eitaa logo
رمیصاء
307 دنبال‌کننده
416 عکس
71 ویدیو
1 فایل
ارائه الگوی بانوی مجاهد مسلمان ایرانی ارتباط با ادمین کانال رمیصاء: @AtiehAvini
مشاهده در ایتا
دانلود
📖 _چرا من روی تو دست بلند کردم؟ _اشکالی نداره،تو که دست خودت نبود.من تحمل میکنم... _منو ببخش شهربانو! کاش این یکی دستم هم بشکنه تا من نتونم دیگه دست روی تو بلند کنم.تو این همه برای من زحمت میکشی ومن... 🌻🍃🌻🍃🌻 💠تاجایی که میشد نمی گذاشتم بچه ها بفهمند که از دستش کتک میخورم...اماوقتی همسایه ها گزارش کتک کاری هایش را به پدر و مادرم ميدادند و آنها می آمدند من حاشا میکردم. حتی یکی دوبار مرا از خانه بیرون کرد....💔 بی آنکه درد دلم را به کسی بگویم، به امامزاده شاهزاده محمد(ع) میرفتم و فقط صلوات ميفرستادم . از هیچ محبتی در حقش فروگذار نميکردم وبا همه مشکلات مالی که گریبان گیرمان شده بود به وضع تغذيه او رسیدگی میکردم، اما اوخیلی درد می کشيد و همین اعصاب و روانش را بهم می ریخت .... 🔰برگرفته از مجموعه کتب (دفتر همسران جانباز)خاطرات خانم افضلی بانوی ایثارگر شهرستان تفرش،همسر جانباز۷۰درصد(🌷) 📖↘️_____________________ •┈••✾❀🌷🕊❀✾••┈•• 🆔 @Romaysa135 •┈••✾❀🌷🕊❀✾••┈••
🔖مقام معظم رهبری : ✅یکی از خصوصیات بارز سپاه از ابتدا تاکنون، سینه سپر کردن و حضور در صف مقدم مواجهه با حوادث بزرگ بوده است که این روحیه باید حفظ شود. 🔹میلاد امام حسین علیه السلام و روز پاسدار مبارک🌺 🖼↘️______________________ •┈••✾❀🌷🕊❀✾••┈•• 🆔 @Romaysa135 •┈••✾❀🌷🕊❀✾••┈••
♨️اطلاع نگاشت | هشت توصیه رهبر معظم انقلاب به سپاه 🖼↘️______________________ •┈••✾❀🌷🕊❀✾••┈•• 🆔 @Romaysa135 •┈••✾❀🌷🕊❀✾••┈••
📸 از خاطرم نمی رود که به خاطرم رفتی... 🖼↘️______________________ •┈••✾❀🌷🕊❀✾••┈•• 🆔 @Romaysa135 •┈••✾❀🌷🕊❀✾••┈••
نه در توصیف شاعر‌ها، نه در آواز عشاقی تو افزون‌تر از اندیشه، فراوان‌تر از اغراقی وفاداری و شیدایی، علمداری و سقایی ندارند این صفت‌ها جز تو دیگر هیچ مصداقی تمام کودکان معراج را توصیف می‌کردند مگر پیداست از بالای دوش تو چه آفاقی؟؟ 💐ولادت علمدار با وفای کربلا، و روز جانباز بردلاور مردان عباس گونه وطن مبارک 🍀🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🍀 🎊 🖼↘️______________________ •┈••✾❀🌷🕊❀✾••┈•• 🆔 @Romaysa135 •┈••✾❀🌷🕊❀✾••┈••
📖سربه سرم می گذاشت... _مهری؟بدترین شوهر کيه؟ _بهترین شوهر اونه که جانباز باشه و بدترین اونيه که پشت خانمش رو خالی کنه! _مهری خانوم ؟راستشو بگو از دست من خسته نشدی؟؟ _تا الان که خسته نشدم. _واقعا؟ _من خودمو میذارم جای تو و میدونم چی میکشی آخه... . 💠سخت ترين اتفاق زمانی بود که پایش را قطع کرده بودند و خودش خبر نداشت. _مهری خانوم پامو بذار این طرف و ماساژ بده. _باشه چشم! سه چهار روز گذشت تا یکبار وقتی خواست دست بگذارد روی پایش.