🏴🚩پیکر پاک #شهید حاج اصغر ذاکر ، #اصغر_پاشاپور ، آنکه نگران جان #سردار_سلیمانی بود ، امروز در آستانه #ماه_رجب به تهران بازگشت.....
او توسط #تکفیری های تحت امر #ترکیه به شهادت رسید
امروز پیکر پاک شهید #پاشاپور به معراج شهدای تهران رسید .🌷
خوش آمدی ای شهید بی سر ....😭
#مدافعان_حرم #حرم #حضرت_زینب #حرم_جمهوری_اسلامی #جمهوری_اسلامی #حلب #سوریه #سوریا #شهدا #اردوغان #البطل #سلیماني #الشهید_السیماني #Syria #Aleppo #turkey
👉 @roshangarii 🚩
20.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥«بدون تعارف» با خانواده شهید #مدافع_حرم #اصغر_پاشاپور که پس از 7 سال مبارزه با #تکفیری ها در #سوریه شهید شد
حس میکنم سرم سنگین است.. امروز دوباره کسی را آوردند که سر نداشت..😭🚩
#مدافعان_حرم #حرم #حضرت_زینب #حرم_جمهوری_اسلامی #جمهوری_اسلامی #حلب #سوریه #سوریا #شهدا #اردوغان #البطل #سلیماني #الشهید_السیماني #Syria #Aleppo #turkey
👉 @roshangarii 🚩
🔴 بشریت یکی از هولناک ترین #جنایت های #اسرائیل را جلو چشمش می بیند و در کوره های مبهم و گمشده تاریخ دنبال #هولوکاست میگردد 👆
ببینم #BBC کجا مردی؟ #CNN چرا خفه شدی؟ #foxnews نکنه تو هم مرگ مغزی شدی؟ #سلبریتی های مدعی #انسانیت، کجایید؟ از سیتی مال ها برگشتید؟ مدعیان دروغگوی #حقوق_بشر کجا خزیدید؟!
اینجا #فلسطین است.. همانجا که فیک های مجازی #اسرائیلی به شما میگن، خود #فلسطینی ها با #اسرائیلی ها صلحن و #فوتبال بازی میکنن! 👆
جوجه #روغنفکران ندیدبدید فلان #دانشگاه، باید چند تا از این جنایت ها را ببینید که بفهمید چرا باید با #اسرائیل جنگید و چرا باید گفت #مرگ_بر_اسرائیل؟!
#ترامپ #آمریکا #صهیونیسم #العراق #لبنان #Israel #Palestine #DownWithIsrael #US #FreePalestine #HumanRights #Gaza
👉 @roshangarii 🚩
🔴 بشریت یکی از هولناک ترین #جنایت های #اسرائیل را جلو چشمش می بیند و در کوره های مبهم و گمشده تاریخ دنبال سند #هولوکاست میگردد 👆
ببینم #BBC کجا مردی؟ #CNN چرا خفه شدی؟ #foxnews نکنه تو هم مرگ مغزی شدی؟ #سلبریتی های مدعی #انسانیت، کجایید؟ از سیتی مال ها برگشتید؟ مدعیان دروغگوی #حقوق_بشر کجا خزیدید؟!
اینجا #فلسطین است.. همانجا که فیک های مجازی #اسرائیلی به شما میگن، خود #فلسطینی ها با #اسرائیلی ها صلحن و #فوتبال بازی میکنن! 👆
جوجه #روغنفکران ندیدبدید فلان #دانشگاه، باید چند تا از این جنایت ها را ببینید که بفهمید چرا باید با #اسرائیل جنگید و چرا باید گفت #مرگ_بر_اسرائیل؟!
#ترامپ #آمریکا #صهیونیسم #العراق #لبنان #Israel #Palestine #DownWithIsrael #US #FreePalestine #HumanRights #Gaza
👉 @roshangarii 🚩
هدایت شده از روشنگری انگلیسی
#Israeli occupier's bulldozer dragging the body of a #Palestinian man in #Gaza after he was shot by the Israeli #occupation forces. One of a thousand instances of israeli #terrorism
#StopArmingIsrael
#صفقة_القرن #سرقة_القرن #ارحلوا_عن_ارضنا #العراق #لبنان #السعودیة #لا_لصفقة_القرن #عمان #الاردن #الإمارات
#Palestine #Isreal #FreePalestine #DealOfTheCentury #US #CNN #BBC #FOXnews #Trump #Occupatoin #peace #War
🍃 @Enlightenment40 🍃
هدایت شده از روشنگری انگلیسی
👆ترجمه👆
بولدزر اسرائیلی های اشغالگر پیکر یک مرد فلسطینی را در غزه میکشد، بعد از آنکه توسط نیروهای اشغالگر اسرائیلی مورد شلیک قرار گرفته بود. یکی از هزاران گونه تروریسم اسرائیلی
تسلیح اسرائیل را متوقف کنید
کانال و پیج روشنگری انگلیسی را دنبال فرمایید و پوسترها را منتشر نمایید👇👇
کانال ایتا: https://eitaa.com/enlightenment40
پیج اینستاگرام: https://www.instagram.com/Enlightenment40/
🔺 #کرونا بدتر است یا #نکنه_کرونا_گرفتم؟!
