در نجف بودیم و باز از او نجف می خواستیم
عقل حیران بود از آنچه عشق با ما می کند ؛
داشتیم برمیگشیم که یه خانم کوچولو دستش از این اسباب بازی های
"پرتک چراغدار" بود .
و با اولین پرتاب اون بیلبیلک چراغ داره افتاد تو سطل زباله .
دستشو گذاشت رو صورتش و داشت میرفت که صداش زدیم بیاد
و با مشقت فراوان و گیر آوردن یه دسته جارو (شایدم بیل) از سطل زباله در آوردیمش .
و ماموریت موفقیت آمیزمون با خنده ی چشمان گریون اون کوچولو به پایان رسید🙂↕️🤝
هدایت شده از بعشق طُ 💙
امام حسین جان نمیشد تو یک کشور تمیز تر به شهادت برسی؟
(قال آرامگاه )