eitaa logo
روشنای ویگل
108 دنبال‌کننده
25.9هزار عکس
32.9هزار ویدیو
813 فایل
سعی می کنم مطالب خوبی برای شما عزیزان داشته باشم.باماهمراه شوید.
مشاهده در ایتا
دانلود
4.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صحبت‌های تأثیرگذار زن ترکیه‌ای در نقد غرب‌زدگی من آمریکا و ایتالیا و فرانسه زندگی کردم، رها کنید غرب رو، تهش هیچی نیست!
6.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پشت پرده های اتفاقت سال گذشته ایران سوریه سازی ❤️❤️❤️ ماراهمرهای کنید روشنای ویگل https://eitaa.com/roshanaivigol
15.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به به بشنوید و ببینید زیبایی ها وخلقت خدارادرپرندگان
12.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 چگونه فرزندانی باشخصیت تربیت کنیم؟ ⭕️ با این غفلت ساده در حقّ بچّه‌ها جنایت نکنیم! 🔰 ❤️❤️❤️ مارا همراهی کنید: همسرشناسی و همسرداری https://eitaa.com/hamsarshenasivhamsardari
835.9K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 این پیرمرد، نامش آقا مصطفی، هشتاد و سه سال است! پنجاه و یک سال با خدیجه خانم زندگی کرد و خدیجه خانم ۵ سال پیش از دنیا رفت! 🔰 صحبتهای آقا مصطفی راجع به عشق به خدیجه را گوش کنید! 🔰 به گذر عمر و کوتاهی دنیا دقت کنید تا قدر با هم بودنتان را بدانید! 🔰 واقعاً وقتی به بی‌ارزش بودن دنیا و به جایگاه اصلی و ابدی خود که عالم آخرت است فکر می‌کنیم، بسیاری از توقعات و گلایه‌ها و آرزوهامون پَست و ناچیز جلوه می‌کنند. ❤️❤️❤️ مارا همراهی کنید: همسرشناسی و همسرداری https://eitaa.com/hamsarshenasivhamsardari
7.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 زن ذلیلی خوبه یا بد؟!!! 🔰 ❤️❤️❤️ مارا همراهی کنید: همسرشناسی و همسرداری https://eitaa.com/hamsarshenasivhamsardari
13.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
انیمیشن جدید ملاباسم کربلایی برای کودکان 👌 «👇» https://eitaa.com/joinchat/302841968C41169154e6 ♥️➣ @loveshqq 〇عاشقانه‌های‌پاڪ⇧
40.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. ♻️ می‌شود مثل آقای مجتبی رمضانی از پشت تریبون هیأت‌ انتقاد کرد ولی با دشمن همراهی نکرد.
سرلشکر خلبان سیدالاسراء شهید حسین لشکری 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 تاریخ ولادت: ۱۳۳۱/۱۲/۲۰ محل ولادت: قزوین_روستای ضیاءآباد تاریخ شهادت: ۱۳۸۸/۵/۱۹ شهید لشکری پس از ۱۶ سال اسارت به نیروهای صلیب سرخ معرفی شد و دو سال بعد در ۱۷ فروردین ۱۳۷۷ به ایران بازگشت. نحوه شهادت: جراحت ناشی از جانبازی مزار: بهشت زهرا(س)تهران قطعه: ۵۰ ردیف: ۵ شماره: ۲۷ ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━ 🌷🕊🥀🌹🥀🕊🌷
