روح کوچولو؛
اینکه میخوام برم سِرُم بزنم تا حال داشته باشم زندگی کنم خودش نیاز به حال داشتن و تا درمانگاه رفتن دا
وا
یعنی چی که چایی و شیره استعمال نمیکنی؟!
روح کوچولو؛
حالا که گریه دوای دردمه؛ چرا چشمم اشکشو کم میاره؟
چون آینه پیش تو نشستمکه ببینی . .
در من اثر سخت ترین زلزله هارا .
به نارنجی خرمالو قسم!
حاضر بودم گس بودنت را به جان بخرم اما تو با یک جعبه خرمالو برگردی ؛
ویک تنه، رفتن های پائیزی را جبران کنی.
-