#نقاشی (رنگ روغن)
حضرت عبدالله بن الحسن (علیه السلام)
🔰 اثر: «محمدعلی نادری»
🔹هنرڪده
🔹 https://eitaa.com/rooberaah
┄⊰𖣐⊱┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄
✍ #خط_خودکاری
🔹هنرڪده
🔹 https://eitaa.com/rooberaah
┄⊰𖣐⊱┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄
رو به راه... 👣
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «تـــــــولد در تـــــوکیو» ⏪ بخش چهارم: پسر، فقیر بود و صبحها قبل از مدرسه برا
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📚 «تـــــــولد در تـــــوکیو»
⏪ بخش پنجم:
تنها چیزی که ذهنم راحت قبولش میکرد، یکتایی خدا بود. اصلاً دربارهاش چون و چرا نمیکردم.
ژاپنیها همیشه به بچههایشان میگفتند:
«مواظب باش کار بد انجام ندهی که آسمان تو را میبیند. با این که به بودا اعتقاد داشتند، ولی میگفتند آسمان تو را میبیند. این آسمان با بودا فرق داشت. انگار فطرتاً میدانستند خدایی هست که نظارهگر اعمال انسان است. برای همین زمانی که از طریق مسیحیت با خدای یکتا آشنا شدم، ذهنم این دو را به هم ربط داد و متوجه شدم آن آسمانی که ژاپنیها میگفتند همان خدای یکتا بوده است. چون مسیحیها به خدای یکتا اعتقاد داشتند. با کلیسا رفتن مشکلی نداشتم و از فضای آن لذت میبردم. حس میکردم از درون، وسعت میگیرم. حس میکردم وجودم بزرگ میشود و رشد پیدا میکند. آن جا مردم خیلی مهربان بودند. آهنگهای مذهبی میخواندند و دعا میکردند. انجمنهای داوطلبانهای هم بود که به دیگران خدمت میکرد. توی کلیسا مراسمی هم داشتند که چندان به دلم نمینشست. مثلاً به همه تکه ای نان و شراب مقدس میدادند.
عمویم به من انجیلی داده بود و گاهی اوقات آن را میخواندم. از عهد عتیق (تورات) که پر از جنگ و خونریزی و شرابخواری بود خیلی خوشم نمیآمد.
وقتی میخواندمش میترسیدم. ولی عهد جدید (انجیل) را دوست داشتم. با این حال، عهد جدید هم پر بود از حرفهایی که ازشان سر در نمیآوردم. چیزهایی که با عقل جور در نمیآمد. مثل اینکه یک کسی هم خدا باشد هم پیامبر. بعد این چه جور خدایی بود که مادر هم داشت؟ خوب پس این جهان تا قبل از به دنیا آمدن خدا چه گونه خلق شده بود و چه گونه مدیریت میشد؟
گاهی اوقات سؤالهایم را از عمویم میپرسیدم و گاهی چراهای ذهنم را به کلیساهای مختلفی که میرفتم میبردم. بیشترشان وقتی میدیدند جوابی برایش ندارند میگفتند:
«تو اشتباه میکنی به این سؤالات فکر میکنی. این چیزها که چرا ندارد. این چیزها که دلیل نمیخواهد.»
این سؤالها تا مدتها توی ذهن من رژه میرفت. وقتی جوابی برایشان پیدا نکردم، کارم به جایی رسید که حس کردم همه چیز پوچ است. همه چیز تو خالی و بیمحتواست. از آن جا که دوست نداشتم اینها را قبول کنم، هی به خودم فشار میآوردم و دچار نگرانی و اضطراب میشدم.
میخواستم این مسئلهها را یک جوری برای خودم حل کنم که نمیشد. آن جا بود که دچار افسردگی شدم. همه چیز برایم بیارزش و بیمعنا شد. وقتی به چنین جایی برسی دیگر نمیدانی برای چه باید زندگی کنی. برای چه باید تلاش کنی.
یک معلمی داشتم که خیلی به فلسفه علاقه داشت و گاهی اوقات بیرون کلاس با هم گفت و گوهایی میکردیم.
میگفت:
«وقتی شما ابر را میبینید و به ابرها فکر میکنید دلتان کجاست؟ یا وقتی ستارهها را میبینید؟»
بعد جواب میداد:
«وقتی به ستاره یا ابرها فکر میکنید، خودتان اینجایید و دلتان آن جاست، پیش ستارهها، پیش ابرها. این گفت و گوها ذهنیت من را باز میکرد که شاید ما وجودی باشیم خیلی بزرگتر از این محدودیت زندگی، خیلی بزرگتر از این کارهایی که مردم برای آوردن نان و تهیه لباس و خانه میکنند.
