باسلام.ضمن تسلیت شهادت حضرت زهرا (س) به اطلاع میرساند دومین کارگاه آموزشی اعضای شبکه روشنگري فرهنگی خواهران ناحیه امام حسن مجتبی (علیه السلام) با حضور جناب سرهنگ طاعتی مسول محترم معاونت فرهنگی اجتماعی ناحیه، برادر تندر مدیر محترم مطالعات فرهنگی و عملیات روانی معاونت فرهنگی ستاد سپاه، مسول محترم بسیج جامعه زنان ناحیه و فرماندهان محترم حوزه های خواهران ناحیه به همراه عوامل فرهنگی و سرکار خانم فراهانی مبلغه ناحیه برگزار گردید. لازم به توضیح اینکه در این جلسه معارفه مبلغه ناحیه با تقدیم حکم مسولیت به ایشان اقدام گردید. ومن الله توفیق
8.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕯🥀🍂
🥀
❇️ فیلم دوربین مداربسته بیمارستان
💠 روایت بغضآلود رهبر انقلاب از انتظار حاج قاسم پشت درب اتاق عمل جراحی و همراهی با خانواده دوست شهیدش
#حاج_قاسم
eitaa.com/mojarebat
🥀
🕯🍂🍂
هدایت شده از مرکز آفرینش های هنری بسیج استان قم
16.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نماهنگ "جان علی "
به مناسبت شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها
با اجرای گروه سرود ولایت
محل تولید : نمایشگاه حدیث غربت
دریافت فایل با کیفیت بالا :
maher_qom
#مرکز_آفرینش_های_هنری_استان_قم
@mafarineshha
⭕️ کد های مهم حکمرانی فرهنگی
✍دکتر عبدالکریم خیامی
🔸هالیوود که به ظاهرهیچ دستور عمل ساخت فیلمی وجود ندارد، ولی محال است که تولیدات آنها در چارچوب فرهنگی آمریکا نباشد. ما نیاز به یک ساختار مشخصی داریم یا نیاز به یک بحث مدیریتی؟
🔸فرآیندهای ارزیابی و ارزشیابی عملکرد در حوزه فرهنگ یک شوخی بی مزه و از طنزهای تلخ جمهوری اسلامی است و در نگاهی دیگر یک اهانت به متخصصین این حوزه است.
🔸اگر دستگاههای فرهنگی ما توانستند بر صنعت، تجارت، نظامات مالی تاثیر گذار باشند، فرهنگ ما متحول خواهد شد. ویترینهای پوشاک مغازههای ما، انبار گمرکات کشور، چینش بوفهها و رستورانها در شهرها، مبلمان شهری شهرها، معماری خانه ها، فرآیند صدور مجوز کسب و کارها را در نظر بگیرید؛ تاثیر اینها بر فرهنگ عمومی حتما بیشتر از تاثیر بسیاری از ارگان ها، نهادها و سازمانهای فرهنگی جمهوری اسلامی ایران است.
🔸یکی از مسائل جدی در کار فرهنگی و یا ساختار اداره فرهنگ این است که پارادایم حاکم بر اندیشه مسئولین نظام هنوز پارادایم انتقالی است؛ «انتقالی بدین معنا که ما یک چیزی داریم، آنرا بسته بندی میکنیم و به سمت جامعه میفرستیم، جامعه تاثیر میپذیرد و اصلاح میشود.» میخهای تابوت این پارادایم دهها سال است که زده شده است. اگر هم باشد دست کم با شیوه مکانیکی انتقالی نیست و با شیوه دیگری انجام میشود.
