ೋღ 💖 ღೋ
🕊 ڪوچه باغ #شعر
مشرق و مغرب ار روم، ور سوی آسمان شوم
نیست نشان زندگی تا نرسد نشان تو
«مولانا»
🏡 خانه ی هنر
⇨ http://eitaa.com/rooberaah
---------------------🌹------------------------
رو به راه... 👣
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📒 «خاطرات سفیر» ⏪بخش ۴۹ : این دستور مستخدم، دیگه کفر همه رو در آورد. داد و بیداد و فح
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📒 «خاطرات سفیر»
⏪بخش ۵۰ :
«اعتماد به نفست من رو می کشه»
این واضحه که هر رنگی به هر رنگی نمی آد و این هم بدیهیه که رنگ آمیزی تأثیری جدی روی ظاهر محصولات می ذاره. حالا این محصول می تونه یه خودرو باشه، می تونه مبلمان خونه باشه، یا لباسی که تن شماست. کسی که این ترکیب های رنگی را خوب می شناسه همونیه که بهش می گن خوش سلیقه! آدم خوبه که خوش سلیقه باشه. اما دونستن دانش ترکیب رنگ کافی نیست. قبل از اون خیلی مهم تره این رو هم بدونه که استفاده از هر جذابیت بصری جایی و هر رنگ مکانی دارد!
از اون جا که من توی فرانسه معادل «مسلمان ایرانی» بودم، لازم بود به پوششم، به منزله ی توی چشم ترین ویژگیم، دقت ویژه ای بکنم. اون ها همین جوری هم احساس خوبی به مانتو و مقنعه ی من نداشتن! بنایراین، ترکیباتی رو انتخاب کرده بودم که ضمن رعایت کامل حدود سنگینی لازم، زیبا و تمیز هم باشن.
اون روز یه مانتوی شیری تنم بود که سر آستین و کناره های دو طرفش نوار زیتونی با نقش اسلیمی دوخته شده بود؛ به علاوه ی شلوار و مقنعه ی زیتونی. صبح که داشتم در اتاقم رو قفل می کردم تا برم دانشگاه، ویدد، که داشت از کنارم رد می شد، گفت:
« وای... این لباس چه قدر قشنگه!»
گفتم:
«این یه پوشش ایرانیه.»
همون جمله رو دو نفر دیگر هم در طول مسیر گفتن که من همون جواب رو دادم!
توی لابراتور، ملیکا هم به شدت ابراز علاقمندی کرد به مانتوهای ایرانی و ازم قول گرفت که وقتی می رم ایران براش پوشش ایرانی بیارم! (یعنی مثلاً می خواد با مقنعه چی کار کنه؟)
عصر هم که رسیدم خوابگاه فریده جلوی ورودی خوابگاه نگهم داشت.
آخ! من این فریده رو معرفی نکردم. پدیده ای بود. می گفت به «دین» خیلی اعتقاد داره، اما به «خدا» نه، روایاتی هم وجود داشت که می گفت برعکسش رو چند بار ادعا کرده؛ این که به خدا اعتقاد داره، اما به دین نه، حدس می زدم نتونسته تفاوت این دو جمله رو متوجه بشه؛ البته اگر به این دو جمله فکر کرده بود. چون شواهد و قرائن حاکی از اون بود که کلاً فکر نمی کرد! پیش اومده بود حرفی رو که زده بود با فاصله ی زمانی ده دقیقه پس گرفته بود؛ کمتر از این زمان هم اتفاق افتاده بود. رکورد این اتفاق هم توی دستان پر قدرت خودش بود. یه بار موفق شده بود نقیض ادعاهاش رو فقط حدود چهل ثانیه بعد بیان کنه. توی بحث های جدی شرکت می کرد، مثل انواع بحث های اعتقادی و سیاسی و تعداد تئوری هایی که مطرح می کرد تقریباً از همه بیشتر بود.
تکه کلامش این بود: «تضمین می دم».
اما موقعیت استفاده ش نزدیک به شرایطی بود که ما می گیم «به جون تو». این تکیه کلام رو توی هر پاراگراف با تلفظ غلیظ یکی دو بار تکرار میکرد و همه این ها که گفتم وقتی صادق بود که در جمع ما حضور داشت. چون ساکن طبقه سوم بود و ما طبقه همکف بودیم. اما به دلیل حضور اون چند تا دختر الجزایری، اون هم زیاد توی راهروی ما تردد میکرد. می گفت به حجاب و ظواهر دین اعتقاد داره، اما به رعایتش نه. نماز هم از نظر اون خیلی خوب بود و مهم بود و حکم خدا بود و لازم بود، اما وقتی آدم توی فرانسه بود که دیگه نمی شد حکم خدا رو اجرا کنه که! این مورد آخری توی نگاه اغلب افرادی که مغلوب فکری کشور میزبان می شن وجود داره. یادمه گفتم که فریده جلوی در خواب نگهم داشت.