داستان #سقراط و #افلاطون را شنیده اید؟
بازار افلاطون شاگرد بیشتر از استادش سقراط رونق گرفت ومراجعه کننده بیشتری داشت استاد تحمل وجود این شاگرد را دیگر نداشت وبا پادشاه رفاقت داشت. به پادشاه گفت من تحمل وجود این شاگردم ندارم پادشاه گفت هر پیشنهادی دارید بگو گفت میخوام در حضور شما بهش #زهر بدم پادشاه قبول کرد وروزی تعیین کردند ودر ان روز افلاطون را احضار کردن وجریان را بهش رساندن افلاطون به مادرش گفت این حوض را پر کن از شیر وهر وقت جنازه ام را اوردند منو بنداز در حوض شیر کارت نباشد ورفت سر قرار و استاد بهش #جام_زهر داد ودر حضور پادشاه جام را نوشید وافتاد زمین. اورا بردن خانه وتحویل مادرش دادند ومادر به دستور او در حوض شیر انداخت واو شیر خورد واستفراغ کرد چند مرتبه به این شکل تا اینکه اثر زهر از بدنش رفت وچشم باز کرد بعد از مدتی نزد پادشاه رفت وگفت
ادامه داستان را در کانال روشنگری بخوانید 👇👇
👉 @roshangarii 🚩
🔺 #کرونا بدتر است یا #نکنه_کرونا_گرفتم؟!
داستان #سقراط و #افلاطون را شنیده اید؟
بازار افلاطون شاگرد بیشتر از استادش سقراط رونق گرفت ومراجعه کننده بیشتری داشت استاد تحمل وجود این شاگرد را دیگر نداشت وبا پادشاه رفاقت داشت. به پادشاه گفت من تحمل وجود این شاگردم ندارم پادشاه گفت هر پیشنهادی دارید بگو گفت میخوام در حضور شما بهش #زهر بدم پادشاه قبول کرد وروزی تعیین کردند ودر ان روز افلاطون را احضار کردن وجریان را بهش رساندن افلاطون به مادرش گفت این حوض را پر کن از شیر وهر وقت جنازه ام را اوردند منو بنداز در حوض شیر کارت نباشد ورفت سر قرار و استاد بهش #جام_زهر داد ودر حضور پادشاه جام را نوشید وافتاد زمین. اورا بردن خانه وتحویل مادرش دادند ومادر به دستور او در حوض شیر انداخت واو شیر خورد واستفراغ کرد چند مرتبه به این شکل تا اینکه اثر زهر از بدنش رفت وچشم باز کرد بعد از مدتی نزد پادشاه رفت وگفت:
استادم به من زهر داد ومن را کشت حالا حق #قصاص دارم پادشاه تایید کرد وقرار شد بعد از سه ماه نزد پادشاه حاضر شوند وبه استاد زهر بدهد افلاطون سه نفر را اجیر کرد وبه این سه تا سه هاون داد وبه یکی اب ودیگری خاک وسومی پشم داد وگفت در مسیر تردد سقراط بنشینند وبکوبید وهر وقت استاد پرسید که چکار میکنید بگوئید به دستور افلاطون برای شما زهر درست میکنیم.
هر روز سقراط از انجا رد میشود واینها را میبیند میگوید چکار میکنید جواب میدهند به دستور افلاطون برای شما زهر درست میکنیم .
هر روز از کنار اینها رد میشود وچشمش به انها میفتد نگران میشود تا روز موعود نزد پادشاه حاضر شدند وافلاطون جام زهر را به استاد داد واو کمی از ان نوشید وافتاد ومرد افلاطون باقی جام را نوشید وگفت زهر نبود آب بود ولی من او را زجر کش کردم !!