دستش را برده بود و مدام دنبال چیزی می گشت. _ا...مهری خانوم،پام کجاست؟چرا پیداش نمیکنم؟ _ اون پات به ظاهر پا بود،اون قدر عفونت کرده بود واذیت شدی که قطعش کردن و خلاص شدی! اینها را با خونسردی می گفتم ولی خدا میدانست در دلم چه میگذرد... 🌻🍃🌻🍃 💠مردی که تمام وجودش انرژی و تلاش و کار بود،حالا دیگر حتی نمی توانست یک کلید برق را بزند... اینها قلبم را خیلی ميفشرد... وقتهایی که از درد اعصابش بهم می ریخت تندخویی میکرد و ظرفها را ميشکست،گاهی از فشار درد از هوش میرفت... اما هیچوقت از دستش عصبانی نمی شدم چون میدانستم تندخویی هایش عامدانه نیست... او مرد زندگی بود و قبل این ماجرا نه آزاری داشت و نه اذیتی... مردخانواده بود، مثل کوه محکم بود وتکيه گاه من... 💠روزی که میخواستند پایش را قطع کنند ماجرا را که به پسرم گفتم آنقدر گریه کرد که دلم کباب شد. نمی توانست قبول کند که پدرش پایش راهم از دست داده است. بعدها که اولین نوه مان محمدحسن به دنیا آمد،درست مثل بچگی های علی میرفت روی ویلچر یا روی پای پدربزرگ می نشست و همان سوال هارا می پرسید.... _چرا بابا بزرگ نمیتونه راه بره؟ ،چرا اینجوری شدی باباجون؟ _برای اینکه میخواستم حساب شاه خائن رو برسم!... یکبار دیدم هردو باهم گریه میکنند... محمد حسن میگفت: من بزرگ بشم میخوام برای بابا جون یه پا درست کنم تا بتونه راه بره... 🍃🌻🍃🌻 💞این روزها دلم خیلی تنگ شده است برای اینکه دوباره صدایم بزند مهری خانوم ومن با عشق جوابش را بدهم«جانم آقا هاشم» 🔰برگرفته از مجموعه کتب /دفتر همسران جانبازان(خاطرات خانم ریاحی بانوی ایثارگر شهرستان اراک و همسر جانباز شهید🌷) 📖↘️______________________ •┈••✾❀🌷🕊❀✾••┈•• 🆔 @Romaysa135 •┈••✾❀🌷🕊❀✾••┈••
📚 🔰همسران جانبازان (ازمجموعه کتب هفت جلدی لشکر فرشتگان) ✅روایت تاریخ شفاهی خاطراتی از فداکاری ها و ایثارگری های پرستاران گمنام وطن، همسران جانبازان 🖇مجموعه لشکر فرشتگان باهدف و رویکرد بررسی نقش بانوان ایثارگر استان مرکزی در انقلاب اسلامی و دفاع مقدس نگارش یافته است. 📚↘️______________________ •┈••✾❀🌷🕊❀✾••┈•• 🆔 @Romaysa135 •┈••✾❀🌷🕊❀✾••┈••
💌 ... جسم تو کامل است، رهبر من, می‌دهد عطر یک سبد گل یاس دستت اما نشانه‌ای دارد : رحِم الله عَمّي العبـــاس 🍀🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🍀 🖼↘️______________________ •┈••✾❀🌷🕊❀✾••┈•• 🆔 @Romaysa135 •┈••✾❀🌷🕊❀✾••┈••