- سلام... والله من خیلی این لباس رو دوست دارم.
- سلام. ممنون.
حدس زدم باید تشکر کنم کار دیگه ای نمی شد کرد!
- من خیلی این لباس رو دوست دارم.
- بله...
- این لباس هات ایرانیه؟
- بله، لباسیه که خانم ها بیرون از منزل می پوشن.
-والله من خیلی خوشم می آد از این لباس ها... به جون تو!
با یه لبخند و تکون دادن سر، فریده رو به خدا سپردم رفتم و داخل خوابگاه. از جلوی در اتاق امبروژا رد شدم با دست یک ریتم کوتاه روی در اجرا کردم. صدایی نیومد. فکر کردم:
« لابد امبر توی اتاقش نیست یا هنوز نیومده یا توی آشپزخونه است.»
قبل از ورود به اتاق خودم یه راست رفتم آشپزخونه. نائل و ویدد در حال گپ زدن بودن با یه آقایی که نمی دونم کی بود. وهیبه هم کنارشون وایساده بود و از بین اون جمع تنها کسی بود که متوجه من شد و جواب سلامم رو داد!
سیلون و منصور هم داشتن غذا می خوردن. مریما و یاسمینا، دو دختر مایوتی، هم داشتن وسایل شون رو روی میز می چیدن. امبروژا ظاهراً هنوز نرسیده بود. برگشتم برم سمت اتاق که دیدم فریده پشت سر من تا آشپزخونه اومده. دم در آشپزخانه گفت:
«من خیلی از این لباس ها خوشم می آد!»
با خودم گفتم:
«ای بابا... عجب گیری کردیما!»
⏪ ادامـه دارد...
………………………………………
🌳 #بوستان_داستان
🏡خانه ی هنر
http://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba
┄┅══✼🍃🌷🍃✼══┅┄
🍁 #نقاشی_پاییز (مداد رنگی)
🏡 خانه ی هنر
http://eitaa.com/rooberaah
⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧
9.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#تخریب داستان یک وزنه بردار نوجوان!
🎞 #فیلم_کوتاه
🏡خانه ی هنر
http://eitaa.com/rooberaah
⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👁 #طراحی_مژه
🏡 خانه ی هنر
http://eitaa.com/rooberaah
⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧
رو به راه... 👣
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📒 «خاطرات سفیر» ⏪بخش ۵۰ : «اعتماد به نفست من رو می کشه» این واضحه که هر رنگی به هر
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📒 «خاطرات سفیر»
⏪بخش۵۱:
مریما و یاسمینا نگاهی به سر تا پای من انداختن. مریما گفت:
«آره قشنگه! اما دوست نداری رنگی تر بپوشی؟»
ساکنان جزیره ی مایوت، که از مستعمرات فرانسه است، لباس های خاصی دارن و اغلب از سطوح وسیع نارنجی و زرد و قرمز توی لباس هاشون استفاده می کنن و رنگ آمیزی که با ما بهش عادت داریم از نظر آن ها بی حاله. به جای روسری چون مسلمون هستن، از همون پارچه پیراهنشون یک مستطیل دراز درست می کنن و می پیچن دور سرشون. البته، بگذریم از این که فرهنگ فرانسوی تأثیر خودش رو گذاشته و اون دوتا دختر، به جای لباس های بلند خودشون، به سبک فرانسوی لباس می پوشیدن با رنگ های مایوتی که چه شـــــــــــود!
خلاصه، به نظر اهالی مایوت رو پوش من زیبا بود و بی حال. یاسمینا رو به مریما گفت:
«البته اون خودش طراحه، لابد می دونه چه کار داره می کنه.»
فریده با ذوق زیاد، مثل کسی که سال ها مجذوب دانش طراحی بوده و آرزویش فقط دیدن یه طراح از نزدیک بوده گفت:
«سبحان الله!... تو طراحی؟»
- بله
سیلون که گفت و گوها رو شنیده بود، بی توجه به حرف فریده گفت:
«مهم اینه که وقتی یه طراح توی این خوابگاهه ارائه های درسی همه ی ما می تونه قشنگ تر باشه. می شه من پوشه ی درسیم رو برات ارسال کنم یه نگاهی بهش بندازی؟ یه ارائه ی درسی دارم هفته ی بعد. هیچ طرحی برای طراحی صفحه ی مطالب ارائه م ندارم.»
گفتم:
«هیچ مشکلی نیست. بفرستید مطالبتون رو که ببینم چه کار می شه کرد.»
