eitaa logo
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
4.8هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
721 ویدیو
73 فایل
ھوﷻ 📩رمانهای عاشقانه ی مذهبی را❣️ با ما بخوانید. 💚 🔔 #رمان انلاین هم داریم روزی دو رمان ظهر #روژان فصل ٣ و شب #فالی‌دراغوش‌فرشته در خدمتتونیم. 🌸کپی رمانها بدون اجازه ادمین جایز نیست وپیگرد دارد 🚫 🆔 @Ad_noor1 👈 تبلیغات و ارتباط
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌▫
9.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞🌿 فَمَعَكُمْ مَعَكُمْ لاَ مَعَ غَيْرِكُمْ ... فقط خواستم بگویم با آنهایی که دوستت ندارند هیچ نسبتی ندارم ... محمد حسین‌ پویانفر
با عجله سوار تاکسی شدم اصلا حواسم نبود که ماسکم رو نزدم ماشین که حرکت کرد دیدم یه صدایی آمد آقا لطفا ماسکتون رو بزنید برگشتم صندلی عقب رو نگاه کردم یه خانوم بدحجاب دو ماسک زده دیدم 🙈 گفتم ببخشید اصلا حواسم نبود ماسک از جیبم در آوردم و زدم. گفتم خانوم میشه منم از شما خواهش کنم حجابتون رو درست کنید.!؟ 📌 با لحن تندی گفت چه ربطی داره آقا!!! گفتم خانوم همان طور که احتمال داره با ماسک نزدن من به شما ویروسی منتقل بشه!؟ با این تیپ شما هم ممکنه؛ نتنها من و خانواده ام بلکه خیلی از خانواده های دیگه هم از هم پاشیده بشه!! و این کار شما نتنها جسم ما بلکه روح ماروهم آزار میده! ⁉️ گفت من اختیار خودم رو دارم و به کسی ربطی نداره و شما چشماتون رو درویش کنید.!!! 💢 اینجا بود که راننده تاکسی سکوتش رو شکست و گفت خانوم اختیار شما توی خونه خودتون هست!!! وقتی به جامعه وارد شدید باید قوانین جامعه رو رعایت کنید و اینجا قانون اینه!! 🔹 هنوز منم خودم رو آماده کرده بودم چیزی بگم که ... گفت آقا نگهدار میخوام همین جا پیاده بشم آقای راننده هم سریع نگه داشت اونم پیاده شدو درو کوبید و رفت. خندیدم و گفتم آقای راننده ببخشید مشتری تون رو هم پَروندم کرایه ای هم به شما نداد. اون بنده خدا هم یه لبخندی زد و گفت فدای سرت.😘 ✍ همین طور که داشتیم میرفتیم با خودم کلنجار می رفتم چطور میشه در عرض چند ماه دولت و مردم دست به دست هم میدهند و ماسک زدن رو بین اکثر مردم جا میندازن اما همین عمل رو برای انجام نمیدن و میترسن که با یک کلمه و توصیه مؤدبانه با این عمل پر از خطر مقابله کنن؟؟ تا جایی که ما حرفش رو میزنیم اینطور عکس العمل نشون میدهند. 🔰 چطور میشه برای به هر مکان عمومی که میخوای وارد بشی اول نوشته بدون ماسک وارد نشوید!! و اگه بدون ماسک وارد بشی اولا همه چپ چپ نگاهت می کنن بعد هم بعضی جاها خدمات رسانی نمی کنن. 👈 کاش برای حمایت و حفظ حجاب هم مقداری از این کارها میشد
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
🌸🌿🦋🌿 🌿🌸🌿 🦋🌿 🦋 #رمان_لبخند_بهشتی 🦋 🌿 🌸نویسنده: میم بانو🌸 🌿 #قسمت_صد_بیست_نهم
🌸🌿🦋🌿 🌿🌸🌿 🦋🌿 🦋 🦋 🌿 🌸نویسنده: میم بانو🌸 🌿 جعبه را از دستش میگیرم و تشکر میکنم . با گریه او بی اختیار من هم گریه ام میگیرد . فرصت را غنیمت میشمارم و کنار میکر شهریار مینشینم . اما در باز میشود . چند نفر زن و مرد وارد اتاق میشوند . هیچکدام را نمیشناسم ، به احتمال زیاد از اقوام بهاره هستند که در ایران سکونت دارند ، چون وضع حجاب مناسبی هم ندارند . نگاهم را به صورتشان میدوزم . اشک و گریه های تصنعی شان از هرار کیلومتری هم قابل تشخیص است. بیش از هر چیزی نگران آرایش صورتشان هستند که نریزد و سریع اشک هلی دروغینشان را پاک میکنند تا مبادا آرایششان خراب شود . سری به نشانه تاسف تکان میدهم ، بهاره تا متوجه آنها میشود سریع میگوید _برید بیرون همه متعجب ابرو بالا می اندازند . بهاره ادامه میدهد _شهریار ناراحت میشه شما رو اینجوری ببینه ، تا زنده بود که اذیتش کردید ، بزارید حد اقل روحش در آرامش باشه و بعد صدای هق هقش بلند میشود . همه ی آنها با حالت بدی بهاره را نگاه میکنند و از اتاق خارج میشود . بهاره آرام با خود حرف میزند _الهی بمیرم برا بچم . تا زنده بود میومدن اذیتش میکردن ، وقتی فهمیدن مذهبی شده از عمد مدام میومدن خونمون با وضعیتای ناجور که پسرمو اذیت کنن . آخ خدا مادر بمیره برات . و بعد محکم به صوراش میکوبد . مادرم و خاله شیرین سعی دارند جلویش را بگیرند . دلم برای شهریار میسوزد ، مظلوم عالم بود . چه بلاها که سرش آوردند و صدایش در نیامد . عمو محمود وارد اتاق میشود و میگوید بقیه مهمان ها و دوستان شهریار آمده اند و بعد از اتلق خارج میشود . مهمان ها وارد اتاق میشوند . هرچه زمان میگذرد مهمان های بیشتری به خانیمان می آیند . بعضی ها به شدت گریه میکنند و به سر و صورت خود میزنند . در این میان من گوشه ای از اتاق مینشینم و جعبه را به سینه ام میچسبانم و مدام گریه میکنم . شهریار همیشه به فکر من بود ، چه در بچگی که نمیدانستیم خواهر و برادریم چه وقتی فهمیدیم خواهر و برادریم . &ادامه دارد ... 🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿 📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 ❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌ ↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻 @repelay
هدایت شده از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌▫
💐یااباصالح💐 خداوندا اگر داری ، بنای دادن عیدی💐 جهانے را منّور کن بنور حضرت مهدی💐 💐 ع 💐
🚨 حال و هوای حرم مطهر رضوی در روز ولادت امام علی (علیه السلام) علی ع💐😍💐😍
✣ 📃 پیرمردی با همسرش در فقر زیاد زندگی می‌کردند. هنگام خواب ، همسر پیـرمرد از او خواست تا شانـہ برای او بخرد تا موهایش را سر و سامانی بدهد. پیرمرد نگاهی حُزن‌آمیــز به همســرش ڪرد و گفت ڪہ نمیتوانم بخرم، حتی بند ساعتم پاره شده و درتوانم نیست تا بند جدیدی برایش بگیــرم. پیـــرزن لبخندی زد و سڪـوت ڪرد.. پیرمرد فـردای آنروز بعد از تمام شدن ڪارش به بازار رفت و ساعت‌خود را فروخت و شانه برای همسرش خرید.. وقتی به‌خانه بازگشت شانه در دست با تعجب دید ڪـہ همسرش موهایش را کوتاه ڪرده است و بند سـاعت نو برای او گرفته است. مات و مبهوت اشک‌ریزان همدیگـر را نگاه می‌ڪردند. اشڪ‌هــایشان برای این نیست ڪـہ ڪارشان هــدر رفته است برای این بود که همدیگــر را به همــان انــدازه دوســت داشتند و هر کدام بە‌دنبال خشنودی دیگری بودند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دورت بگردم درمون دردم آخه تو تکیه گامی ... انگار هزارتا آدم باهامن وقتی باهامی ... ❤️روزت مبارک پدر عزیزم ❤️
هدایت شده از 🗞️
🌷 رازِ خوشبختے ما داشتن عشق علیسٺ ما ڪه با عشق علے ڪسب‌ سعادٺ ڪردیم لحظاتے ڪه بہ لب زمزمہ داریم علــے بہ خدا ، طبقِ روایاٺ عبادٺ ڪردیم (ع)🌺 ❤️ 🌺
♥️ قصد آن دارم که جان خویش قربانت کنم همچو مجنونی که قربانی به قرآنت کنم منجی عالم بیا دنیا سراسر غم گرفت جمعه ای با سیل اشکم غرق بارانت کنم واله و حیران به کوی و دشت می گردی چرا با دعای عهد خود هم قصد پیمانت کنم همچو یوسف کرده ای ما را به غم ها مبتلا یوسفا کی با دعایم سوی کنعانت کنم بر سر عهدی نماندم،چون برای دلبری گو چرا باید که اشک چشم به مژگانت کنم همچو حرّی گشته نادم سر به زیر در نزدتان زاده ی زهرا بگو تا کی،که عنوانت کنم 💔 🌷
1_749047991.mp3
2.32M
🌷یا صاحب الزمان(عج)🌷 🍃اباصالح التماس دعا 🍃هر کجا رفتی یاد ما هم باش 💔 ‍‌😔😔😔آقا بیا 🙏😭 🌷لبیک یامهدی🌷
دل اگر خداشناسی به لبت بگو علی حق که حق از علی برآید و علی بود مع الحق 🌸 (ع) (ع) ♥️