📸 #هنر_عکاسی
🔄 «تصویر را برگردانید!»
🏡 خانه ی هنر
⇨ http://eitaa.com/rooberaah
🌸⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نگاه زیبای «یوسف علی میرشکاک» (شاعر معاصر) به شعر معروف بابا طاهر که گفت:
به صحرا بنگرم، صحرا تو بینم
به دریا بنگرم، دریا تو بینم
به هر جا بنگرم، کوه و در و دشت
نشان از قامت رعنا تو بینم
🌸 هنرکده
⇨ http://eitaa.com/rooberaah
🌿⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧
روزی ما سر هر سفره به نامِ حسن است
تا کرم بین مقیمینِ مَقام حسن است
هرکه مجنون حسین است خودش میداند
که حسینی شدهی دست امام حسن است
🏡 خانه ی هنر
⇨ http://eitaa.com/rooberaah
🌸⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧
#خوش_نویسی
«یا کریم اهل بیت»
🍀 هنرڪده
⇨ http://eitaa.com/rooberaah
🔹⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✏️ #نقاشی_سه_بعدی
🍀 هنرڪده
⇨ http://eitaa.com/rooberaah
🔹⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧
#نقاشی_خط
«فریب چشم تو صد فتنه در جهان انداخت»
🏡 خانه ی هنر
⇨ http://eitaa.com/rooberaah
🔹⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🧵 #گلدوزی
🏡 خانه ی هنر
⇨ http://eitaa.com/rooberaah
🌸⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧
13.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎨 #لذت_نـقـاشــــی
🏡 خانه ی هنر
🌸 http://eitaa.com/rooberaah
☘
ೋღ 💖 ღೋ
🕊 ڪوچه باغ #شعر
»جـهانی راز دارم مـانده در دل
که را گویم چـو یک محــرم ندارم»
«عطار»
☘ هنرڪده
⇨🔹 http://eitaa.com/rooberaah
-----------------------🌹-----------------------
13.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سرود جدید «ابوذر روحی»
پس از سرود «سلام فرمانده»
🎶 #عشق_دنیای_من
🏡 خانه ی هنر
🌸 http://eitaa.com/rooberaah
☘
📷 #عکاسی
🌸 حرم امام رضا (درود خداوند بر ایشان)
«سودم چو جبین بر این مبارک درگاه
روشن شدهام چو هاله از پرتو ماه»
🏡 خانه ی هنر
🌸 http://eitaa.com/rooberaah
☘
#خوش_نویسی
«اللهم اجعل غنای فی نفسی
خداوندا مرا به بینیازی از نفسم بهره مند ساز.»
🔹هنـرڪده
☘http://eitaa.com/rooberaah
ೋღ 💖 ღೋ
🕊 ڪوچه باغ #شعر
دریاب که نقشی ماند از طرح وجود من
چون یاد تو میآرَم، خود هیچ نمیمانم
«سعدی»
✍🏼 #خط_خودکاری
🏡 خانه ی هنر
⇨http://eitaa.com/rooberaah
---------------------🌹------------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔑
کلید پیشرفت کشور
📽 #سینما
🏡 خانه ی هنر
⇨http://eitaa.com/rooberaah
---------------------🌹------------------------
ೋღ 💖 ღೋ
🕊 ڪوچه باغ #شعر
دشنام خلق را ندهم جز دعا جواب
ابرم که تلخ گیرم و شیرین عوض دهم
«طالب آملی»
✍🏼 #خط_خودکاری
هنر دست یکی از شما مخاطبان
🏡 خانه ی هنر
⇨http://eitaa.com/rooberaah
---------------------🌹------------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍🏼 هنر دست
🎨 #نقاشی_سه_بعدی
🔹 هنرکده
⇨ http://eitaa.com/rooberaah
---------------------🌹------------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☘ لحظه ی دیدار
🌳 خانواده ی خوب
#سرود
#پویانمایی
🏡 خانه ی هنر
⇨ http://eitaa.com/rooberaah
--------------------🌹------------------------
ೋღ 💖 ღೋ
🕊 ڪوچه باغ #شعر
💨 خار و خس را باد بالا می برد گاهی ولی...
🏡 خانه ی هنر
⇨ https://eitaa.ir/rooberaah
---------------------🌹------------------------
May 11
🐞نقاشی با مداد رنگی
🏡 خانه ی هنر
⇨ https://eitaa.ir/rooberaah
---------------------🌹------------------------
🔹گریم «بابک حمیدیان» در فیلم سینمایی «غریب» ایفاگر نقش «شهید محمد بروجردی»
🔹این فیلم، احوالات باطنی، سبک زندگی، شیوه ی فرماندهی و تلاش شهید، برای ایجاد اتحاد در غرب کشور را روایت می کند.
🏡 خانه ی هنر
⇨ https://eitaa.ir/rooberaah
رو به راه... 👣
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📒 «خاطرات سفیر» ⏪بخش۴۳: وقتی یک غیر مسلمون دستش رو می آره جلو براش توضیح می دم که به
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📒 «خاطرات سفیر»
⏪بخش۴۴:
...امبروژا، با دهن پر از ماکارونی، همین جور که می رفت بشقابش رو بشوره، با صدای بلند، به انگلیسی گفت:
«چه قدر رفتار این زن حالم رو به هم می زنه!»