در اطرافم پر بود از افراد شریف و درستکار. اما همان آدمها که میدانستم آدم خوبیاند بدون دقت به هدف و مقصد زحمت میکشیدند و نمیدانستند برای چی دارند کار و زندگی میکنند.
◀️ ادامه دارد ...
.................................
🌳 #بوستان_داستان
💠 «زندگی زیباست»
http://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba
┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄
#خوشنویسی
اناری را می کنم دانه
به دل می گویم خوب بود این مردم
دانه های دلشان پیدا بود
«سهراب سپهری»
☘خانه ی هنر
☘ https://eitaa.com/rooberaah
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄
✍ #خط_خودکاری
🔹هنرڪده
🔹 https://eitaa.com/rooberaah
┄⊰𖣐⊱┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄
رو به راه... 👣
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «تـــــــولد در تـــــوکیو» ⏪ بخش پنجم: تنها چیزی که ذهنم راحت قبولش میکرد، یکتای
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📚 «تـــــــولد در تـــــوکیو»
⏪ بخش ششم:
نمی دانستند ممکن است وجود گسترده تری از این زندگی روزمره ی فقط خوردن و خوابیدن و لذت بردن وجود داشته باشد.
من این طور فکر میکردم که اگر با دیدن و فکر کردن دل ما بدون محدودیت بتواند پرواز کند، پس ما باید خیلی بزرگتر از فقط «زندگی روزمره» باشیم. اما در اطرافم هیچ راهی یا نشانهای برای پیدا کردن آن وجود بزرگ پیدا نمیکردم.
در مدارس، مطالب مذهبی و آیین بودا آموزش نمیدادند. کلاً جامعه ی ژاپن سکولار است. مذهبی نیستند؛ ولی در مدارس کلاسی هست به نام اخلاق. آن جا ارزشهای اخلاقی را به بچهها یاد میدهند؛ مثلاً احترام به بزرگان. در دستگاه تربیتیمان هیچ الگویی یا فرد قهرمانی برای این که بخواهی از او یاد بگیری یا به او شبیه شوی وجود ندارد. کتاب آسمانی ندارند. این است که مهمترین شیوه ی تربیتشان همزاد پنداری است. به بچه یاد میدهند تو اگر جای طرف مقابل بودی و در حق تو یک بیاخلاقی اتفاق میافتاد چه حسی داشتی؟ پس تو هم این کار را در حق کس دیگری انجام نده!
از نظر تربیت بچه، مدارسمان خیلی سخت گیرند. توی مدرسه کلاس اولیها باید خودشان مدرسه را تمیز کنند. آبیاری باغچه و نگهداری گلها و درختها با بچههاست. از مهمترین ویژگیهای مدارس ما این است که خود بچهها در نظافت مدرسه مسئولیت دارند، یعنی کارهای نظافت مدرسه تقسیم بندی میشود و زیر نظر معلم کلاس بچهها مسئولیت هایشان را انجام می دهند.
مثلا این هفته شما و شما و شما مسئول دستمال کشیدن هستید، شما و شما و شما مسئول جارو کردن هستید، شما و شما و شما مسئول آب آوردن هستید و...
مدارس ما تا قبل از جنگ جهانی دوم، دختر و پسر از همدیگر جدا بودند. از همان شش سالگی که به مدرسه میرفتند تفکیک جنسیتی بود. اما بعد از جنگ جهانی دوم و تأثیرگذاری فرهنگی غرب روی مردم، سنتهای ما ضعیفتر شد و بخشی از سبک زندگی و اجتماعی مردم تغییر کرد. یکی از آن ها هم مختلط شدن مدارس دخترانه و پسرانه بود. ما صبح به صبح بچههای محله را صدا میزدیم. مثل یک لشکر به صف میشدیم و دختر و پسر به مدرسه میرفتیم. اینها را البته من آن روزها نمیفهمیدم. من هم آن روزها مثل همه ی بچههای دیگر فقط کلمه را یاد میگرفتم و عددها را. بعدها که توانستم کمی از بالاتر یا بیرون به ژاپن، فرهنگش و تاریخش نگاه کنم چیزهای جدیدی فهمیدم.
◀️ ادامه دارد ...
.................................
🌳 #بوستان_داستان
💠 «زندگی زیباست»
http://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba
┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄
44.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کتابی که روایت عاشورا را به صورت ساده برای مخاطب بیان میکند!
«محمد علی حامد رضوی» کارشناس کتاب
💠 هنرڪده
╰┈➤ https://eitaa.com/rooberaah
جوانی گناهکار از امام حسین (ع) نصیحت میخواهد. امام به او پنج شرط میگوید که زندگی او را تغییر میدهد.
