eitaa logo
روشنای ویگل
118 دنبال‌کننده
25.3هزار عکس
31.8هزار ویدیو
802 فایل
سعی می کنم مطالب خوبی برای شما عزیزان داشته باشم.باماهمراه شوید.
مشاهده در ایتا
دانلود
تجلیل رئیس شورای هیئات مذهبی آران و بیدگل ار پیرغلام اهلبیت ابوالشهیدین جناب آقای حاج امرالله جندقیان
6.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🛑احساساتی شدن مردم در مراسم تعزیه با دیدن ناله استغاثه از طرف نقش امام حسین با ندای لبیک یاحسین پیشاپیش از کیفیت پایین تصاویر عذرخواهی میکنیم نخواهیم گذاشت حسین زمانه تنها بماند لبیک_یاحسین 📡 سیدشهاب مرتضوی
17.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آران و بیدگل شب پنجم محرم گوشه هایی از عزاداری هیات حسینی محله مختص آباد 🎥 تدوین و تصویربردار سید شهاب مرتضوی
🌺☘🍀☘ ☘🌼🌸 🍀🌸 ☘ 💠یک پنـב یک בاستان جناب ابوالحسن خرقانی بر سر در خانقاه خود نوشته بود: « هر كس كه در اين سرا درآيد نانش دهيد و از ايمانش مپرسيد. چه آنكس كه به درگاه باريتعالی به جان ارزد، که البته بر خوان ابوالحسن به نان ارزد. » آورده اند که در مجلس خرقانی سخن از کرامت می رفت و هر یک از حاضران چیزی می گفت. ایشان گفت: کرامت چیزی جز خدمت خلق نیست. چنان که دو برادر بودند و مادر پیری داشتند. یکی از آن دو پیوسته خدمت مادر می کرد و آن دیگر به عبادت خدا مشغول می بود. آن شخص که به خدمت خدا مشغول بود و با خدمت خدایش خوش بود، برادر را گفت: امشب نیز خدمت خداوند بمن ایثار کن؛ چنان کرد. آن شب به خدمت خداوند سر به سجده نهاد، در خواب دید که آوازی آمد که برادر ترا بیامرزیدیم و تو را بدو بخشیدیم. او گفت: آخر من به خدمت خدای مشغول بودم و او به خدمت مادر، روا نیست که او را بر من برتری نهند و مرا به او بخشند. ندا آمد: زیرا که آنچه تو می‌کنی ما از آن بی‌نیازیم، ولیکن مادرت از آن بی‌نیاز نیست که برادرت خدمت او کند. 📗تذکرة الاولیاء ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
✅استاد فرشچیان و ماجرای تابلوی عصر عاشورا پدرم نماینده شرکت فرش در اصفهان بود. استادی بود که برای ایشان نقش فرش می کشید. یک بار پدرم مرا پیش او برد. استاد، نقش یک آهو را به من داد و گفت از روی آن نقاشی کن. تا صبح فردا حدود دویست طرح در اندازه ها و جهت های مختلف کشیدم. برای استاد باور کردنی نبود. هنرجویان امروز بعد از اندک زمانی خدا را هم بنده نیستند. من آن قدر رنگ برای استادم سابیدم که کف دست هایم پینه بست. سه سال پیش از انقلاب، روز عاشورا بود، مادرم گفت: برو روضه گوش کن تا چند کلام حرف حساب بشنوی. گفتم: من حالا کاری دارم بعد خواهم رفت.  رفتم اتاق، اما خودم ناراحت شدم. حال عجیبی به من دست داد، قلم را برداشتم و تابلو" عصر عاشورا" را شروع کردم. قلم را که برداشتم همین تابلو شد که الان هست، بدون هیچ تغییری. الان که بعد از سی سال به این تابلو نگاه می کنم، می بینم اگر می خواستم این کار را امروز بکشم، باز هم همین تابلو به وجود می آمد، بدون هیچ تغییری. یک چیزی دارد این تابلو که خود من هم گریه می کنم، و آن مرکز تصویر است که نیست و آن خود امام حسین (ع) است...
❤️ حسادت و غیرت یکدیگر را تحریک نکنید!" به آقایون توصیه میشه که در معاشرت با نامحرم و حتی محارم کاری نکنید و حرفی نزنید که زنانِ خود را وادار به حسادت کنید! به خانم‌ها هم سفارش میشه که در برخورد با مردهای بیگانه، کاری نکنید و حرفی نزنید که حس حسادت و غیرت شوهرتان را تحریک نمایید. این حسادت‌ها بدبینی می‌آورد و پایه‌های محبّت را سُست می‌کند و از ریشه می‌سوزاند.
🔸زندگی ‌مانند یک پتوی کوتاه است! آن را بالا می‌کشید، انگشت شستتان بیرون می‌زند، آن را پایین می‌کشید شانه‌هایتان از سرما می‌لرزد! آدم‌های وسواسی؛ مدام در حال تست اندازه پتو هستند و زندگی را نمی‌فهمند! ولی‌ آدم‌های شاد؛ زانوهای خود را کمی‌ خم می‌کنند و شب راحتی‌ را سپری می‌کنند ... 🌙رسانه بانوان و دختران آران و بیدگل @ab_womens
8.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
درود بر شرفت ای شیر زن ایران اسلامی حقا که حقیقت را در شعرت بیان کردی
7.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📍پرچم ایران رو چرا نبردید؟ پرچم زدایی به صورت خیلی نرم داره اتفاق میافته ...
🔹یکی از پرستاران دوران دفاع مقدس به نام سرکار خانم موسوی تعریف می کردند که : 🔹یک روز که در بیمارستان بودیم حمله شدیدی صورت گرفته بود... 🔹مجروحین زیادی را به بیمارستان ما منتقل می کردند.اوضاع مجروحین به شدت وخیم بود. 🔹در بین همه آنها وضع یکی از آنها خیلی بدتر از بقیه بود. رگ هایش پاره پاره شده بود... 🔹وقتی جراح این مجروح را دید به من گفت که بیارمش داخل اتاق عمل و برای جراحی آماده اش کنم. 🔹من آن زمان چادر به سر داشتم.دکتر اشاره کرد که چادرم را در بیاورم تا راحت تر بتوانم مجروح را جابه جا کنم . 🔹همان موقع که داشتم از کنار او رد می شدم تا بروم توی اتاق و چادرم را در بیاورم، مجروح که چند دقیقه ای بود به هوش آمده بود به سختی گوشه چادرم را گرفت و بریده بریده و سخت گفت: 🔹"من دارم می روم که تو چادرت را در نیاوری. ما برای این چادر داریم می رویم." 🔹چادرم در مشتش بود که شهید شد. 👈 از آن به بعد در بدترین و سخت ترین شرایط هم چادرم را کنار نگذاشتم. 📗کتاب کلید اسرار _ ص ۳۷۶ #