هدایت شده از تَفَحُصات|ریحان.ع
آهنگایی که دوازده سال پیش پدر مادرم گوش میدادن و به باد خنده میگرفتم حالا تنها کلمات و ملودی هایی اند که ظرفیت همدم شدن با لحظاتم و دارن!
جونم برات بگه که،بوی پائیز میاد.
بارونُ نارنگیُ نارنجیُ. .
هدایت شده از
مغزم اون قسمت درک فاجعه اش رو از دست داده. مثلا میبینم داریم تصادف میکنیم و بجای اینکه بترسم یا جیغ بزنم، بدنمو تو حالتی میذارم که آسیب نبینم. یا میبینم ظرف داره میوفته و فقط نگاه میکنم. حتی موقع امتحانات هم که دوستام فشاری میشدن چطور انقدر chill و ریلکسی، درواقع مغزم نمیتونست فاجعه رو درک کنه. شاید هم چون مغزم میدونه که هیچکدوم از اینها فاجعه نیستن و اهمیت چندانی ندارن