🔹هنرڪده
🔹 https://eitaa.com/rooberaah
┄⊰𖣐⊱┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄
#نقاشی_خط
باب دل را هست مفتاحی عظیم
اوست بسم الله الرحمن الرحیم
🏡 خانه ی هنر
⇨ https://eitaa.com/rooberaah
┄┅═✧❀💠❀✧═┅┄
#نقاشی_گل (آبرنگ)
🪴هنرڪده ی «رو به راه»
🪴 https://eitaa.com/rooberaah
━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─
رو به راه... 👣
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «تـــــــولد در تـــــوکیو» ⏪ بخش ششم: نمی دانستند ممکن است وجود گسترده تری از ا
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📚 «تـــــــولد در تـــــوکیو»
⏪ بخش هفتم:
یکی دیگر از تغییرات سبک زندگی در مردم، کم شدن ارتباطات فردی و خانوادگی است. تا قبل از غربی شدن مردم ژاپن، بین خانوادههایمان همبستگی اجتماعی و خانوادگیشان زیاد بود. ارتباط فامیلی زیاد بود. اما بعدها و به مرور که سبک زندگی مردم در شهرهای بزرگ تغییر کرد این ارتباطات کمتر شد. فرهنگ خوراک و پوشاک عوض شد طرز فکر مردم عوض شد. مادران و مادربزرگهایمان قدیمترها خیلی پوشیده بودند. خیلی با حجب و حیا بودند. ما یک لباس سنتی داریم به اسم «کیمونو» خیلی پوشیده است. هر کسی آن را میپوشید جایگاه و احترام خاصی داشت. الآن هم با این که جامعه به سمت بیحیایی رفته، ولی هر کسی لباسهای پوشیدهتری بپوشد از احترام بیشتری برخوردار است.
مردممان قبل از این خیلی غیرت داشتند، برای خانوادهشان، برای کشورشان، آن موقع جوانها خیلی راحت میرفتند برای کشور و ناموسشان میجنگیدند. ولی الآن دیگر این طور نیست. مثلاً در ماجرای هیروشیما یا ناکازاکی، همه میدانند آمریکاییها با مردم بیگناه چه کردند، ولی الآن هیچ کس ضد آن ها ابراز نظر نمیکند. اصلاً ایستادگی نمیکنند، بعضیها حتی اقرار میکنند که این حقمان بود، یعنی کشور ما بوده که اشتباه کرده است.
حقمان بود که مردم این طور شوند. بعضیها الآن این طوری فکر میکنند.
البته نمیشود گفت هر تفکر و هر قانونی که قبل از جنگ جهانی بود، خوب بود. قوانین بدی هم آن موقع وجود داشت. مثلاً در قانون کشور، تصویب شده بود که جایگاه مادر در خانواده بعد از پدر و پسرهاست. یا درس خواندن برای خانمها خیلی سخت بود. مادربزرگ مهربان خودم خیلی علاقه به درس خواندن و کسب علم داشت، ولی موقعیتش نبود. نمیگذاشتند. به خاطر همین در کودکی و جوانیاش همیشه زیر لباسش کتاب قایم میکرده و هر وقت فرصتش پیش میآمد میخوانده است.
اینها چیزهایی بود که من دربارهشان مطالعه میکردم. فکر میکردم و سؤال میکردم، اما جوابها چندان قانع کننده نبود. حتی درباره ی دیگر ادیان و فرهنگها هم مطالعه میکردم ببینم شاید جواب سؤالهایم در آن ها باشد.
سر کلاس جغرافی بودیم و معلم داشت درباره ی خاورمیانه صحبت میکرد. از فرهنگ مردم میگفت، از صنعتشان، از سبک زندگیشان و دست آخر درباره ی دینشان حرف زد. گفت بیشتر مردم خاورمیانه مسلمانند و روزی پنج بار نماز میخوانند و گوشت خوک و شراب نمیخورند و میتوانند تا چهار زن همزمان داشته باشند.
این را که گفت پسرها به شوخی گفتند:
«عجب دین خوبی است! برویم مسلمان شویم.» و زدند زیر خنده.
دخترها هم بهشان گفتند:
«خجالت بکشید! این چه فکری است دیگر؟»
تا آمد بحث بالا بگیرد، معلم بحث را عوض کرد. کل تعریفی که ما از اسلام در دوران تحصیلمان شنیدیم همین بود.
این شد که من همان روز دور اسلام یک دایره ی قرمز کشیدم و مطمئن شدم چنین دینی بعید است بتواند به سؤالهای من جواب بدهد.
◀️ ادامه دارد ...
.................................
🌳 #بوستان_داستان
💠 «زندگی زیباست»
http://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba
┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