فردای همون روز میره نجف...
نزدیکای اذان کــه میشه میره حرم امیرالمومنین(ع) و با خودش میگه من که این همه صبر کردم بزار نماز بخونم بعد میرم برا فروش...
بعد نماز،خادم حرم رو ب جمعیت میکنه و میگه
ای مردم هرکی هرچقدر میتونه کمک کنه برای ساخت و ساز حرم،در شأن حضرت علی(ع) نیست حرم اینجوری باشه!
از جمله این حاجی الماسی ما، جوگیر میشه و میگه من این همه سال چیزی نداشتم از این به بعدشم نداشته باشم...
الماس رو میده به خادم میگه خرج حرم کنین!
بعد چند ساعت میگه چه غلطی کردم، کاش این کار رو نمیکردم
کاش حداقل نصفش رو بر میداشتم برا خودم و...
امام علی میان بخوابش و میگن :
حاجی الماسی!
علی مَرده و زیر دِین کسی هم نمیمونه ...!
حضرت 3 مرتبه این جمله رو تکرار میکنن!
که یکدفعه پلیس های عراقی میگیرنش و میبرن...
حاجی با ترس میگه مگه من چکار کردم؟!
بهش میگن تو کجایی مرد خدا ما تو ایران دنبالت میگشتیم..
گفتن نجفی اومدیم اینجا دنبالت...
حاجی میگه قضیه چیه؟
بهش میگن یه عمو تو هندوستان داری، که خیلی پولداره... و مُرده وارثی هم نداره بیا کاراشو بکن و اموالشو تحویل بگیر...