🔴پس از انتشار اخباری مبنی بر سوزاندن پوستر شهید قاسم سلیمانی و امام خامنه ای توسط نیروهای اشغالگر هندی، تظاهرات در شهرستان شیعه ماگام آغاز شد.
▪️شهرستان مگام در بزرگراه سرینگر-گلمرگ که شلوغ ترین مقصد گردشگری کشمیر است قرار دارد و مانند سایر مناطق شیعه کشمیری پوسترها و تصاویر رهبران مقاومت در نقاط مختلف دارد.
▪️ارتش هند به ویژه در کشمیر از سوی دیگر روابط نزدیکی با اسرائیلی ها دارد و بسیاری اسرائیل را به رهبری استراتژی ارتش هند در کشمیر متهم می کنند و این حادثه ممکن است در نتیجه همین اتفاق رخ داده باشد.
▪️ این اعتراضات و حضور گسترده و شجاعانه شیعیان منطقه سبب شد تا سرلشکر ارتش هند تصویر #رهبر_انقلاب و #حاج_قاسم را بر دست گرفته و عذرخواهی کند.
✍بیاییم از غیرت شیعیان کشمیر درس بگیریم این قدر از آرمانهای انقلاب اسلامی فاصله نگیریم
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
هدایت شده از هیات رزمندگان اسلام آران وبیدگل
🇮🇷⚘🇮🇷⚘🇮🇷⚘🇮🇷⚘🇮🇷⚘🇮🇷⚘🇮🇷
🔹️ قسمتدهم
❣ لحظات سرنوشتساز پیروزی
↩ یاران انقلاب پس از پیروزی انقلاب اسلامی، هر یک به دنبال اولویت و نیازی شتافتند که شرایط آن مقطع ایجاد کرده بود. راوی خاطرات نیز علاوه بر تداوم خدمت در مدارس علوی و رفاه، به حفظ اموال رؤسای رژیم گذشته پرداخت که از ایران فراری شده بودند. او نهایتاً این اموال را که عمدتاً از جواهرات تشکیل میشد، به بانک مرکزی تحویل داد تا ذیل عناوین خاصی نگهداری شود:
«پس از پیروزی انقلاب اسلامی و در مدرسه علوی، مردم همچنان برای دیدار با امام خمینی میآمدند. دستهجات شهرستانها هم اضافه شده بودند. من ضمن رتقوفتق امور دیدارها از ۲۳ بهمن ۱۳۵۷ تا وقتی که سپاه تشکیل شد، مسئول نگهداری اموال فراریها بودم. آنچه در خانه فراریها پیدا میکردند، به مدرسه رفاه میآوردند و تحویل من میدادند. مثلاً پول و طلاهایی را میآوردند و میگفتند اینها را از خانه سرهنگ عسگری آوردهایم! سرهنگ عسگری، محافظ مادر شاه بود. یا این اموال را از خانه فلان تیمسار و فلان طاغوتی آوردهایم. ما روی هر کدام، نام و مشخصات را مینوشتیم. وقتی سپاه تشکیل شد، من به پادگان خلیج رفتم که قبلاً در اختیار مستشاران امریکایی بود. پادگان خلیج، گاوصندوق بزرگی به اندازه یک اتاق داشت و اموال را آنجا نگهداری میکردم. حتی وقتی بنیاد مستضعفان تشکیل شد، آنها را به بنیاد ندادم! جواهرات و طلاها را توسط انسانی مخلص به نام مرحوم حاج محمد درویشدماوندی با سیستم دقیق و خاصی تحویل بانک مرکزی دادیم که بعدها ثبت و نگهداری شدند...». پایان
" اللهم عجل لولیک الفرج والعافیه وانصر و..."
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💓 #استاد_طاهرزاده :
نیایش زیبای آقای دکتر انوشه که دعا و نیایش همه ما باید باشد. به امید استجابت این نوع دعاها برای همه عزیزان
⚜️@matalebevijeh
امام خامنهای مستقیماً خطاب به آقای قالیباف و نمایندگان مجلس انقلابی فعلی:
🔴 «مسئلهی مدیریّت فضای مجازی جزو مسائل مهمّ ما است که این مسئله، مسئلهی بلندمدّت هم نیست؛ مسئلهی کوتاهمدّت و میانمدّت و جزو مسائل نزدیک ما است که باید [به آن توجّه بشود] و امثال اینها مسائل کلیدیای وجود دارد. توجّه کنید دچار حاشیهها نشوید، دچار مسائل فرعی و بیاولویّت نشوید».
