#سالگرد_شهادت_شهید_دلواری
رییسعلی دلواری مبارز مشروطهخواه و بزرگمردی بود كه هدایت قیام جنوب در تنگستان و بوشهر علیه نیروهای انگلیس را بر عهده داشت و توانست با مجاهدت و رهبری خود و در راستای حفاظت از ایران ، استعمار پیر را به زانو درآورد و در این راه جان به فیض شهادت نائل آید.
رییسعلی در عصر مشروطیت، جوانی ۲۴ ساله، بلند همت، شجاع، در صدق و صفا كم مانند و در حبّ وطن و توكل به خدا، ضرب المثل بود. اگرچه سواد و معلومات كافی نداشت، اما پاكی و سرشت و صفات پسندیده او زبانزد اطرافیان بود. رییسعلی بعد از این كه قوای اشغال گر انگلیس، بوشهر را به تصرف خود درآوردند، با شجاعتی وصف ناپذیر به مقابله با تجاوزگران پرداخت و شكست های سنگینی بر آنان وارد كرد.
پس از اشغال بوشهر ، نیروهای انگلیسی قصد تصرف دلوار را داشتند؛ محلی كه پیش از آن، چند بار سربازان انگلیسی به آنجا یورش برده و هر بار طعم تلخ شكست را چشیده بودند. رییسعلی همراه با یاران خود، علیه اشغالگران وارد نبرد شده و نیروهای متجاوز را كه قریب به پنج هزار نفر بودند، تار و مار می كند.
دوران جوانی او همزمان با حضور گسترده استعمار انگلیس در خلیج فارس بود. رییسعلی نقشی كلیدی در قیام جنوب داشت. قیام مردم تنگستان به رهبری او روی هم هفت سال طول كشید و در این مدت، دلیران تنگستان، دو هدف عمده را دنبال می كردند:
. پاسداری از بوشهر، دشتستان و تنگستان به عنوان منطقه سكونت خود
و
. جلوگیری از نفوذ قوای بیگانه به درون سرزمین ایران و دفاع از استقلال وطن.
با كودتای ضد انقلابی لیاخوف روسی علیه مشروطهخواهان در سال ۱۳۲۶ هجری قمری و بمباران مجلس شورای ملی و استقرار دیكتاتوری محمدعلی شاه قاجار، رئیس علی به همراه سیدمرتضی علمالهدی اَهرَمی به مبارزه علیه استبداد صغیر پرداخت. و در سال ۱۳۲۷ هجری قمری با كمك تفنگچی تنگستانی، بوشهر را از عناصر مستبد وابسته به دربار محمدعلی شاه پاك و اداره گمرك و انتظامات و دیگر ادارات را تسخیر كرد.
این كار دلیران تنگستان بر انگلیسی ها كه اداره گمرك را در اجاره داشتند گران آمد وآنان برای تضعیف مشروطهخواهان و استمرار سلطه بر حیات اقتصادی و سیاسی جنوب ایران به جنگ با دلیران تنگستانی پرداختند و در این راه از دیگر خوانین جنوب ایران یاری جستند.
جنگ میان رئیس علی و دلیران تنگستان از یك سو و انگلیسی ها و خوانین متحد آنان از سوی دیگر به طور پیاپی و پراكنده تا شوال سال ۱۳۳۳ قمری ادامه یافت و انگلیسی ها نتوانستند بر رئیسعلی و یارانش تفوق یابند. تا این كه در گیرودار حمله انگلیسی ها به بوشهر در دوازدهم شهریور سال ۱۲۹۴ هجری شمسی برابر با ۲۴ شوال ۱۳۳۳ هجری قمری هنگامی كه رییسعلیِ ۳۳ ساله در محلی به نام «تنگكِ صِفر» قصد شبیخون به قوای انگلیسی ها را داشت، از پشت مورد هدف گلوله یكی از همراهان خائن قرار گرفت و در دم به شهادت رسید. پیكرش به صورت موقت در زادگاهش به خاك سپرده شد اما مدتی بعد بنا به وصیتش به قبرستان وادی السلام در نجف اشرف منتقل شد تا در جوار مولای خود آرام گیرد.
#شهید_دلواری
┏━✨🕊✨🌺🕊🌟━┓
@roshangarane_313
┗━✨🕊✨🌺🕊🌟━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥برای خودشون اینجوری تبلیغ فرزند آوری میکنن
💥به ما که میرسه ،نگهداری از سگ و گربه تجویز میکنن😭
#جهادفرزندآوری
#لبیک_یا_حسین
#لبیک_یا_مهدی
#امام_حسین
#محرم
#اربعین
┏━✨🕊✨🌺🕊🌟━┓
@roshangarane_313
┗━✨🕊✨🌺🕊🌟━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
موقع ایستادن روی لبه ی صخره های کنار مرداب ها و دریاچه ها مواظب باشید 😰
┏━✨🕊✨🌺🕊🌟━┓
@roshangarane_313
┗━✨🕊✨🌺🕊🌟━┛
روشنگرانه
به نام خدا رمان واقعی«تجسم شیطان» #قسمت_اول🎬: اعوذ بالله من الشیطان الرجیم پناه می برم به خدا از شر
ادامه از قبل 👇👇
رمان واقعی«تجسم شیطان»
#قسمت_دوم🎬:
روح الله که انگار از چیزی گیج بود، سری تکان داد، کیف دستش را روی میز کنار مبل گذاشت و به طرف آشپزخانه رفت.
