هدایت شده از روح!
وقتی که باید میبودی نبودی حالا که نباید میبودی میخوای ببودی؟
هدایت شده از روح!
دوست من سلام ها به تو.
روز های متمادی دلم در بندت بود اما دست و دلم به نوشتن نمیرفت .
نمیدانم این روز ها چه شده و چه خواستند برایت..
اما خب این مهمان ناخوانده مثل همیشه آمده که وامانده دلش را برایت شرح کند.
اگر راستش را بخواهم بگویم نمیدانم حتی چه چیزی را برایت با روغن و پیاز داغ فراوان توضیح دهم.
از تبهکار تا سکوت ،ناکام، راستگو و... برایت بگویم ؟
یا از کوه های آتشفشانی که در من فعال شدند و مذابشان دل جگر برایم نمیگذارند؟
یا حتی سختی های زندگی-جوری صحبت میکنم انگار مستاجریم که صابخونه قراره بندازتم بیرون با سه تا بچه و شوهر معتاد-
که عفت کلام و اعصاب برای ادمی زاد نمیگذارد.
روز هایی که در نکبتِ یکنواختی گیر افتاده ایم و تنها چاره اش پیری زود هنگام است.
چه میشود کرد هر کسی جانم.
نه سیلی ها دیگر سرخ میکنند گونه را !
اما در این میان هم پروانه هایی هستند که هم میسوزند و میسازند..
از زندگی عقب افتاده ام اما دلم هم رضا نمیدهد خود را بیخیال آنچه این جهان و آن جهان میگذرد باشم.
پر چانگی را که کنار بگذاریم موقع خداحافظ گفتن من به توست.
پس خدانگهدارت باشد.