🔖خاطره رهبر معظم انقلاب از روز دوازدهم فروردین۱۳۵۸ ❇️اصلاً این خاطره را با هیچ خاطره‌ای در تاریخ کشورمان نمی‌شود مقایسه کرد. خلاصه محصول بیست‌ودو بهمن روز جمهوری اسلامی روز بود. 🗳خاطره، من البته در روز رأی‌گیری کرمان بودم از طرف امام یک مأموریتی به من محول شده بود که بروم بلوچستان و سر بزنم به شهرهای بلوچستان و مردم آن‌جا را از نزدیک دیدار بکنم و پیام امام را برای آن مردم ببرم. پیام محبت و دلسوزی را که ملاحظه می‌کنید از همان روزهای اوّل امام به فکر افتادند که با این مستضعفین دورافتاده‌ای که به کلی فراموش شده بودند، حتی در نظام گذشته ملاطفت و محبت کنند و من را که آن‌جا سابقه داشتم آشنائی نسبتاً زیادی داشتم فرستادند آن‌جا برای این کار. 🔖من به کرمان رسیده‌بودم،در راه بلوچستان که روز رأی‌گیری بود، در فرودگاه بچه‌های حزب‌الهی و داغ کرمان آمدند، صندوق را آوردند چند تا صندوق بود، هر کدام می‌خواستند که بیاورند من تویش رأی بیاندازم. آنها هم من را می‌شناختند. یعنی سابق که کرمان رفته بودم و مردم کرمان با من آشنا بودند.خیلی لحظه‌ی شیرینی بود برای من، آن لحظه‌ای که این رأی را من می‌انداختم توی صندوق و می‌دیدم آن شور و هیجانی را که مردم کرمان از خودشان نشان می‌دادند در رأی دادن. بعد هم نشان داده شد که خب نودونه درصد آراء به جمهوری اسلامی آری بود.✌️ 🗓۱۳۶۴/۰۱/۱۰ 🔍بیشتر بخوانيد 👇 http://farsi.khamenei.ir/memory-content?id=6175 ✌️ 📝↘️______________________ •┈••✾❀🌷🕊❀✾••┈•• 🆔 @Romaysa135 •┈••✾❀🌷🕊❀✾••┈••
📖بیست روز مانده بود به عید و همه درحال تدارک استقبال از سال نو بودند.اما من با دلی پر از غصه به استقبال سخت ترین روزهای زندگیم میرفتم... 💠بعد از شنیدن خبر مجروحیت محمدرضا از روستا به هزار زحمت و التماس خودم را همراه یکی از داييهايش به تهران رساندم درحالی که فقط چند روزی به دنیا آمدن دخترم زهرا مانده بود و حال مناسبی نداشتم.😔 💠وقتی اورا بیهوش روی تخت دیدم دلم هُری ریخت.رفتم سمتش و سرم را روی سینه اش گذاشتم تا صدای قلبش را بشنوم.بیهوش و با جثه ای کوچک روی تخت افتاده بود.تمام صورتش پراز ترکش بود. از کل صورت، فقط توانستم چشمهای مهربانش را تشخیص بدهم.ترکش نیمی از فک و دندانهایش رابرده بود. صورتش را با چند میله بزرگ و کوچک به هم وصله پينه کرده بودند.موج انفجار شنوایی اش را مختل کرده بودو دائما از،گوشش عفونت بیرون می آمد.غیراز اینها لخته خونی توی سرش بود،و همان باعث شد تا هيچوقت نتواند روی پاهایش راه برود... . 💠وقتی اورا به خانه آوردیم حال و روز خوبی نداشت؛ شش ماه تمام در خانه دراز کشیده بود. بچه ها که تاچندماه پیش در آغوش پدرشان ميخوابيدند،حالا از او ميترسيدند... پدر شوهرم به زبان بی زبانی به من گفت شرایط سخت است اگر طاقتش راندارم بروم... اما من حاضر بودم همه سختی های عالم را به جان بخرم ودر کنار محمدرضا و بچه هایم باشم... 🔰برگرفته از مجموعه کتب (خاطرات خانم موسوی همسر جانباز ۷۰درصد) 📖↘️______________________ •┈••✾❀🌷🕊❀✾••┈•• 🆔 @Romaysa135 •┈••✾❀🌷🕊❀✾••┈••
📸 من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم... 🖼↘️______________________ •┈••✾❀🌷🕊❀✾••┈•• 🆔 @Romaysa135 •┈••✾❀🌷🕊❀✾••┈••