باور کردنی نیست ولی حقیقت دارد خاطره‌ای از ۱۸ سال اسارت سیدالاسراء،سرلشگر خلبان حسین لشگری،اولین اسیر و آخرین آزاده جنگ وقتی بازگشت از او پرسیدند: این همه سال انفرادی را چگونه گذراندی؟ او گفت: برنامه ریزی کرده بودم و هرروز یکی از خاطرات گذشته‌ام را‌ مرور می‌کردم سالها درسلولهای انفرادی بود و با کسی ارتباط نداشت و قرآن را کامل حفظ کرده بود زبان انگلیسی می‌دانست برای ۲۶ سال نماز قضا خوانده بود اومیگفت: از۱۸سال اسارتم ده سالی که تو انفرادی بودم سالها با یک "مارمولک"🦎 هم صحبت میشدم! بهترین عیدی که این ۱۸سال اسارت گرفتم، یک نصفه لیوان آب یخ بود! عیدسال۷۴ بود. سرباز عراقی نگهبان یک لیوان آب یخ می‌خورد می‌خواست باقی مانده آن را دور بریزد،نگاهش بمن افتاد. دلش سوخت و آن را بمن داد، من تا ساعتها از این مسئله خوشحال بودم😭 این را هم بگویم که من مدت ۱۲ سال (نه ۱۲روز یا۱۲ماه) درحسرت دیدن یک برگ سبز و یک منظره بودم.حسرت ۵ دقیقه آفتاب را داشتم😭💔 🌷 ۱۹ مرداد ۱۳۸۸ - سالروز شهادت قهرمان وطن، سرلشکر خلبان،حسین لشگری🥀 چقدر در معرفی قهرمانان واقعی ما به نسل جوان کوتاهی شده است و ارزش ها نادیده گرفته شده.🌹 شادی روح پاک و مطهر شهید سرلشکر خلبان حسین لشگری🥀 🔻فرستادن پنج گل صلوات بہ نیت سلامتی و تعجیل در فرج‌ آقا‌ امام‌ زمان «عج» 🥀
💔🌻خاطرات همسر گرامی شهید سرلشکرخلبان حسین لشکری [🌷🌿🕊] { اولین اسیر و آخرین آزاده جنگ، وقتی رفت 28 ساله بود، وقتی برگشت 47 سال از عمرش می گذشت. پیر و شکسته شده بود و موی سیاه در سر نداشت؛ دندانهایش همه ریخته بود و اینها همه آثار شکنجه هایی بود که به جرم کار نکرده سرش آورده بودند. شیرینی دیدار چهره تغییر کرده اش را از یادم برد. پسر چهار ماهه مان حالا 18 ساله شده بود و برای اولین بار پدرش را می دید...}😔 ✔اینها گوشه ای از صحبت های خانم حوّا لشکری همسر سرلشکر خلبان شهید حسین لشگری است؛ درد روزهای نبودن و 18 سال اسارت همسر کم کم داشت به دست فراموشی سپرده می شد که شهادت برای همیشه این دو را از هم جدا کرد و دیدار را به قیامت انداخت. 🌹ده سال انفردای فروردین سال 58 ازدواج کردیم. یکسال و نیم بعد (شهریور59) وقتی زمزمه های شروع جنگ به گوش می رسید حسین برای خنثی کردن توطئه های بعثی ها، به عراق رفت و همانجا در عملیات برون مرزی اسیر شد. به جرم توطئه علیه عراق در زندان های سیاسی فقط ده سال از آن هجده سال را در سلول های انفرادی حبس اش کردند. 🌹روزی که دوباره زنده شدم روزها بدون حسین سخت می گذشت. ناراحتی اعصاب گرفتم. خبری از او نداشتم و با یک بچه تنها مانده بودم. سال 74 وقتی کمیته اسرا و مفقودین خبر زنده بودنش را اعلام کردند و نامه اش را از طریق صلیب سرخ به دستم رساندند، دوباره زنده شدم و به امید دیدارش روزها را می گذراندم. تا سال 77 که به ایران بازگشت هر دو سه ماه یکبار به همدیگر نامه می دادیم؛ اما محدود و کنترل شده. اجازه نداشتیم بیشتر از سلام و احوالپرسی چیزی بنویسم. شرایط بدی بود و بازهم انتظار عذابم می داد. 🌹حسینی دیگر... هفدهم فروردین سال 77 بود که بالاخره حسین آزاد شد و به کشور بازگشت. پیر و شکسته شده بود و موی سیاه در سر نداشت؛ دندانهایش همه ریخته بود و اینها همه آثار شکنجه هایی بود که به جرم کار نکرده سرش آورده بودند. شیرینی دیدار چهره تغییر کرده اش را از یادم برد. پسر چهار ماه مان حالا 18 ساله شده بود و برای اولین بار پدرش را می دید... لهجه اش کاملا عربی شده بودو گاهی در صحبت هایش بعضی از کلمات فارسی را ناخودآگاه عربی می گفت. 