سیلون گفت:
«اگر قرار بود رشته ی تاریخ رنگ داشته باشه، چه رنگی بود؟»
گفتم:
«نمی دونم. به نظرم بیشتر بستگی داره به این که کدوم حادثه تاریخی رو مطرح کنی؛ تاسف باره، خوشاینده، چی بوده، مربوط به کی بوده.»
فریده گفت:
«ببین... قرمز با زرد قشنگه؟»
پرسیدم:
«آخه برای چه کاری؟ برای چه چیزی؟ چه سطحی از قرمز با چه سطحی از زرد؟ کدوم قرمز با کدوم زرد؟»
فریده گفت:
«چه فرقی می کنه؟»
گفتم:
«خیلی فرق می کنه.»
گفت:
«حالا مثلاً تو بگو!»
می بینید تو رو خدا! گفتم:
«چه می دونم این جوری که نمی شه گفت. قرمز با سفید می تونه خوب باشه. با صورتی در شرایطی خوبه. با طوسی قشنگه... این طوری نمی شه تعیین کرد.»
راه افتادم به سمت اتاقم. کلید رو انداختم توی قفل که ریاض در اتاقش رو باز کرد.
- سلام
- سلام.
- یه سری سایت پیدا کردم. وقت داری یه نگاهی بهش بندازی؟
- سایت چی هست؟
- دنبال حوزه علمیه می گردم...
دو روز پیش ازم پرسیده بود:
«اگر بخوام بیشتر درباره ی مذهب ایرانیها بدونم، کجا باید مراجعه کنم؟»
پیشنهاد کردم اگر می تونه، یک دوره بره حوزه ی علمیه ی قم. اعتراف می کنم فکرش رو هم نمی کردم این قدر جدی بگیره ماجرا رو. حالا دنبال این بود که ببینه بورسش می کنن بره قم یا نه.
هر چی سایت مؤسسات مذهبی بود که بخش عربی داشتن، باز کرده بود یا ازشون پرینت گرفته بود. گفتم نشونی ها رو برام بفرسته که ببینم چی هستن و به دردش می خورن یا نه.
تا سؤال و جواب ما تموم شد و رفتم تو اتاقم و لباسم رو عوض کردم و دست و صورتم رو شستم یه نیم ساعتی گذشت. دیدم زمان اذان گذشته. نمازم رو خوندم و تا سلام دادم صدای در اومد. فکر کردم امبروژاست. گفتم:
«بیا تو.»
فریده در رو باز کرد و اومد تو؛ اون هم با چه سر و وضعی! یک لباس قرمز، لباس که چه عرض کنم؟ از لباس کُشتی یه کم پوشیده تر... با یک شلوارک مشکی پوشیده بود. موهاش رو هم با یک کش قرمز روی فرق سرش بسته بود. با خودم گفتم:
«خدایا... این در اثر حرف های من آیا این شکلی شده؟ خاک بر سر علمی که نتیجه ش اینه!»
فکر میکردم اومده نظرم رو درباره ی لباسش بپرسه. داشتم فکر می کردم چطور با ملایمت بهش بگم که توی انتخاب لباس، قبل از این که رنگ آمیزی و مدل تعیین کننده باشه اصولی است که توی چارچوب اون اصول همه رنگ ها معنی دار می شه؛ که یک دفعه گفت:
« تقبل الله! اومده م یه چیزی بهت بگم. چون مسلمونی این رو می خوام بهت بگم. وگرنه نمی گفتم. به جون تو!»
- حتما بگو. چیزی شده؟
- ببین خودت خواستی که بگم.
یعنی من بودم توی اتاقم وایساده بودم و داشتم خواهش می کردم که این مورد رو بهم بگه؟
- می خواستم بهت بگم که این جا توی خوابگاه لکنال، مرد نامحرم هست. این که تو رنگ های خوبی با هم می پوشی، که قشنگن، واللّه حرامه!
- ماماااااااااااااااا
- به جون تو!
⏪ ادامـه دارد...
………………………………………
🌳 #بوستان_داستان
🏡 خانه ی هنر
http://eitaa.com/rooberaah
┄┅══✼🍃🌷🍃✼══┅┄
🔹 اظهار نظر و موضع گیری های برخی هنرمندان در مورد اغتشاشات این روزها
🏡خانه ی هنر
⇨ http://eitaa.com/rooberaah
🌈⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧
14.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖥 فیلم های شبکه ی خانگی
#قبله_ی_عالم
#جیــــــران
#یاغی
#و...
♦️ تهدید های برنامه ریزی شده
🔸 غفلت مسئولان فرهنگی
🔶 ویرانی ها و ناهنجاری های اجتماعی
💠 اندیشه + رفتار + جهاد = ارج
🔹 http://splus.ir/arj_e_ensan
●▬▬▬✨✨▬▬● .
🎨 #نقاشی
مداد رنگی
💠 هنــــرڪـده
⇨ http://eitaa.com/rooberaah
🔹⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