eitaa logo
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
4.8هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
721 ویدیو
73 فایل
ھوﷻ 📩رمانهای عاشقانه ی مذهبی را❣️ با ما بخوانید. 💚 🔔 #رمان انلاین هم داریم روزی دو رمان ظهر #روژان فصل ٣ و شب #فالی‌دراغوش‌فرشته در خدمتتونیم. 🌸کپی رمانها بدون اجازه ادمین جایز نیست وپیگرد دارد 🚫 🆔 @Ad_noor1 👈 تبلیغات و ارتباط
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴🔵 ذکر توصیه شده امام زمان (عج) برای توسل به حضرت عباس 🌺 حضرت حجة الاسلام و المسلمین ((آقاى حاج سیّدمحمد تقى حشمت الواعظین طباطبائى قمى )) داستانى را از ((آیت الله العظمى مرعشى نجفى قدس سره )) اینچنین نقل فرمود: یکى از علماى نجف اشرف ، که مدّتى در قم آمده بود، براى من چنین نقل کرد که : من مشکلى داشتم به مسجد جمکران رفتم درد دل خود را به محضر ((حضرت بقیة الله حجةّبن الحسن العسکرى امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشریف )) عرضه داشتم و از وى خواستم که نزد خدا شفاعت کند تا مشکلم حل شود. براى همین منظور به کرّات به مسجد جمکران رفتم ولى نتیجه اى ندیدم . روزى هنگام نماز دلم شکست و عرض کردم : مولاجان ، آیا جایز است که در محضر شما و در منزل شما باشم و به دیگرى متوسل شوم ؟ شما امام من مى باشید، آیا زشت نیست با وجود امام حتّى به ((علمدار کربلا قمربنى هاشم (ع ))) متوسل شوم و او را نزد خدا شفیع قرار دهم ؟! از شدت تاثر بین خواب و بیدارى قرار گرفته بودم . ناگهان با چهره نورانى قطب عالم امکان ((حضرت حجّت بن الحسن العسکرى عجل الله تعالى فرجه الشریف )) مواجه شدم . بدون تامل به حضرتش سلام کردم . حضرت با محبت و بزرگوارى جوابم را دادند و فرمودند: نه تنها زشت نیست و نه تنها ناراحت نمى شوم به علمدار کربلا متوّسل شوى ، بلکه شما را راهنمائى هم مى کنم که به حضرتش چه بگویى. چون خواستى از ((حضرت ابوالفضل (ع )) حاجت بخواهى ، این چنین بگو: 🔴 یا ابا الغوث ادرکنى 🔵 اى آقا پناهم بده 📚 لاله هاى رنگارنگ ، ص ۱۱۴
.📸✨. . . . . 🌱 🦋 ☘🍃💞 ┈٠~•°•🖋🥀🗞🥀✒️•°•~٠┈ رمــ🗞ـــــانکده مذهـ🥀ـــبی 📚 @romankademazhabi ♥️
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
🌸🍃☔️🌻🍃 🍃☔️🌻🍃 ☔️🌻🍃 🌻🍃 بسم رب عشق🌸🍃 .
🍃☔️🌻🍃 ☔️🌻🍃 🌻🍃 بسم رب عشق🌸🍃 . 🌱 . 💕 🌻 ☔️ تابوتےوسط اتاق دیده مےشود، عکس محسن روےتابوت به چشم میخورد، کلمه شهید لبخند دلبرےبر صورتم میپاشد، انگار میخواهد برایم جا بیندازد که محسن به آرزویش رسیده. مادر خود را روےتابوت رها میکند و زجه میزند اما من آرام نزدیک طابوت میشوم و آهسته کنارش مینشینم. احساس غریبےمیکنم، مادر دست مےاندازد پارچه روےتابوت را برمیدارد، قد و بالایش را از روےکفن سفید رنگ هم شناختم... آخر با هم قد کشیدیم ،با هم راه مدرسه تا خانه را طےکردیم مرحم دردهاےهم بودیم، مگر میشود نشناسمش... حتےاگر بین انبوهےاز پنبه و پارچه پنهان شده باشد. چشم میگردانم و محمدعلےرا مییابم وملتمسانه میگویم: -محمدعلے‌؟!! میشه پارچه رو یکم کنار بزنےصورتشو ببینم؟ همانطور که اشک میریزد سرم را در آغوش میگیرد.. راستے؟!! من چرا آرامم؟!! مگر عزیزدلم تنهایم نگذاشته؟ چشمان ملتمسم را به چشمان محمدعلےمیدوزم با صداےخش دار و پر از بغض میگوید -خواهر گلم چیو میخواےببینے؟ مانند یک بچه کوچک براےکارم دلیل مےآورم -آخه ببین من الان دلم براش تنگ شده، تو هم دلت براش تنگ شده مامان دلش تنگ شده بابا دلش تنگ شده... ببین دلمون برا چشماش و صداش بیشتر تنگ شده ها اما خب...