای هم شده؟
نتونستم جلوی خودم وبگیرم وزدم زیرگریه. صدای نگرانش توگوشم پیچید:
امیر:هالین خانم لطفابگیدچی شده؟حالتونخوبه؟سالمید؟
هیچی نگفتم فقطگریه کردم،پوفکلافه ای کشید وگفت:
امیر:هالین خانم کجایید؟الان میام دنبالتون.
سعی کردم حرف بزنم ولی نشد. دوباره گفت:
امیر:هالین یعنی هالین خانم لطفابگیدکجایید خواهش میکنم.
همه ی سعیم وکردم که حرف بزنم:
+امام زاده...
سریع گفت:
امیر:الان میام.
نذاشت حرفی بزنموقطع کرد. زیرلب باگریه گفتم:
+بی شعورخودش باعث میشه من اینجوری ازاون بیمارستان کوفتی بزنم بیرون بعدالانخودش...
پوف کلافه ای کشیدم وهمونجاسرم وبه ضریح تکیه دادم.
&ادامه دارد....
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
📚@ROMANKADEMAZHABI❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
❌❌این رمان سفارشی کانال رمانکده مذهبی میباشد کپی شرعا اشکال دارد❌❌
کانال رپلای (دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان های ما و pdf رمان هایی دیگر)👇🏻👇🏻👇🏻
@repelay
🌼🍃🌼 ✨﷽✨ 🌼🍃🌼
❤️ #عشقی_به_پاکی_گل_نرگس 🌼
❌ رمانی که هیچ وقت ازخوندنش پشیمون نمیشی😱
"هالین" دختر18ساله ای که
به اجبارخانوادش بایدباپسری که اصلا ازش خوشش نمیادازدواج کنه...
کلی نقشه میکشه وتمام تلاشش ومیکنه که ازدست این پسرخلاص بشه ودرآخر...😰
✍نویسنده : #فاطمه_اکبری
🔰رپلای ↪️به قسمت اول👇
eitaa.com/romankademazhabi/19633
📚 @romankademazhabi♥️
🌼🍃🌼 🌼🍃🌼