🔸در موضوع فرهنگ و رسانه یک نگاه مکانیکی انتقالی و زنجیرهای داریم به نحوی که مردم گویی یک سرزمین پذیرایی هستند که ما فقط از بالا مطالب خود را به جامعه ارسال میکنیم
🔸فرهنگ از دوره قاجار آرام آرام دولتی، حاکمیتی و از سایر ساحتها منفک میشود. البته این نظامات غربی نیز در آن بی اثر نبودند. کم کم فرهنگ بوراکراتیک میشود و ما با مدیران و مسئولانی در حوزه فرهنگ روبرو میشویم و هر چه به جلو آمدیم، حرکات جوششی را به سکنات کوششی تبدیل کردیم، عقلانیت انقلابی مردمی را به عقلانیت سازمانی اداری تبدیل کردیم و مردم گرایی را با فرقه گرایی اشتباه گرفتیم. (اینها همه اشکالاتی است که در کارهای فرهنگی انجام دادیم.) مردم را گزینشی مشارکت میدهیم.
🔸در خاطرهای یکی نقل میکرد که به سید حسن نصرالله گفتیم که برای سالگرد تاسیس حزب الله مانند ۲۲ بهمن راهپیمایی کنید، فلان کار را انجام بدهید که او در جواب گفته بود، ما تجربه بد جمهوری اسلامی را در این خصوص تکرار نمیکنیم و ترجیح میدهیم مردم خودشان پای کار بیایند.
🔸در برخی از کارهای فرهنگی هدف را یکی از ساحات اصلاح فرهنگی میدانیم. مثلا برخی فقط در حوزه اعتقادات و باورها فعالیت دارند و به سایر حوزه ها، چون گرایش، میل و رفتار کاری ندارند و در مقطعی مثل دهه ۶۰ فقط به حوزه رفتار توجه داشتیم. آستینها پایین باشند، جوراب سفید نپوشید، شلوار لی ممنوع و ... اگر بخواهیم ساختار فرهنگی را اصلاح کنیم، باید دید جامعی داشته باشیم و بدانیم که در یک مقولاتی البته رفتار انگیزشی نیاز است بدین نحو که با اصلاح رفتار، کم کم در سایر حوزهها نیز اصلاح صورت میگیرد.
🔸تندرویها و کندرویهایی در امور فرهنگی داشتیم؛ انقلاب در گام جدید خود حالا تجربه این افراط و تفریطها را دارد. رهبری در خصوص اصلاح کار فرهنگی اصطلاح «باغبانی» را به کار میبرند؛ خب در باغبانی شما هم آب و کود میدهید و هم در جایی هرس میکنید. ما یک وقتهایی از تمام امور باغبانی در حوزه فرهنگ فقط چمن زنی، آن هم با دستگاهش را یاد گرفته ایم. میلیونها انواع گل و گیاه دیگر را که نمیشود فقط با دستگاه چمن زنی هرس کرد.
🔸کار فرهنگی یعنی تولید و ارتقاء معنا در زندگی جاری، ملموس و روزمره عامه مردم که منجر به یک ارتقایی در بینش، گرایش و رفتار میشود.
🟩 (سه شنبه ۱۴۰۰/۱۰/۱۴) رهبر معظم انقلاب به* *مدیر مسئول کیهان پیام فرستاده و فرموده اند:*
« *یادداشت امروز آقای محمد صرفی، یک آفرین دارد* ».👏
*یادداشت آقای صرفی نویسندهی خوش ذوق، با سواد و بیادعای کیهان، درباره حاج قاسم که توجه رهبری را جلب کرده است اینجا بخوانید* 👇
*قاسم ستاره ای در کهکشان راه خمینی*
چقدر خوب است که کودکان وقتی به دنیا میآیند کسی نمیداند سرنوشت چه تقدیری برای آنان رقم زده و تاریخ برای شانه نحیف برخی از این کودکان گریان، چه مأموریتی گرانسنگ تدارک دیده است. آری! اینگونه بود که دست فرعون بهرغم تمام دست و پا زدنهایش، به فرزند عمران و یوکابد نرسید و موسی دودمان طاغوت عصر خود را در نیل بر باد داد. و آن زمانی بود که از چشم دنیااندیشان و ظاهربینان کار مؤمنان به پایان رسیده بود؛ در پیش، امواج خروشان نیل بود و از پس، لشکر جرّار فرعون. اما تقدیر الهی چیز دیگری بود. پس فرمان آمد که ای موسی! عصای خود را بر دریا بزن ... و شد آنچه ناشدنی مینمود.
