📣📣📣 مسابقه شرح همدلی (۲)
🔹نظر به اینکه داریم به هفته مبارک بسیج نزدیک می شیم ؛ بعنوان
❌دومین سوال ❌ مسابقه شرح همدلی بفرمائید :
🔴 اگر شما فرمانده پایگاه بسیج محله تون باشید چه خدمتی و چه کاری رو برای مردم محله تون در اولویت قرار می دهید؟
پاسخهای کوتاه خودتون رو به آی دی زیر ارسال بفرمائید:
☑️ @kosar55
🔹آخرین مهلت ارسال ایده ها و نقطه نظرات شما دوست عزیز تا ساعت ۲۴ جمعه ۵ آذر
✨ ✨
📖 گزیده بیانات |چگونه به کتابخوانی عادت کنیم؟
👈🏼 توصیههای رهبر انقلاب در مورد کتابخوانی
1️⃣ نیمساعتها!
کتابخوانی را باید جزو عادات خودمان قرار دهیم. به فرزندانمان هم از کودکی عادت بدهیم کتاب بخوانند؛ مثلاً وقتی میخواهند بخوابند، کتاب بخوانند. یا وقتی ایام فراغتی هست، روز جمعهای هست که تفریح میکنند، حتماً بخشی از آن روز را به کتاب خواندن اختصاص دهند. در تابستانها که نوجوانان و جوانان محصّل، تعطیلاند حتماً کتاب بخوانند. کتابهایی را معیّن کنند، بخوانند و تمام کنند. افرادی که کار روزانه دارند مثلاً کارمند اداری، کارگر، کاسب و یا کشاورز هستند وقتی به خانه میآیند، بخشی از زمان را گرچه نیمساعت برای کتاب خواندن بگذارند.
▫️چقدر کتابها را در همین نیمساعتها میشود خواند! بنده دورههای بیست جلدی و بیست و چند جلدی کتاب را در همین فاصلههای ده دقیقه، بیست دقیقه و یک ربع ساعته خواندهام. پشت این کتابها را هم یادداشت میکنم که معلوم باشد. شاید صدها جلد کتاب را همینطور در این فاصلههای کوتاه ده دقیقهای خواندهام. بسیاری از افراد را هم میشناسم که این گونهاند. ۱۳۷۲/۲/۲۱
2️⃣ پیش از خواب!
در منزل خود من، همهی افراد، بدون استثنا، هرشب در حال مطالعه خوابشان میبرد. خود من هم همینطورم. نه اینکه وسط مطالعه خوابم ببرد. مطالعه میکنم، تا خوابم میآید، کتاب را میگذارم و میخوابم. همهی افراد خانهی ما، وقتی میخواهند بخوابند حتماً یک کتاب کنار دستشان است. من فکر میکنم که همهی خانوادههای ایرانی باید اینگونه باشند. توقع من، این است. باید پدرها و مادرها، بچهها را از اول با کتاب، محشور و مأنوس کنند. حتی بچههای کوچک باید با کتاب انس پیدا کنند. ۱۳۷۴/۲/۲۶
3️⃣ فرصتهای اندک
من میخواهم خواهشی از مردم بکنم و آن این است: کسانی که وقتهای ضایع شوندهای دارند؛ مثلاً به اتوبوس یا تاکسی سوار میشوند، یا سوار وسیلهی نقلیهی خودشان هستند و دیگری ماشین را میراند، یا در جاهایی مثل مطب پزشک در حال انتظار به سر میبرند و به هرحال اوقاتی را در حال انتظار به بیکاری میگذرانند، در تمام این ساعات، کتاب بخوانند. کتاب در کیف یا جیب خود داشته باشند و در اتوبوس که نشستند، کتاب را باز کنند و بخوانند. وقتی هم به مقصد رسیدند، نشانی لای کتاب بگذارند و باز در فرصت یا فرصتهای بعدی آن را باز کنند و از همانجا بخوانند.