#⃣ #یادآوری
جبههٔ #انقلاب اسلامی در فضای مجازی
✊🏻 @jebheh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شهیدی که به دزدها هم کمک میکرد❗️
🎨🖌 @farzandeIRAN_ir
پینوشت:
⬅️ در فضای مجازی هم دستگیر اخلاقیِ بیاخلاقها باشیم و همیشه یادمان باشد که هیچ منحرفی، منحرف متولد نشده و برای منحرف نشدنِ هیچکداممان هم تضمینی وجود ندارد.
✍ روحالله #مومن_نسب
👨🏫 اطلاعات بیشتر در دوره👇
👉 https://24on.ir/g/1/9
#⃣ #صیانت_از_اخلاق
جبههٔ #انقلاب اسلامی در فضای مجازی
✊🏻 @jebheh
🔴 دو نکته مهم در مورد دیکتاتوری رسانهای دشمن و #جهاد_تبیین
🔹رهبر حکیم انقلاب در دیدار با فرماندهان و کارکنان نیروی هوایی و پدافند هوایی ارتش یک بار دیگر به موضوع دیکتاتوری رسانهای غرب اشاره کردند.همچنین معظمله تصریح کردند که «جهاد تبیین یک فریضه قطعی و یک فریضه فوری است»
🔸وقتی سخن از یک فریضه فوری میشود، حتی لحظهای نمیتوان دست روی دست گذاشت. امّا در این راستا باید دو اقدام مهم و حیاتی انجام داد.
1⃣ اول اینکه در جهاد تبیین باید از همه ظرفیتهای فعلی مانند صداوسیما، فضای مجازی –با همه ضعفهایی که در آن داریم-، شبکههای برون مرزی و... استفاده کرد و در برابر تحریفات و حملات دشمن، روشنگری کرده و حقایق را برای مردم بیان کنیم.
2⃣ علاوه بر این، باید برای تغییر وضعیت مدیریت فضای مجازی و رسانهای قدم برداریم. این تغییر باید در جهت از بین بردن دیکتاتوری رسانهای دشمن باشد. بنابراین ابتدا باید از داخل ایران شروع شود و پس از آن با کمک سایر مسلمانان جهان و به تبع آن سایر مردم آزاده در سراسر دنیا باشد. در اینجا وجود یک نگاه کلان و تمدنساز بسیار اهمیت دارد.
متن یادداشت در جهان نیوز👇👇
🔗 https://www.jahannews.com/report/791597
👨🏫 اطلاعات بیشتر در دوره👇
👉 https://24on.ir/g/1/9
#⃣ #صیانت_از_ایران
جبههٔ #انقلاب اسلامی در فضای مجازی
✊🏻 @jebheh
✅ نزدیک به ۶ سال پیش فرماندهی کل قوا در دیدار فرمانده وقت و فرماندهان فرهنگی و جنگ نرم و فعالان سایبری سپاه و خطاب به مخاطب خاص در سازمان سراج دستور دادند: کاری کنید که مردم حتی نیاز به تلهگرام نداشته باشند...
💯 آن موقع که تلهگرام هنوز تعداد کاربرانش به ۱۵ میلیون نرسیده بود آقا فرمودند: ﻣﺎ ﻧﯿﺎز ﺑﻪ ﯾﮏ ﺷﺒﮑﻪ ﭘﯿﺎمرﺳﺎن وﺳﯿﻊ ﺑﺎ ﻇﺮﻓﯿﺖ ﺣﺪاﻗﻞ ۲۰ میلیون کاربر داریم.
📲ﺷﺒﮑﻪای ﮐﻪ ﻫﻤﻪ اﻣﮑﺎﻧﺎت و ﺟﺬاﺑﯿﺖﻫﺎی ﻣﻮﺟﻮد را داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ و ﺣﺘﯽ از ﺷﺒﮑﻪﻫﺎی ﻣﻮﺟﻮد ﺑﻬﺘﺮ ﺑﺎﺷﺪ.
