eitaa logo
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
1هزار دنبال‌کننده
6هزار عکس
1.1هزار ویدیو
44 فایل
آغاز: 24/8/1400🍃 شعبه دوممون در روبیکا⇩💌 https://rubika.ir/rooman_gandoo_1400 ورود آقایون ممنوع🚫 کپی رمان و پست ها پیگرد قانونی دارد🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام سلام حالتون چطوره؟؟ برا کسایی که گاندویی هستن یه کانال جذاب اوردم توی کانال یک رمان قرار میگیره که خیلی جذابه و کلی اتفاق خفن توش رخ میده🤩 راستی محمدو رسول توی رمان باهم برادر هستن😍 ـــــــــــــــــ قسمتی از 👇🏻 ـــــــــــــــــ رسول: خیلی ناراحت بودم کمرمم خیلی درد میکرد... رفتم نشستم کنار داوود داوود: داشتم کارامو میکردم که رسول اومد نشست کنارم حالش خوب نبود انگار... رسول: حالم خیلی بد بود سرم گیج میرفت داوود: رسول چیشده؟؟ چرا رنگت پریده رسول: صدا هاو تصاویر برام واضح نبود و بعدش سیاهی مطلق داوود: رسول داشت بی هوش میشد، یا خدا رسول رسول جان چشماتو باز کن یا خداا آقا محمد رسوول(با داد) پ.ن: رسول چی شدددد😨 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ اگر دوست داری ادامه این پارت رو بخونی حتما حتما عضو کانال زیر شو👇🏻 @rooman_gando_1400 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ بچه ها این رمان قبلا در روبیکا گذاشته میشد اما به دلایلی نویسنده روبیکارو پاک کرد و میخواد رمان رو توی ایتا بزاره...لطفا حمایتش کنید❤️🙏🏻 شعبه دوم کانال امنیت در ایتا🧡
امنیت🇮🇷 رسول: رفتم سر میزم که دیدم یه خانومه پشت میزمه یکم بهتر که دقت کردم دیدم خانوم محمدیه(روژان) رفتم جلو و گفتم رسول: اهم اهم ببخشید شما سر میز من چیکار میکنید🤨 روژان: خانم فهیمی بهم گفته بود باید رو (بیتا صالحی) سوار باشم یکی از جاسوس هاست داشت درمورد قرارش با شارلوت حرف میزد که اقای حسینی عین روح ظاهر شد و گفت سر میز من چیکار میکنید روژان: جوابشو ندادم و با دست بهش اشاره دادم که بفهمم کجا قرار دارن رسول: چرا جواب نمیدید.. یکم بلند تر گفتم روژان: آقای حسینیییی(نسبتا بلند) نزاشتید متوجه بشم بیتا با شارلوت کجا قرار دارن رسول: مهم نیست بگید ببینم کی به شما اجازه داده بشینید سر میز من روژان: مهم نیست؟؟!!!😐 رسول: کی گفته شما بیاید سر میز من(با داد) روژان: اه چرا داد میزنید...کر شدم(کر شدم رو اروم گفت) خانوم فهیمی گفتن بشینیم اینجا محمد: میخواستم برم پیش خانم محمدی ببینم درمورد شارلوت و بیتا به کجا رسیده دیدم رسول وایساده بالاسرش داره داد میزنه که چرا نشستی سر میز من رفتم جلو و گفتم: چه خبره اینجا چیشده رسول چرا داد میزنی کل سایت رو به همریختی رسول: ببخشید اقا محمد: چیشده کامل توضیح بدید، خانوم محمدی شما بگید روژان: من داشتم به شنود بیتا و شارلوت گوش میدادم باهم قرار داشتن که اقای حسینی اومدن و نزاشتن بفهمم چی شد و کجا قرار دارن محمد: درسته استاد رسول؟ رسول: بله اقا اما اگه اول میگفتن کار دارم چیزی نمیگفتم روژان: اقای حسینی من دفعه اول که گفتید جوابتونو ندادم و با دست بهتون اشاره کردم اما شما بلند تر ادامه دادید محمد: که اینطور....رسول خان شما توبیخ میشی و یک هفته اضافه کاری داخل سایت میمونی رسول: چشم محمد: هنوز تموم نشده، تا یک هفته هم کنار درست داوود کارتو انجام میدی رسول: نههه اقا نه لطفا حاضرم 1 ماه اضافه کار کنم اما از میزم دور نباشم لطفا محمد: خیر، برو به کارت برس خداحافظ روژان: خیلی کیف کردم😂خوب حالشو گرفت رسول: خیلی ناراحت بودم کمرمم خیلی درد میکرد... رفتم نشستم کنار داوود داوود: داشتم کارامو میکردم که رسول اومد نشست کنارم حالش خوب نبود انگار... رسول: حالم خیلی بد بود سرم گیج میرفت داوود: رسول چیشده؟؟ چرا رنگت پریده رسول: صدا هاو تصاویر برام واضح نبود و بعدش سیاهی مطلق داوود: رسول داشت بی هوش میشد، یا خدا رسول رسول جان چشماتو باز کن یا خداا آقا محمد رسوول(با داد) ادامه دارد.....
امنیت🇮🇷 محمد: فرشید تو بگو فرشید:....... محمد: باشه نگید سعید: وایسید اقا....من گرفتم محمد: چرا؟ (همه ماجرارو برای محمد تعریف کردن) محمد: که اینطور اقا سعید اتاق من ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ محمد: سعید رفتارت خیلی بود هم با امیر هم با فرشید سعید:ولی اقا اخه.. محمد: ولی چی سعید سعید: اقا من نمیخوام خواهرم ازدواج کنه محمد: خواهرتم همینو میخواد؟؟ سعید: بله محمد: مطمعنی سعید: بله محمد: باشه سعید: اقا به کی میخواید زنگ بزنید محمد: میفهمی.....الو خانم پناهی بیاید اتاق من لطفا ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ سعیده: سلام اقا...عه سلام داداش محمد و سعید: سلام سعیده: بامن کار داشتید محمد: بفرمایید بشینید سعیده: میشه بگید چیشده محمد: شماهم مثل خواهر من...سعیده خانوم شما قصد ازدواج دارید سعیده: بله!!!! محمد: راستش فرشید از شما خوشش میاد سعید: با این حرف اقا محمد آب دهنم پرید تو گلوم و شروع کردم به سرفه کردن سعیده: خوبی داداش سعید: با دست اشاره دادم که خوبم محمد: حالا نظرتونو بگید..البته الان نه یکم فکر کنید بعد سعیده: نیازی به فکر کردن نیست جواب من... پ.ن¹: جوابش چیه؟ پ.ن²: فرشید عاشق شده😂😂 ادامه دارد...... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