دیگه نمیشه، میدونےچیه دیر شده دیگه باید آرزوےشنیدن صداشو بزاریم برا قیامت، آخه نامردےاونجاست چشماشم دیگه به رومون بسته، اما صورتشو که میتونیم ببینیم. صداےگریه اش بلند میشود، باز میکنند گره تار و پود یار عبدےیارم را... مشتاقانه به سمت سرش برمیگردم، اما کبودےهاےروےصورتش ابروانم را در هم میکند و میان گریه زمزمه میکنم من نمی‌دانم چرا رخ را تو پنهان می‌کنی روی خود از من گرفته دل پریشان می‌کنی؟!! دست روےابروانش میکشم تا صاف شوند ، منتظرم دستانم را بگیرد و دانه دانه قلنج انگشتهایم را بشکند... اما، خبرےنیست... با دو دست جسم بےجانش را به آغوش میکشم، منتظرم او نیز مرا بغل کند... اما، خبرےنیست... بوسه اےروےپیشانےاش مینشانم، منتظرم گونه ام را بوسه باران کند... اما خبرےنیست... قطره هاےاشک روےصورتم عشق بازےمیکنند، آرام زمزمه میکنم -محل نمیدیا... آرام آرام هرچه دلم میخواهد میگویم -اصلا منو شناختی تو؟!! چرا جواب نمیدے؟ مگه قرار نبود نرےجلو تیر ترقه؟ خنده اےمیکنم و میگویم -عا نه گفتےتیر ترقه میاد جلو تو.. بهت زده میگویم -اونهمه تیر خوردےدردت نگرفت؟!! نمیتوانم بگویم اما بغضم میترکد و آرام میگویم -شهادتت مبارک داداشم... نفسم میرود، منتظرم برگردد اما خود را درون سینه ام حبس کرده و بیرون نمےآید، چنگ مےاندازم به گلویم که ناگهان.... به قلم زینب قهرمانے🌻 &ادامه دارد ... 🍃☔️🌻🍃🌸🍃🌸🍃🌻☔️🍃 📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 ❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌ ↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻 @repelay
هدایت شده از مخزن رمان مقتدا
مقتـــ‌💞‌ـــدا ┈٠~•°•🖋🥀🗞🥀✒️•°•~٠┈ رمــ🗞ـــــانکده مذهـ🥀ـــبی 📚 @romankademazhabi ♥️
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
🥀💞🥀💞🥀💞🥀💞🥀💞🥀 💞🥀💞🥀💞🥀💞 🥀💞🥀💞 💞🥀 💌رمان عاشقانه مذهبی #مقتـــدا 💞 #قسمت_پنجم جاخوردم؛ -من؟!چادر؟! باخ
🥀💞🥀💞🥀💞🥀💞🥀💞🥀 💞🥀💞🥀💞🥀💞 🥀💞🥀💞 💞🥀 💌رمان عاشقانه مذهبی 💞 خیلی عوض شده بودم. آن تابستان ڪارم شده بود سرزدن به گلستان شھــدا و بسیج و مسجد و.... {ڪلاسی ڪه دیگه ثبت نام ڪرده ولی نمیرفتم و جای آن را رفتن به گلستان شھدا داده بود!} احساس میڪردم، دیگر آن میترای قبلی نیستم. حتی علایقم عوض شده بود. دیگر نیازی به آهنگ و رقص و لباس های آنچنانی نداشتم. یعنی آن لذتی که قبلا از آنھا می بردم جای خود را به راز و نیاز ڪردن و ڪمڪ به همنوع و مطالعه و… داده بود. همان سال استخاره ڪردم،که اسمم را عوض ڪنم، و قرآن نام ♥طیبه♥ را برایم انتخاب کرد. وارد ڪلاس نهم شدم؛ چه وارد شدنی! همه با دیدن من ڪه چادری شده بودم شروع ڪردند به زخم زبان زدن: – میترا خانوم روشنفڪرو نگاه! – خانومی شماره بدم؟ – از شما بعید بود! حرفھایشان چند روز اول، اشکم را درآورد. سرڪلاس مقنعه ام را می ڪشیدند و چادرم را خاڪی میکردند. حتی خیلی از دوستانم را از دست دادم، میگفتند با تو حال نمیدهد! درعوض دوستانی پیدا ڪردم، ڪه مثل خودم بودند. هر روز با دوست شھیدم √-شهید تورجی زاده-√ درد و دل میڪردم اما آزار بچه ها تمامی نداشت. خیلی ها مرا ڪه میدیدند میخواستند عقده‌شان را نسبت به یڪ جریان سیاسی خالی کنند! اول ڪار برایم سخت بود اما ڪم ڪم بهتر شد…. ؟ ؟ &ادامه دارد.... 🥀💞🥀💞🥀💞🥀💞🥀💞🥀💞🥀 eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 ❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌ ↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻 @repelay
هدایت شده از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌▫
°•🦋🌱•° آلوده‌ایم، حضرٺ باران ظهور ڪن آقا تورا قسم بہ شهیدان ظهور ڪن گاهے دلم براے شما تنگ مےشود پیداترین ستاره‌ے پنهان ظهور ڪن 🌼🍃🦋🍃🍄🍃🌸
📚حکیم‌باشی را دراز کنید. این اصطلاح در مواردی استفاده می‌شود که شخصی بی‌گناه را به جای قدرتمندی که مقصر است، محکوم و تنبیه کنند. می‌گویند شخصی قدرتمند دچار سنگینی معده شد و حکیم یا طبیب آوردند. حکیم که تشخیص داد درد معده بر اثر زیاده‌روی در خوردن بوده و شخص دچار یبوست شده است، تجویز کرد که او را دراز کرده و تنقیه کنند. (تنقیه وسیله‌ای بود دارای یک محفظه پلاستیکی کروی مانند بالون، که لوله‌ای پلاستیکی به آن وصل بود و در قدیم برای رفع یبوست‌های شدید مخلوط آب و صابون را به درون آن کشیده و توسط لوله از راه مقعد به داخل روده‌های شخص وارد می‌کردند و خیلی‌ها آن را توهین‌آمیز می‌دانستند ولی موثر بود. هنوز هم در برخی مواقع استفاده می‌شود. به این کار اِماله کردن هم می‌گفتند.) بیمار که از تجویز ناراحت بود فریاد زد چه کسی را دراز و تنقیه کنند؟ حکیم از ترس جانش گفت: مرا. آن شخص گفت حکیم را دراز کنید و تنقیه کنید. همین کار را کردند. از قضا چند روز بعد یبوست آن شخص برطرف شد و حال او خوب شد و همه تصور کردند که بهبود وی، نتیجه آن بوده که حکیم را تنقیه کرده‌اند. از آن به بعد این ضرب‌‌المثل در مواردی که ذکر شد به کار برده می‌شود.
🔻دعا برای گرفتاری‌های بزرگ🔻 🌷 حضرت امام صادق(علیه السلام) فرمودند : ✍ این دعا را بخوانید و آن را زیاد بگویید ؛ به راستی که در گرفتاری‌های بزرگ ، من هم این دعا را زیاد میخوانم : ‏ ▫️اللَّهُمَّ إِنْ كَانَتِ الْخَطَايَا وَ الذُّنُوبُ قَدْ أَخْلَقَتْ وَجْهِي عِنْدَكَ ▫️فلَنْ تَرْفَعَ لِي إِلَيْكَ صَوْتاً ▫️فإِنِّي أَسْأَلُكَ بِكَ فَلَيْسَ كَمِثْلِكَ شَيْ‏ءٌ ▫️و أَتَوَجَّهُ إِلَيْكَ بِمُحَمَّدٍ نَبِيِّكَ نَبِيِّ الرَّحْمَةِ ▫️يا اللَّهُ يَا اللَّهُ يَا اللَّهُ يَا اللَّهُ‏ يَا اللَّهُ. 📚 بحارالانوار، ج۱۲، ص۲۵۵ ‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸تقدیم به شما خوبان 💖پیشاپیش حلول ماه رسول الله 🌸و اعیاد شعبانیه بر شما مبارک 🎬 ༺🦋 ┈٠~•°•🖋🥀🗞🥀✒️•°•~٠┈ رمــ🗞ـــــانکده مذهـ🥀ـــبی 📚 @romankademazhabi ♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ علیه‌السلام فرمودند: 🍃 از این که کسی نجات یافته تعحب نیست ، بلکه تعحب از هلاک شده است که چگونه با وجود رحمت گسترده خداوند هلاک گشته است. 📖 میزان‌الحکمه، ج4، ص388. اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋
✍عصا زنان و آرام نزدیک شد و در حالی که سعی می‌کرد نفسی تازه کند گفت: «پسرم خیر از جوونیت ببینی یه کمکی به من می‌کنی؟» راهش رو کج کرد و زیر لب گفت: من دانشجویم پولم کجا بود؟ پیرزن چند قدم دیگر دنبالش آمد و صدای خواهشش به گوش رسید که: «از صبح هیچی نخوردم، یه کمکی بکن دیگه، منم جای مادرت...» عصبانی برگشت سمت پیرزن، خواست بگوید که پولی برای کمک ندارد اما پیرزن اسکناس 5 هزار تومانی را سمتش گرفت و گفت: «خیر ببینی، من پا ندارم برم اونور، از سوپر اونطرف یه چیزی بخر برام، ثواب داره.ننه !» هیچگاه برای عصبانی شدن زود تصمیم نگیریم! ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