♦️ﺑﺎﯾﺪ ﮐﺎری ﮐﻨﯿﺪ ﮐﻪ ﻣﺮدم ﺑﻪ تلهﮕﺮام ﻧﯿﺎز ﻧﺪاﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ.
🇮🇷 اینکه مجازات تمرد از دستور مافوق در نیروهای مسلح چیست، بماند بر عهده مقامات مسئول قضایی مربوطه؛ ولی ما مطالبه و امید و انتظار داریم از مسئولین انقلابی فعلی، که به این فرامین امام خامنهای عمل کنند...
@hejrate_moghaddas ✍
👨🏫 اطلاعات بیشتر در دوره👇
👉 https://24on.ir/g/1/9
#⃣ #صیانت_از_غیرت
جبههٔ #انقلاب اسلامی در فضای مجازی
✊🏻 @jebheh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 #جهاد_تبیین با اطلاعرسانی چه فرقی دارد❓
🔹مهدیان، فعال رسانهای دراینرابطه میگوید.
👨🏫 اطلاعات بیشتر در دوره👇
👉 https://24on.ir/g/1/9
#⃣ #صیانت_از_ایران
جبههٔ #انقلاب اسلامی در فضای مجازی
✊🏻 @jebheh
دانشمندان میگن بعد از کرونا جهان پونزده سال به عقب بر میگرده؛ از همین حالا گفته باشم من دوباره مدرسه نمیرم
امروز روز پدر بود و گذشت...
دیشب و امروز توی مجازی پیام ها و استوری های رنگارنگی از روز پدر و خوبی های پدر و... به نمایش گذاشتیم...
اینکه چقدر این پیام هامون با واقعیات زندگیمون شباهت داره قضاوتش بمونه با خدا...
اما از کسی که چندین ساله از پدر داشتن فقط یه سنگ سرد در گوشه ای از قبرستان نصیبش شده اینو بشنوید؛
گاهی اوقات حتی اگه سی سالت هم باشه و خودت هم بابا شده باشی یه جاهایی دلتنگ پدرت میشی
دلتنگ اون دست های گرمش که وقتی خودت رو بی پشت و پناه می بینی، اون دستاش رو روی شونه هات بذاره و دلگرمت کنه
دلتنگِ اون صداش که وقتی از همه جا و همه کس خسته شدی، ازت بپرسه حالت چطوره!؟
و با همون زنگ صداش خستگی و حالِ بدت رو فراموش کنی
خلاصه دلتنگی های یه فرزند واسه پدری که دیگه اون رو نداره تمومی نداره...
پس شماهایی که پدراتون کنارتونه!
توی واقعیت قدرشون رو بدونید...
روزمان را با #قرآن آغاز کنیم
✅جهاد تبیین فریضه قطعی و فوری(۲۴)
🔸«إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ الْكِتابِ وَ يَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً قَلِيلاً أُولئِكَ ما يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ إِلاَّ النَّارَ وَ لا يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ لا يُزَكِّيهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ؛ كسانى كه كتمان مى كنند آنچه را خدا از كتاب نازل كرده، و آن را به بهاى كمى مى فروشند، آنها جز آتش چيزى نمى خورند (و هدايا و اموالى كه از اين رهگذر به دست مى آورند در حقيقت آتش سوزانى است) و خداوند روز قيامت با آنها سخن نمى گويد، و آنها را پاكيزه نمى كند، و براى آنها عذاب دردناكى است.» (بقره: 174)
🔰این نشان می دهد، تبیین اسلام ناب انقلابی در برابر جریانات انحرافی، همچون جریان نفاق، که درصدد ارائه اسلام التقاطی در جامعه هستند، اهمیت فوق العاده ای دارد؛ این مهم، در درجه اول وظیفه اندیشمندان انقلابی و راسخ در علم و در مراحل بعد، وظیفه کسانی است که به هرنسبتی از اندیشه اسلام ناب بهره برده اند.