▫️بنده خودم چند جلد قطور از یک عنوان کتاب را در اتوبوس خواندم! قضیه مربوط به قبل از انقلاب است که چند روزی برای انجام کاری از مشهد به تهران آمده بودم... وضعیت و فضای اتوبوسهای آن روزگار برای ما خیلی آزار دهنده بود و نمیتوانستیم تحمل کنیم. دلم میخواست سرم پایین باشد و خواندن کتاب در چنین وضعیتی بهترین کار بود. ساعتی را که به این حالت میگذراندم احساس نمیکردم ضایع میشود. آن وقتها تقریباً یکساعت طول میکشید تا آدم با اتوبوس از جایی به جای دیگر میرفت. بعضی وقتها این جابجایی کمتر یا بیشتر هم طول میکشید. بههرحال چنین یکساعتهایی را احساس نمیکردم که ضایع میشود؛ چون کتاب میخواندم. ۱۳۷۵/۲/۲۲
4️⃣ بهجای آگهی تلویزیونی
گاهی میبینید یک نفر پای تلویزیون نشسته و منتظر یک فیلم است. تلویزیون آگهی تبلیغاتی پخش میکند و گاهی پخش تبلیغات بیست دقیقه طول میکشد. یکوقت است کسی به آن تبلیغات احتیاج دار؛ اما کسی که احتیاج ندارد آگهیهای تبلیغاتی را ببیند، این بیست دقیقه را چرا بیکار بنشیند!؟ یک کتاب دمِ دستش باشد؛ بردارد و بیست دقیقه مطالعه کند. اگر مردم ما عادت کنند که از این وقتهای ضایعشونده برای مطالعهی کتاب استفاده کنند، جامعه خیلی پیش خواهد رفت و فرهنگ کشور، خیلی ترقی خواهد کرد. ۱۳۷۵/۲/۲۲
🔁 #بازنشر به مناسبت آغاز هفته کتابخوانی
🌓 روشنا
17.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خطرات توقف در حاشیه اتوبان؛ مقصر تصادف کیست؟
🔹درصد زیادی از تصادفات به خاطر توقف در حاشیه بزرگراهها، اتوبانهای بین شهری و آزادراههاست که با کمی دقت میتوان از این حوادث پیشگیری کرد.
#نشست_خبری
📌 نشست خبری فرمانده ناحیه مقاومت بسیج اردکان به مناسبت هفته بسیج
📆 سه شنبه ٢۵ آبان ساعت ١۴:۴۵
🔻 سالن اجتماعات هویزه بسیج اردکان
#هفته_بسیج
#بسیج_پاره_تن_مردم
#سلامت_معیشت_معنویت
#اردکان_شهر_مقاومت_وحماسه
🔹مسیح کردستان ۴
ش سرلشکرمحمد بروجردی
آن شب غضنفر مباشر و جیره خوار خان خبر خوشی را برای خان برد. خان زیر کرسی نشسته بود که غضنفر آهسته وارد اتاق خانه شد و با لبخندی که بر لب داشت خان متوجه شد که مباشر خبری آورده.
خان گفت: هان چه خبر.
بجنب خان وقتش رسیده ضعیفه علیرضا توی جا افتاده و چند روزی نمیتواند آفتابی شود.
خان سری تکان داد و گفت: چند نفری را خبر کن باید استشهاد بنویسیم.
غضنفر بیرون رفت و یک ساعت بعد دور کرسی خان چند نفر روستایی نشسته بودند. خان به آنها گفت: ضعیفه علیرضای جوانمرگ برای من پیغام فرستاده که بچه اش حصبه گرفته و خودش هم در جا افتاده و دست اش تنگ شده و از من خواسته که زمینش را بخرم تا دستش باز شود. روستاییان بعضی دانسته و بعضی ندانسته پای ورقه استشهاد را انگشت زدند! استشهادی دروغین را که گواهی میکردند علیرضای مرحوم در زمان حیات زمین را به خان فروخته.
وقتی خبر به خدیجه رسید گویی میلیونها سوزن یکباره در تنش فرو کردند بچه شیرخوارش را زمین گذاشت و به گوشه ای خیره شد و اشک چشمانش را گرفت با از دست دادن زمین که یادگار علیرضا بود گویا همه اتصال خدیجه و بچه هایش با روستا قطع و پاره شده بود، زمین امید آنها بود یادگار و نشانه پدر آنها و حالا دیگر مال آنها نبود.