🌹آن دنیا روسفیدم اما... دوباره زندگی من با حسین شروع شد. نمی گذاشت آب در دلم تکان بخورد. علاقه عجیبی به من داشت و مراقب بود از اتفاقی ناراحت نشوم. می‌گفت اگر قرار است به من درصد جانبازی بدهند باید تو را ببرم؛ جانباز اصلی تو هستی. ناراحتی من ناراحتش می‌کرد و خوشحالی ام خوشحالش. غذا نمی خوردم ناراحت می شد؛ کم می خوابیدم غصه می خورد؛ قرص می خوردم توی هم میرفت. می‌گفت روزی می آید که ببینم دیگر قرص هایت را کنار گذاشتی؟ می گفت: من برای تو کاری نکردم آن دنیا رو سفیدم اما تنها چیزی که باید جواب برایش پس بدهم، سختی‌هایی است که تو در نبودنم کشیدی... 🌹نان و پنیر نداریم، نان که داریم! مظلوم بود و ساده زندگی می‌کرد. اگر ده نوع غذا هم سر سفره بود، فقط از یکی می‌خورد. به خانه که می‌آمد و گاهی غذا آماده نبود می گفت خانم نان و پنیر که داریم، اگر نداریم نان که داریم همان را با هم می‌خوریم. هر موضوعی که پیش می‌آمد نظر من را می‌پرسید و قبول می‌کرد. احترامش به زن فوق العاده بود. مهربان بود و اگر هم عصبانی می‌شد، تنها عکس العملش این بود که توی خودش می‌رفت. در اثر شکنجه‌های سخت جانباز 75 درصد شده بود و من توقعی نداشتم. 🌹یادت نره من برگشتم! یک ماه و نیم از آمدنش گذشته بود. توی این مدت دائم به مراسم‌های مختلف برای سخنرانی دعوت می‌شد. یک روز به دانشگاه تهران رفته بود تا برای دانشجوها صحبت کند. تماس گرفت و گفت شام آنجا مهمان است و دیر به خانه برمی‌گردد. من هم طبق روال هر روز شروع کردم به انجام کارهایم. شب که شد شام خوردم و ظرف‌ها را شستم و آشپزخانه را تمیز کردم. بعد هم در ورودی را قفل کردم و خوابیدم. یادم رفته بود حسین به ایران بازگشته و الان کجاست و قرار است به خانه برگردد. هنوز به آمدنش عادت نکرده بودم. لحظاتی بعد دیدم صدای در می‌آید. کمی ترسیدم. رفتم پشت در و پرسیدم کیه؟ تازه یادم آمد حسین پشت در است و از خجالت نمی‌دانستم چکار کنم. در را که باز کردم خودش هم فهمید. گفت خانم من را یادت رفته بود؟ از آن موقع به بعد هر وقت می‌خواست جایی برود، می‌گفت "یادت نره من برگشتم!"💗 🌹پله‌های جدایی لحظه شهادتش تلخ ترین لحظه زندگی ام بود. نوزدهم مرداد سال 88 بود. شام خورده بودیم و حسین می خواست نوه مان محمد رضا را به بیرون ببرد. ✨ادامه👇
2.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از دیپلماسی ذلت و برجامی حسن کلیدساز رسیدیم به دیپلماسی اقتدار ابراهیم رئیسی فروش نفتمون از ایام برجام خیلی بیشتره به عضویت شانگهای دراومدیم تمام نفتکش‌هامون که زمان روحانی بی مشتری بود فروش رفت زندانیان ایرانی رو آزاد کرد دیروز هم که ۶ میلیارد دلار از دارایی‌هامون آزاد نکته اش اینه رئیسی همه این کارها رو چراغ خاموش پیش برد تا اقتصاد کشور رو مثل دولت بنفش شرطی نکنه قطعا خبرهای خفن‌تری تو راهه که فعلا رو نمی‌کنن 😉 @BisimchiMedia