✍#رجبعلی_بازیاد
🇮🇷 کانال اساتید انقلابی و نخبگان علمی
@asatid_enghelabi ایتا و سروش
https://eitaa.com/asatid_enghelabi
http://sapp.ir/asatid_enghelabi
🔴سخنگوی دولت: نامه منتشر شده در خصوص مخالفت دولت با طرح رتبهبندی معلمان جعلی است
🇮🇷 کانال اساتید انقلابی و نخبگان علمی
@asatid_enghelabi ایتا و سروش
❤️ پوستر | شهیدی مثل پدر
🌹تصویرگری نمادین از فرزندان شهدای مدافع حرم در کنار سپهبد حاج قاسم سلیمانی در #روز_پدر
🎨 اثر استاد آرش فروغی
🌍 eitaa.com/ebratha_ir ایتا
🌍 sapp.ir/ebratha.org سروش
🌺 مستجار، محل ورود فاطمه بنت اسد (س)
🌹ای در تمام مُلكِ خدا ذكرِ خيرِ ِ تو!
🌹مولود كعبه؛ ركن حرم كيست غير تو؟
🌍 @ebratha_ir
مردی خری دید که در گل گیرکرده بود و صاحب خر از بیرون كشیدن آن خسته شده بود. برای كمك كردن دُم خر را گرفت، وَ زور زد، دُم خر از جای كنده شد.
فریاد از صاحب خر برخاست كه « تاوان بده»!..
مرد برای فرار به كوچهای دوید ولی بن بست بود. خود را در خانهای انداخت. زنی آنجا كنار حوض خانه نشسته بود و چیزی میشست و حامله بود. از آن فریاد و صدای بلندِ در ترسید و بچه اش سِقط شد.
صاحبِ خانه نیز با صاحب خر همراه شد.
مردِ گریزان بر روی بام خانه دوید. راهی نیافت، از بام به كوچهای فرود آمد كه در آن طبیبی خانه داشت. جوانی پدربیمارش را در انتظار نوبت در سایۀ دیوار خوابانده بود.
مرد بر آن پیرمرد بیمار افتاد، چنان كه بیمار در جا مُرد. فرزند جوان به همراه صاحب خانه و صاحب خر به دنبال مرد افتاد!..
مَرد، به هنگام فرار، در سر پیچ كوچه با یهودی رهگذر سینه به سینه شد و او را به زمین انداخت. تکه چوبی در چشم یهودی رفت و كورش كرد.
او نیز نالان و خونریزان به جمع متعاقبان پیوست !..
مرد گریزان، به ستوه از این همه،خود را به خانۀ قاضی رساند كه پناهم ده و قاضی در آن ساعت با زن شاكی خلوت كرده بود. چون رازش را دانست، چارۀ رسوایی را در طرفداری از او یافت: و وقتی از حال و حكایت او آگاه شد، مدعیان را به داخل خواند. نخست از یهودی پرسید. یهودی گفت: این مسلمان یك چشم مرا نابینا كرده است. قصاص طلب میكنم. قاضی گفت: دَیه مسلمان بر یهودی نصف بیشتر نیست.باید آن چشم دیگرت را نیزنابینا كند تا بتوان از او یك چشم گرفت! وقتی یهودی سود خود را در انصراف ازشكایت دید، به پنجاه دینار جریمه محكوم شد!.. جوانِ پدر مرده را پیش خواند. گفت: این مرد از بام بلند بر پدر بیمار من افتاد، هلاكش كرده است. به طلب قصاص او آمدهام. قاضی گفت: پدرت بیمار بوده است، و ارزش زندگی بیمار نصف ارزش شخص سالم است. حكم عادلانه این است كه پدر او را زیرهمان دیوار بخوابانیم و تو بر او فرودآیی، طوری كه یك نیمه ی جانش را بگیری!جوان صلاح دید که گذشت کند، امابه سی دینار جریمه، بخاطرشكایت بیمورد محكوم شد!..
چون نوبت به شوهر آن زن رسید كه از وحشت سقط کرده بود، گفت : قصاص شرعی هنگامی جایز است كه راهِ جبران مافات بسته باشد.
حال میتوان آن زن را به حلال در عقد ازدواج این مرد درآورد تا كودكِ از دست رفته را جبران كند. برای طلاق آماده باش!..مردك فریاد زد و با قاضی جدال میكرد، كه ناگاه صاحب خر برخاست و به طرف در دوید. قاضی فریاد داد: هی! بایست كه اكنون نوبت توست!..
صاحب خر همچنان كه میدوید فریاد زد: من شكایتی ندارم. می روم مردانی بیاورم كه شهادت دهند خر من، از کرهگی دُم نداشت!