خدیجه به هر دری زد بی فایده بود با هر کس صحبت کرد از ترس خان کسی حاضر به کمک نبود چه می توانست بکند زنی تنها با چند بچه کوچک، کسانی که پای ورقه استشهاد انگشت زده بودن حاضر نبودند حرفشان را پس بگیرند. خبر از دست دادن زمین و حصبه محمد و تولد نوزاد یک ماهه خدیجه به شهر نزد مادر بزرگ و خاله رسیده بود و آنها علی پسر بزرگ خدیجه را که نزد خود نگه می داشتند برای آوردن خدیجه و بچه ها به شهر، به روستا فرستادند قبلا هم مهاجرت از روستا به شهر را به خدیجه پیشنهاد داده بودند ولی خدیجه به خاطر تعلق به زمین حاضر به مهاجرت نبود لاکن حالا دیگر امیدی برای ماندن نداشت لذا پیشنهاد را پذیرفت که به شهر نزد مادر بزرگ برود. علی با وانتی از تهران به روستا رفت فصل سرما و برف بود وسایل را جمع کردند و بار وانت نمودند. ناگهان خدیجه غیبش زد علی به دنبال مادر او را در قبرستان پیدا نمود. خدیجه با دست برفهای روی قبر علی رضا را کنار زد و دست روی خاک خیس نهاد چند دقیقهای تحمل کرد و از شوهرش خدا حافظی کرد. مادر و پسر هیچ حرفی نزدند هر دو ساکت به خانه برگشتند. همسایه ها برای بدرقه آنها آمده بودند گلنسا بی تاب بود خدیجه عبدالمحمد را در بغل داشت خواست سوار وانت شود گلنسا جلو رفت او را در آغوش گرفت و صورتش را بوسید هر دو خودداری کردند و لبخند زدند چشمان خدیجه پر از اشک شد علی بی تاب بود رو به مادر کرد و گفت: مامان راننده عجله دارد خدیجه نگاه آخرین را به همسایه ها و خانهاش انداخت که به یاد علیرضا و بدون علیرضا از آنجا خارج می شد خانه ای که همه بچه هایش را در آنجا بدنیا آورده بود خدیجه روی صندلی ماشین نشست و محمد کنار دست راننده بود و هنوز آثار حصبه در او دیده می شد لاغر و رنگ پرید بود. وانت با سر و صدای زیاد نرمه برف های کنار جاده را له می کرد و پیش می رفت به طرف شهر.
ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این یک دقیقه را هر روز باید دید و شنید و نوشید!
مخصوصا در این دوران که فتنه و بلا و امتحانات بزرگی داریم!
#امام_خامنه_ای
#حاج_قاسم
🔰 عکس نوشت | بیانات رهبر انقلاب، در #دیدار_نخبگان و استعدادهای برتر علمی کشور
۱۴۰۰/۰۸/۲۶
🌈*هفته بسیج گرامی باد*🌈
جلسه هفتگی بسیج مداحان/کانون مداحان و شعرای آیینی میبد
کارگاه آموزشی نوجوانان:۱۹:۳۰-۱۹
مداحی و شعرخوانی بزرگسالان۲۰:۳۰-۱۹:۳۰
شاعر:حبیب خشای۲۰:۴۵-۲۰:۳۰
خاطره گوی آزاده:حاج محمد دهقانی۲۱-۲۰:۴۵
راوی مدافعان حرم:پاسدار ابوالفضل حشمتی۲۱:۱۵-۲۱
مداح:حمید فیاضی۲۱:۳۰-۲۱:۱۵
موضوع:بسیج شدن در کربلا
زمان:شنبه شب۴۰۰/۸/۲۹ساعت۲۱:۳۰-۱۹
مکان:سالن بقعه آیت الله سعیدی
*خانه مداحان و شعرای آیینی میبد*
╭─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─╮