تابستان سال ۱۹۵۳ برای «دوایت آیزنهاور» سی و چهارمین رئیسجمهور آمریکا شیرین بود. ماموران سازمان CIA در تهران به فرستادگان و مزدوران بریتانیایی که دیگر کبیر نبود پیوستند و عملیات آژاکس را با موفقیت به سرانجام رساندند. دولت وقت با کودتا سرنگون شد و شاه لرزان و فراری دوباره بر تخت نشست. «آلن دالس» رئیس CIA اگر از آینده چیزی میدانست بدون شک پنج سال بعد، تیمی از ماموران خود را بار دیگر راهی ایران میکرد اما این بار نه به مقصد تهران بلکه به «قناتملک»، روستایی در دل کویر مرکزی ایران. به خانه ساده و محقر مشهدی حسن.
اما نه آیزنهاور و دالس میدانستند و نه حتی مشهدی حسن و فاطمه که آن کودکی که روز اول فروردین سال ۱۳۳۷ پا به زمین گذاشته و گریه میکند، چه آیندهای و مأموریتی در پیش دارد. فرزند سوم خانه بود و نامش را گذاشتند قاسم. انتخابی بهجا و نامی نیکو بود. این طفل شیرخوار و روستازاده گمنام، مأموریت داشت چیزهایی را قسمت کند. از این باب همه ما قاسم هستیم چرا که در زندگی چیزهایی را با دیگران و بین دیگران قسمت میکنیم. اما قرار بود او از همه ما و قاسمها، قاسمتر باشد.
دنیا معرکههای عجیب و غریب و شگفتیهای فرامحاسباتی کم ندارد. نقاطی به ظاهر بسیار دور و بیربط در گوشه و کنار کرهخاکی هستند که هیچ دستگاه محاسباتی و عقل و حتی خیالی نمیتواند میان آنها خطی برقرار سازد. *وقتی مامور ساواک سال ۱۳۴۲ با ریشخند از آقا روحالله پرسید یارانت کجا هستند، آن مرد خدا که دلش از خورشید هم گرمتر و چشمهایش از برق آسمان گیراتر بود، با دلی آرام و قلبی مطمئن پاسخ داد؛ سربازان من در گهوارهها هستند*
.یحتمل مأمور مفلوک سازمان اطلاعات و امنیت کشور، پوزخندی زده و در دل یا زیر لب گفته باشد عجب آخوند خوشخیالی و چه خیالات خامی! نمیتوان به واکنش آن مأمور چندان خرده گرفت.
*آن روز قاسم سلیمانی ۵ ساله بود،*
*مهدی باکری و اسماعیل دقایقی ۹ ساله،* *حسن باقری و ابراهیم همت ۸ ، ۷ ساله، حسین خرازی ۶ ساله،*
*احمد کاظمی، مهدی زینالدین و حسن تهرانیمقدم ۴ ساله،*
*محمود کاوه و علی هاشمی ۲ ساله.*
کودکانی دور از هم، هر کدام در شهری و روستایی. آن ستارههای دور از هم در کهکشان راه خمینی. آنقدر دور که هیچ منجمی نمیتوانست پیشبینی کند روزی که چندان دور نیست این ستارهها در یک مدار قرار خواهند گرفت و چشم آسمان از نورشان روشن خواهد شد.
تازه این کودکان فرماندهان سپاه خمینی کبیر بودند و بسیاری از سربازان آنان حتی هنوز پای بر زمین، این «سیاره رنج» نگذاشته بودند. گفتیم فرمانده و سرباز! بگذار همینجا تکلیف این دو کلمه را روشن کنیم. میدانی چرا فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران که نامش لرزه بر اندام دشمنان میانداخت خود را همیشه سرباز میدانست و مینامید و وصیت کرد بر سنگ مزارش بنویسند سرباز قاسم سلیمانی؟ همان سربازی که چند روز پیش یک رسانه آمریکایی با کینهای عمیق نوشت سلیمانی شبه نظامیان عراق، لبنان و یمن (افغانستان و پاکستان و سوریه و فلسطین را جاانداخته) را به یک اتحاد راهبردی متصل و نیروی قدس را به نوعی ناتو تبدیل کرد.