🕴 احمد شاملو، کتاب کوچه
بسم الله
#یکی_از_حرفهای_نگو!
سرکشی از جانبازان و مجروحان و خیمه شهدا خیلی طول کشید. هر کدام از رزمندگان را که میدیدی، از لباس و سر و وضع و سلاحش گرد و خاک و خون میچکید. پیروز که چه عرض کنم، شکست نخوردیم. عرصه سختی بود. جوری تن به تن شدیم که گاهی فضا برای چرخاندن سلاح نداشتیم و هر کس هر جور بلد بود به جان طرف مقابلش افتاده بود.
کم کم اعلام کردند که رسول خدا فرموده همه جمع شوند. رسم حضرا بر این بود که بعد از هر نبرد، همه را جمع میکردند و ابتدا حاضر غیاب میکردند و سپس خطبه کوتاهی میخواندند.
شروع به خواندن اسم ها کردند. پیامبر روی جهاز مختصری نشسته بود و همه رزمندگان گرد ایشان بودند.
فلانی ، حاضر
فلانی ، حاضر
فلانی ، شهید شد
فلانی ، زنده است اما مجروح شده
فلانی ، شهید شد
و ...
تا اینکه پیامبر نگاهیبه جمعیت کردند و فرموند: علی کجاست؟
سکوت، جمعیت را فرا گرفت. هیچ کس حرفی نزد. پیامبر دو مرتبه فرمودند علی کجاست؟ باز هم همه ساکت و هاج و واج به اطرافشان نگاه میکردند!
پیامبر از سر جا برخواستند تا همه جمعیت را دقیق تر ببینند. شرق و غرب یاران و لشکر را دیدند. نگاهی به زمین و نگاهی به زمان کردند. با همان حالت خاص خودشان فرمودند: بروید ... همه بروند دنبال علی ... هر کس خبر سلامتیش را بیاورد، هر چه بخواهد به او میدهم! هر چه بخواهد!
تاکید پیامبر بر «هر چه بخواهد به او میدهم» خیلی وسوسه انگیز بود. چه برای طالبان معرفت و آخرت و چه برای طالبان دنیا و زر و سیم روزگار و چه برای پیاده هایی مثل من که عقلم نمیرسید پیامبر چه وعده نابی داده. فقط سه چهار نفر از اقوام و آشناها را صدا کردم و همین طور که همه جمعیت پراکنده شدند تا علی را بیابند، ما هم دنبالش رفتیم.
سه چهار نفری که دور هم جمع شدیم، هر کدام برای خودشان اعجوبه ای بودند. یک نفرشان از بوی هوا میتوانست مسیر پرواز پرنده را پیدا کند! یک نفر دیگر چشمش را اگر میبستیم، از شتر و جَک و جانورها دقیق تر مسیرش را پیدا میکرد. یک نفر دیگر اصلا در همین صحرا به دنیا آمده بود و از وقتی یادش بود با دانه های شن و سوز بیابان روزگار گذرانده بود. من هم که ... نه به اندازه آنها ... اما داشتم یک چیزهایی در خودم.
مثل بقیه شروع به دویدن به این ور و آن ور نکردیم. دقایقی دور هم ایستادیم و فکر کردیم. دیدیم علی مرد فرار و رو به عقب که نیست. مرد رفتن به طرف کوه و دامنه و پناه گرفتن و از بالا بلندی به دشمن زخم زدن هم نیست. یک طرف دیگر هم که لشکر خودمان بود و در این جمعیت انبوه و خیمه های شهدا و مجروحان هم نیست. پس از سه جهت فقط یک جهت میماند و آن هم جهتی است که دشمن قرار داشت!
برای لحظاتی هر چهار نفرمان به همان جهت چشم دوختیم. دروغ چرا؟ هیچ کداممان دلمان نمیخواست پیشنهاد بدهیم که به مسیر فرار و عقب نشینی دشمن برویم. چون هنوز آن مسیر امن نبود و گوشه به گوشه اش امکان تله و تیرانداز و هزار چیز خطرناک وجود داشت.