با ورود پدر به آشپز خانه، حسین کوچولو که بیش از دو ونیم سال نداشت شروع به خندیدن کرد، انگار میخواست برای پدرش خود عزیزی کند و عباس که چشم های مشکی و بینی قلمی و شانه های بازش به پدر رفته و کلاس دوم بود سلام کرد و زینب هم که انگار بچگی های مادرش فاطمه بود و در کلاس هفتم مشغول به تحصیل بود به احترام پدر از جا برخواست و سلام کرد.
روح الله بدون آنکه توجهی به حرکات بچه ها کند، صندلی روبه روی فاطمه را عقب کشید و نشست.
فاطمه از سردرگمی همسرش متعجب شده بود و فکر می کرد یک موضوع کاری ذهن همسرش را درگیر کرده که اینچنین هیچکس، حتی بچه ها را نمی بیند.
غذا صرف شد و زینب مشغول جمع کردن بشقاب ها بود که فاطمه رو به او کرد وگفت: مامان، ظرفها را من میشورم، درسته به لطف کرونا مدرسه نرفتین اما از صبح پای کلاس آنلاین بودی، حتما خسته ای، برو استراحت کن که یه خواب، زیر پتوی گرم توی این هوای سرد پاییزی میچسپه..
زینب لبخندی زد و گفت: نه ظرفها را میشورم بعد میرم میخوابم.
فاطمه لبخندی زد و تشکر کرد و در همین حین نگاهش به روح الله افتاد که خیره به لوبیایی داخل ظرف خورش بود و پلک هم نمیزد.
فاطمه قاشق دست روح الله را کشید و گفت: کجایی آقا؟! غذا خوشمزه بود؟!
روح الله که انگار چیزی از دور و برش نمی فهمد با حالت گیجی گفت: ها چی گفتی؟!
فاطمه اوفی کرد و گفت: هیچی، میگم خسته ای بیا بریم یه کم بخوابیم.
روح الله بدون اینکه حرفی بزند از جا بلند شد و به سمت اتاق خوابشان رفت.
مادر و دختر با کمک هم ظرفها را می شستند و فاطمه تندتر از همیشه ظرفها را اب میکشید، آخه حالت روح الله عجیب بود،باید می فهمید همسرش چرا به این حال افتاده..
فاطمه وارد اتاق خواب شد، همانطور که دست هایش را می تکاند و آب دستهایش را به اطراف می پاشید به سمت پنجره اتاق رفت و پردهٔ حریز آبی رنگ با گلهای سفید را کشید، پتو را تکاند و می خواست روی تن روح الله بدهد که روح الله صاف روی تخت نشست، دست فاطمه را در دست گرفت و گفت: صبر کن، قبل از اینکه بخوابیم باید راجع به یه موضوعِ جدی حرف بزنیم.
فاطمه که لحن خشک و قاطع همسرش، او را میترساند، لبخند ساختگی زد و با لحن شوخی گفت: چیه؟ چه موضوع جدی؟! و بعد با لحنی کشدار ادامه داد: نکنه زن گرفتی و من خبر ندارم! و زد زیر خنده..
روح الله دست فاطمه را رهاکرد، سرش را خم کرد و همانطور که با انگشتان دستش بازی می کرد گفت: آره درست حدس زدی زن گرفتم..
فاطمه ناباورانه گفت: چ..چی؟ تو داری سر به سرم میذاری؟؟ یعنی راستی راستی زن گرفتی؟! و بعد قهقه ای زد و ادامه داد: نه بابا...روح الله زن بگیره؟! محاااله....روح الله عاشق فاطمه هست، لطفا از این شوخیا بی مزه نکن..
روح الله انگار عصبی بود صدایش را بالا برد و گفت: به والله زن گرفتم...به تالله زن گرفتم...حالا هم اومدم به تو بگم..
با این حرف انگار تمام نیروی فاطمه به یکباره از دست رفت، دست هایش شل شد و پتو از دستش افتاد و خودش هم روی تخت افتاد..
تمام بدنش رعشه گرفته بود، هجوم اشک به چشمانش باعث شده بود که روح الله را نتواند ببیند، همینجور که هق هق می کرد گفت: اگه راست میگی کی را گرفتی؟!
روح الله خیره به نقطه ای نامعلوم روی دیوار آرام لب زد و فاطمه نام«شراره» را شنید..
یعنی درست شنیده بود؟!شراره؟!
ادامه دارد...(#هر_شب_ساعت_۲۲)
📝به قلم:ط_حسینی
براساس واقعیت
┏━✨🕊✨🌺🕊🌟━┓
@roshangarane_313
┗━✨🕊✨🌺🕊🌟━┛
استاد انصاریان:
چه ایام باعظمتی است ایام اربعین؛
آدم قلبش می شکند که چرا توفیق ندارد
در ایام اربعین شرکت کند
ائمهٔ ما فرمودند که اگر
نمیتوانی زیارت بروی
بایست رو به قبله
به أبي عبداللّٰه(؏) سلام بده
زائر حساب میشوی ..
┏━✨🕊✨🌺🕊🌟━┓
@roshangarane_313
┗━✨🕊✨🌺🕊🌟━┛
تسلیم حق درختی است که ریشه آن عشق به خداوند،ساقه آن تسلیم به او وشاخه های آن ایمان و توکل ، مسافر حق بودن،خدمتگزاری ومبارز بودن است
┏━✨🕊✨🌺🕊🌟━┓
@roshangarane_313
┗━✨🕊✨🌺🕊🌟━┛