در روزگاری که آدمها به دنبال نام هستند و برای خود لقب میسازند و میتراشند و برای محکمکاری سفارش میدهند، مردی که سرنوشت منطقه و بلکه جهان را تغییر داد، به او لقب «فرمانده سایهها»، «خردکننده داعش» و «قویترین مرد خاورمیانه» داده بودند و فرماندهان ارتش آمریکا به او حسادت میکردند، خود را سرباز میداند. ریشه ماجرا به همان پیرمرد طوفانی برمیگردد که بر صندلی ساده حسینیه جماران مینشست و آرام سخن میگفت و دنیا را به لرزه درمیآورد. قاسم شاگرد مکتب حضرت روحالله بود. همان که بنیانگذار انقلابش میخواندند، مرد قرن، سیاستمدار عصر، تغییردهنده جهان و تاریخ و...
البته که همه اینها بود اما وقتی یکی از مریدانش فریاد زد؛ «ما همه سرباز توئیم خمینی، گوش به فرمان توئیم خمینی»، باز ساده اما از روی عقیده و منطبق با عمل خویش گفت؛ «نه من سرباز توام و نه تو سرباز من. همه سرباز خداییم انشاءالله.»
آدمهای خوب کم نیستند و کم ندیدهایم. شاید ما هم آدمهای خوبی باشیم چرا که گاهی کارهای خوبی میکنیم. بخشی از شادی و وقت و توانایی و پول خود را با عدهای قسمت میکنیم. شاید برخی خوبتر باشند و از قوه قهریه خود نیز برای خوب بودن و خوبی کردن استفاده کنند. مثلاً وقتی میبینند به کسی دارد ظلم میشود، سینه سپر کنند و وارد معرکه شوند. مأموریت قاسم تقسیم کردن بود. آرامش و امنیت و شادی و لبخند و در کنارش ترس و وحشت و اضطراب. آنچه قاسم را از دیگر خوبان سوا میکرد، آن بود که او اهل قناعت نبود. بله! قناعت همیشه هم چیز خوبی نیست. اگر در تقسیم خوبیها به دایره تنگ و حقیری در اطراف خود قناعت کنی، چنین میشود. قاسم آرامش و امنیت و لبخند را برای همه انسانهای روی زمین میخواست نه فقط برای اهالی قناتملک و کرمانیها و ایرانیها. برای او فرقی نداشت که این زن و مرد و کودک چه زبانی دارند، چه آیینی و خطوط جغرافیا آنان را چگونه تقسیم کرده است. امنیت و آرامش و لبخند حق همه بود و وحشت و اضطراب حق همه آنهایی که آن حق را از دیگران سلب کرده بودند. اینجاست که قاسم را میتوان در دو شمایل دید. شمایلی نرمتر از حریر و دلنازکتر از کودکان که گویی هنوز کودکی پنج ساله در قناتملک است. همانقدر دل کوچکی دارد. از ته دل میخندد و مثل ابر بهار گریه میکند. و شمایلی دژم و غضبناک که گویی خدای جبار و منتقم به او مأموریت داده است تا بندگان طاغی و خونریزش را به دست او هلاک کرده و راهی دوزخ سازد.
خیابانهای شلوغ و تاریک ما برای نام تو حقیر و کوچکاند. روزی ستارهای بزرگ و پرنور کشف میشود و نام تو را بر آن خواهند گذاشت. بلندمردا! نامت بلند باد که آب و آتش در چشمان تو به هم میرسید و خوشا بحال آنانکه در روزگار رجعت بار دیگر آن چشمهای پرفروغ را میبینند و میانشان نور تقسیم خواهیکرد.
محمد صرفی . روزنامه کیهان