هر چهار نفرمان برگشتیم و به هم نگاه کردیم. گفتیم نزدیک ترین رزمنده به صف اول دشمن علی بوده. خودمان را گول نزنیم. باید به همان مسیری میرفتیم که از آن میترسیدیم. راهی نبودا. شاید همه اش دو سه کیلومتر نبود. ولی فقط جبهه رفته ها میدانند دو سه کیلومتر در عمق دشمن رفتن بعنی چه؟
بسم الله گفتیم و رفتیم. از اینکه قدم به قدم که از وسط کشته های دوست و دشمن رد میشدیم و چه حالی داشتیم بگذریم. تا اینکه از جایی به بعد، دیگر جنازه خودی نمیدیدم. تکه پاره های دشمن بود که مشخص نبود به آنها صاعقه خورده یا تیر غیب به سر و گردن آنها فرود آمده که نَبُریده ... کاش بریده بود ... ریز ریزشان کرده! وقتی جلوتر رفتیم، یک نفرمان گفت «ابوالحسن اینجا بوده! شک نکنید.»
من گفتم «از اینکه ابوالحسن فقط میتواند اینجاها باشد شکی نیست اما تو چطور فهمیدی؟»
گفت «به جنازه ها نگاه کنید. همه از سینه به بالا لته پار شده اند و ندارند. معمولا ذوالفقار علی پایین نمی آید. از همان بالا که مثل صاعقه فرود می آید و مسیر را کوتاه کرده و همان سر و کول و گردن و سینه و اعضای رئیسه را میزند و از هم میپاشد و پیش میرود.»
یک نفرمان گفت «شیر مادر حلالش! نگاه کن ... اصلا جنازه خودی اینجا نیست. همه جا ... اِ ... آنجا ... نگا ...»
همه ما از سرِ اسب ها بلند شدیم تا دقیق تر ببینیم. دیدیم یک نفر نشسته کنار آب باریکه ای و به کاری مشغول است. لباسش از خودمان بود. به خاطر همین جرات کردیم اما با احتیاط به همان طرف رفتیم.
خودش بود. جمال نورانی حیدر در آنجا نشسته بود و در آب باریک، آستین و ذوالفقارش را میشست و طاهر میکرد. دل و جانمان روشن شد. از اسب پیاده شدیم و به طرفش دویدیم. به ایشان که نزدیک شدیم، سلام کردیم و به تماشایش نشستیم.
-علیکم السلام. شما کجا و اینجا کجا؟
- خدا قوت. ما حتی از وسط کشته ها هم جرات رد شدن نداشتیم. چه برسد به اینکه کیلومترها پشت جبهه دشمن نفوذ کنیم!
- از ترس فرار نکنید. ترس مانند سگی است که اگر از او فرار کردی، دنبالت می آید.
کیف کردیم از لحظاتی که کنارش بودیم. وضویی ساخت و رکعتی نماز خواند. ما سه چهار نفر پشت سرشان ایستاده بودیم و پچ پچ میکردیم. مانده بودیم از پیامبر چه بخواهیم که بعدا پشیمان نشویم و نگوییم کاش چیز بیشتری خواسته بودیم.
تا اینکه حیدر برگشت و ما را دید. میخواست سوار اسبش بشود که علت همهمه ما را پرسید!
گفتیم: آقا جان، رسول الله وعده داده که هر کس خبر سلامتی شما را بیاورد، هر چه خواست بدهد! مانده ایم چه بخواهیم که هم در شان رسول خدا باشد و هم چیز بزرگی باشد.
علی چیزی فرمود که آن لحظه ندانستیم یعنی چه و مثل کودکان و مجانین به هم نگاه کردیم. فرمود «از رسول خدا بخواهید یکی از آن حرفهای نگو را به شما یاد بدهد!»
ما که نفهمیدیم یعنی چه؟ اما میدانستیم که قطعا چیز با ارزشی است و پشیمان نخواهیم شد.
خلاصه کنم. محضر رسول خدا رسیدیم. پیامبر به محض دیدن علی از جا برخواست و به استقبال آمدند و همدیگر را در آغوش کشیدند. خلائق جمع شده بودند و از خوشحالی پیامبر خوشحال بودند و تکبیر میگفتند.
رسول خدا رو به طرف ما کردند و فرمودند: الوعده وفا! هر چه میخواهید بگویید.
ما هم زمان گفتیم: لطفا یکی از جملات نگو را برای ما نقل کنید.