یه لحظه صورتم داغ شد و چشمام گرد؛ که امبر با صدای بلند گفت:
«نگران نباش! این ها انگلیسی رو در این حد نمی فهمن.»
محمد برگشت و من رو نگاه کرد. نائل رو به محمد، با صدای بلند، به فرانسه گفت:
«این ها خیلی به زبان فرانسه مسلط نیستن. بیشتر انگلیسی صحبت می کنن.»
الکی می گفت. من و امبر فقط در مواقع خیلی خیلی خاص انگلیسی صحبت می کردیم؛ مثل وقتی که نمی خواستیم بعضی ها بعضی چیزها رو بفهمن.
نائل ادامه داد:
«راستی، محمد، تو می دونستی من توی الجزایر مجری رادیو بوده م؟ به خاطر تسلط به تلفظ های فرانسه و صدای خوبم (!) انتخاب شده بودم.»
ژولی به نائل گفت:
«نه، اتفاقاً اون ها خیلی خوب فرانسه صحبت می کنن. من الآن داشتم باهاش حرف می زدم. تلفظش هم فوق العاده بود.»
به نظرم رسید بحثِ بی خودیه پا شدم و ظرف هایم رو شستم که برم توی اتاقم.
تقریباً ده دقیقه بعد توی اتاقم بودم. امبروژا هم با من اومد تو اتاقم. چهار پنج دقیقه بعد صدای در اتاق بلند شد. گفتم:
«بله»
- منم ژولی. بیام تو؟
-بله، حتماً!
ژولی در رو باز کرد و گفت:
«می شه بیام پیشتون؟ محمد می خواد یه سری فایل از ریاض بگیره. رفت توی اتاق اون. من هم فکر کردم بیام پیش تو.»
خوشحال شدم که به خاطر رفتارم با محمد از دست من دلخور نیست. یه کم هم متعجب شدم از این که تقریباً همه دخترهای خوابگاه رو از قبل می شناخت و باهاشون دوست بود، اما ترجیح داده بود بیاد پیش من!
به هر حال با خوشحالی ازش خواستم بیاد پیش ما تا چند دقیقه ای با هم صحبت کنیم. اومد تو. از ماداگاسکار گفت. از این که اون جا یک بار ازدواج کرده و همسری بدی داشته و ازش جدا شده و چون توی فرهنگ مادا طلاق خیلی بَده مادرش ازش خواسته بیاد به فرانسه تا دیگران به زندگیش کاری نداشته باشن و بتونه راحت تر زندگی کنه. از علاقمندیش به محمد گفت و از این که از بودن کنار اون خیلی راضیه. من هم براش از ایران گفتم و زیباترین عکس هایی رو که از شهرهای ایران پیدا کرده بودم نشونش دادم.
شاید یه سی چهل دقیقه ای گذشت که محمد زد به در و با صدای بلند گفت:
«ژولی، نمی آی بریم؟»
وقتی می خواست با محمد از خوابگاه بره، برای بدرقه ش با امبروژا رفتم جلوی در. نائل و ویدد و چند تا از بچه های خوابگاه هم بودن. محمد با تک تک اون ها دست داد و باهاشون روبوسی کرد تا رسید به من. دست راستش رو گذاشت روی سینهش و سرش رو خم کرد و گفت:
«به امید دیدار.»
سرم رو تکون دادم و چون حریمم رو رعایت کرده بود این بار با لحنی مهربون تر جواب دادم:
«به امید دیدار آقای محمد.»
ژولی بعد از محمد، با همه خداحافظی کرد وقتی به من رسید محکم بغلم کرد و کنار گوشم گفت:
«ممنونم ازت که با محمد دست ندادی و روبوسی نکردی!»
درست متوجه موضعش نشدم. گفتم:
«دین من چنین اجازهای به من نمی ده وگرنه تو که می دونی نامزد تو برای من هم محترمه.»
همان طور که چشماش برق می زد گفت:
«می دونم، می دونم، ممنونم.»
شاید گنگ بودن نگاهم رو فهمید که ادامه داد:
«می دونی، تو اولین کسی بودی که محمد باهاش صحبت کرد و من احساس ناامنی نکردم...»
همین طور که با محمد می رفت برام دست تکون می داد و می خندید. امبروژا حرف هاش رو شنید. حس می کنم به شدت به فکر فرو رفت.
⏪ ادامـه دارد...
………………………………………
🌳 #بوستان_داستان
🏡خانه ی هنر
http://eitaa.com/rooberaah
┄┅══✼🍃🌷🍃✼══┅┄
15.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 هنر زیبای شهروند کویتی «خانم صفیه آل طلاق»
در به تصویر کشیدن واقعه عاشورا!
🏡 خانه ی هنر
⇨ http://eitaa.com/rooberaah
🔹⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