رسول خدا لبخندی زدند و یک «این هم از خودتان نیست و شکل این حرفها نیستید و عقلتان نمیرسد به این صحبت ها و این هم قطعا علی به شما آموخته!» خاصی در نگاهشان بود.
رسول خدا سوزنی را پیدا کردند و در آب زدند و رو به خورشید گرفتند و از جماعت پرسیدند «چه میبینید؟»
هر کسی چیزی گفت.🤔
پیامبر فرمودند «ذرات آبی را که روی تیزی این سوزن جمع شده میبینید؟»
خب دیدن آن ذرات کوچک آب روی نوک تیز یک سوزن باریک خیلی سخت بود. مخصوصا برای آنانی که دورتر ایستاده بودند و در جمعیت زیاد گرفتار شده بودند.
آن وقت، رسول الله جمله ای فرمودند آسمانی ... جمله ای که بساط عیش دنیا و حُسن عاقبت و بساط بهشت آخرت را هم جور میکرد.
فرمود: «ای مردم! هر کس به اندازه همین ذرات کوچک و ناچیز آب، روی این تیزی سوزن، محبت و مهر و عشق علی را در دل داشته باشد اهل نجات است!»
نقل به مضمون از سخنان ائمه اطهار علیهم السلام
نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
بسم الله
و اما جشنواره فیلم فجر
تصور کنید سالها زحمت بکشی و یه قرون دو زار بذاری رو هم تا اینکه بتونی چهار تا آجر رو هم بذاری و یه خونه بسازی. یه خونه در ابعاد بزرگ و امروزی و جذاب با کلی امکانات و وسایل. حتی تو یخچالش هم بخ اندازه یه سوپر مارکت کوچیک، خوراکی و چیزای رنگاوارنگ و خوشمزه باشه.
بعد خدایی نکرده یهو بزنه و خودت مریض بشی. یا نه؟ بزنه و خودت دل و دماغ نداشته باشی. یا مثلا بذاری و یه مدت بری سفر. یا چه میدونم! یا مثلا خودت بری مسافرت. یا بسپاری دست در و همسایه و خودت بری بیابون و این ور اون ور.
خلاصه خودت ازش استفاده نکنی.
حالا یا بچه های نااهل و رفیق بازت، با در و داف و زیدشون بیان اونجا و بشه مکان! یا کلیدش بدی دست در و همسایه و همسایه ها هم دلشون نسوزه و بشه کاروانسرا!
آخرش به اسم تو تموم میشه. میگن خونه آقا یا خانم فلانی شده مکان! شده کاروانسرا! معلوم نیست خونه فلانی کی میاد کی میره و اصلا خدا میدونه چیکار میکنن و کیا میرن و کیا میان؟
دقت کن! همه میگن خونه فلانی هستا. خونه شما هست و همه چی به اسم خودت تموم میشه. با اینکه حتی روحت هم از چیزی خبر نداره و اصلا خبر نداری چه خبره؟
حالا
الان
شده جشنواره فیلم فجر!
جشنواره زدیم به اسم انقلاب و دهه فجر و پیروزی انقلاب و تشکیل نظام مقدس جمهوری اسلامی و کلیدش دادیم دست چند تا بچه شیطون خودمون و کلید زاپاسش هم دادیم دست در و همسایه و خودمون رفتیم دَدَ. گذاشتیم رفتیم و خبری هم ازمون نیست و توقع داریم وقتی دو سه تا بلیط رانتی گیرمون میاد، بریم دو سه تا فیلم جذاب ببینیم و بازیگرانش هم مثل بچه آدم تیپ زده باشن و کارگردان و تهیه کننده هاش هم همه بچه مسلمونا باشن و تهش فیلم در تراز انقلاب و ایران 1400 دربیارن!
زهی خیال باطل.
این خبرا نیست.
ساختیم و راه انداختیم و ول کردیم رفتیم و به خاطر همین شده بساط اینکه فلان خانم بشینه بگه همه حلال زده هستند حتی حروم زاده ها! چون عشق بینشون بوده!! و یا اون یکی خانم بیاد بگه چرا نمیشه یه زن هم زمان معشوق دو سه نفر بشه؟! یا اون کارگردان بیاد بگه سلیقه من همینه و اگه خواستین سخت بگیرین، از سال دیگه جشنواره را تحریم میکنم!
بله. بایدم اینطوری بشه. همه ول کردن رفتن و از دور نشستن و فقط قضاوت میکنند. نه خبر خاصی از رویش ها هست. چون خیلی ها بچه هاشون را از ورود به هنر و سینما منع کردند. و نه خبری از پیش کسوت ها هست. چون یا دلخورن و از این و اون دلخورن. یا درگیر سیاسی کاری شدن و معلوم نیست کجان و دارن چیکار میکنن؟
آقا ، برادر ، حاج خانم ، خواهر!
تا جایی که من خبر دارم، فقط 144 تا آموزشگاه و کارگاه بازیگری و فیلنامه نویسی و کارگردانی توسط پیش کسوت های غیر انقلابی که اصلا دغدغه مذهب و انقلاب ندارند، فقط در تهران وجود داره که سالانه دختر و پسر مستعد تربیت میکنند و مطابق فکر و اندیشه خودشون به جامعه هنری و سینمایی این مملکت تزریق میکنند.
حالا ما داریم چیکار میکنیم؟ چند تا کلاس و موسسه و آموزشگاه و کارگاه راه انداختیم و تربیت کردیم؟
از امروز 355 روز دیگه تا چشنواره فیلم 1401 فرصت داریم. امسال حلال زادگی و غیرت و ناموس و این چیزا را زدند. شک نکنید برای سال آینده دست روی سه چهار تا واژه مهم تر دیگه میرسه و من و شما هم کمافی السابق باید اعلام نگرانی و انزجار کنیم و درخواست برخورد انقلابی داشته باشیم!
خسته نباشیم! همین؟
از حالا باید در پایگاه های بسیج و ادارات و نهادها و حتی هیئات مذهبی شروع به تربیت هنرمند و بازیگر و موسیقیدان و کارگردان و تهیه کننده کنیم تا شاید انشاءالله تا ده سال دیگه، بتونیم یه حرکت هایی در جشنواره 1410 بزنیم و ده سال دیگه نشینیم دوباره غصه بخوریم و لعن و نفرین این و اون کنیم.
هستند بچه هایی که استعداد زیادی برای بازیگری و یا نویسندگی و یا کارگردانی و یا حتی نوازندگی دارند. مگه همه باید آخوند و پاسدار و مداح بشن؟ اگه سالی دو تا فیلم خوب بسازن و چهل پنجاه میلیون نفر بازدید بخوره، اثر فرهنگی کمتری داره؟ نمیشه بچه های من و شما استثنائا دکتر و مهندس و آخوند و پاسدار و مداح نشن؟ میگن لقمه اش مشکل داشته که بچه هاش موزیسین و کارگردان و بازیگر شدند؟ این چه حرفیه آخه؟
ول کردیم و رفتیم دنبال چیزای دیگه اما نگرانیم که چرا سلبریتی هامون دارن میشه الگو و اسوه و چرا نسل های بعد دارن عاشق اونا میشن؟
خب طبیعیه. ما هم باید سلبریتی تربیت کنیم. این مطلب باید به یک مطالبه عمومی تبدیل بشه و برای سال 1410 حداقل 100 نفر دختر و پسر سلبریتی شاخ و در تراز جهانی تربیت کنیم تا دیگه نگران جشنواره فیلم فجر و دهه فجر و حتی نگران انقلاب اسلامی و اینستاگرام و ... نباشیم.
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
🌹امام صادق علیه السلام فرمودند:
♦️به خدا سوگند على بن ابى طالب (عليه السلام) تا روزى كه از اين دنيا رفت مال حرامى نخورد و هيچگاه بر سر دو راهى - كه هر دو راه مورد خشنودى خدا باشد - قرار نگرفت مگر اينكه پر زحمت ترين آنها را برگزيد و هر حادثه مهمى كه براى پيامبر خدا پيش مى آمد - به دليل اعتمادى كه به على داشت - از او كمك مى گرفت. و در ميان اين امت هيچ كس نتوانست همانند على (عليه السلام): راه پيامبر را - بى كم و كاست - طى كند و با اين همه تلاش و كوشش همواره چنان بيمناكان كار مى كرد، چشمى به بهشت و چشم ديگر بر آتش داشت، از سويى اميدوار پاداش بهشت و از سوى ديگر هراسناك از كيفر آتش بود.
📚الارشاد: ۲۵۵
🌍 @ebratha_ir