کرونا هم همین شکلی است. با نام ترسناک کرونا دارن مردم را میکشند ودر حقیقت زجرکش میکنند ادم سالم یا ممکنه یک #سرماخوردگی ساده یا #انفلانزا ی ساده داشته باشد بهش میگن کرونا دارید واز ترس جان میبازد به این راحتی. نترسید نترسید نترسید. آرام باشید
👉 @roshangarii 🚩
✅ یک آزمایشِ ساده برای #کرونا
چگونه بفهمیم در دوره #نهفتگی بیماری قرار داریم یا نه؟
پزشکان یک #آزمایش ساده را پیشنهاد کرده اند👆
لطفا برای دوستان تان ارسال بفرمایید
❌مریضی #نکنه_کرونا_گرفتم از خود مریضی #کرونا بدتره❌
#نفس_عمیق #ریه #ترس #بیماری_فوبیا #آرامش #تنفس #نفس #هراس_جمعی #سرماخوردگی #آنفولانزا #وزارت_بهداشت #آرام_باشید
#قم #تهران #ایران #گیلان #مازندران #ویروس_کرونا #بیماری #سلامتی
👉 @roshangarii 🚩
هدایت شده از داستانهای ممنوعه (رمانهای جبهه مقاومت)
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_سوم
💠 نزدیک شدنش را از پشت سر به وضوح حس میکردم که نفسم در سینه بند آمد و فقط زیر لب #یاعلی میگفتم تا نجاتم دهد.
با هر نفسی که با وحشت از سینهام بیرون میآمد #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را صدا میزدم و دیگر میخواستم جیغ بزنم که با دستان #حیدریاش نجاتم داد!
💠 بهخدا امداد امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بود که از حنجره حیدر سربرآورد! آوای مردانه و محکم حیدر بود که در این لحظات سخت تنهایی، پناهم داد :«چیکار داری اینجا؟»
از طنین #غیرتمندانه صدایش، چرخیدم و دیدم عدنان زودتر از من، رو به حیدر چرخیده و میخکوب حضورش تنها نگاهش میکند. حیدر با چشمانی که از عصبانیت سرخ و درشتتر از همیشه شده بود، دوباره بازخواستش کرد :«بهت میگم اینجا چیکار داری؟؟؟»
💠 تنها حضور پسرعموی مهربانم که از کودکی همچون برادر بزرگترم همیشه حمایتم میکرد، میتوانست دلم را اینطور قرص کند که دیگر نفسم بالا آمد و حالا نوبت عدنان بود که به لکنت بیفتد :«اومده بودم حاجی رو ببینم!»
حیدر قدمی به سمتش آمد، از بلندی قد هر دو مثل هم بودند، اما قامت چهارشانه حیدر طوری مقابلش را گرفته بود که اینبار راه گریز او بسته شد و #انتقام خوبی بابت بستن راه من بود!
💠 از کنار عدنان با نگرانی نگاهم کرد و دیدن چشمان معصوم و وحشتزدهام کافی بود تا حُکمش را اجرا کند که با کف دست به سینه عدنان کوبید و فریاد کشید :«همنیجا مثِ سگ میکُشمت!!!»
ضرب دستش به حّدی بود که عدنان قدمی عقب پرت شد. صورت سبزهاش از ترس و عصبانیت کبود شد و راه فراری نداشت که ذلیلانه دست به دامان #غیرت حیدر شد :«ما با شما یه عمر معامله کردیم! حالا چرا مهمونکُشی میکنی؟؟؟»
💠 حیدر با هر دو دستش، یقه پیراهن عربی عدنان را گرفت و طوری کشید که من خط فشار یقه لباس را از پشت میدیدم که انگار گردنش را میبُرید و همزمان بر سرش فریاد زد :«بیغیرت! تو مهمونی یا دزد #ناموس؟؟؟»
از آتش غیرت و غضبی که به جان پسرعمویم افتاده و نزدیک بود کاری دستش بدهد، ترسیده بودم که با دلواپسی صدایش زدم :«حیدر تو رو خدا!» و نمیدانستم همین نگرانی خواهرانه، بهانه به دست آن حرامی میدهد که با دستان لاغر و استخوانیاش به دستان حیدر چنگ زد و پای مرا وسط کشید :«ما فقط داشتیم با هم حرف میزدیم!»
💠 نگاه حیدر به سمت چشمانم چرخید و من #صادقانه شهادت دادم :«دروغ میگه پسرعمو! اون دست از سرم برنمیداشت...» و اجازه نداد حرفم تمام شود که فریاد بعدی را سر من کشید :«برو تو خونه!» اگر بگویم حیدر تا آن روز اینطور سرم فریاد نکشیده بود، دروغ نگفتهام که همه ترس و وحشتم شبیه بغضی مظلومانه در گلویم تهنشین شد و ساکت شدم.
مبهوت پسرعموی مهربانم که بیرحمانه تنبیهم کرده بود، لحظاتی نگاهش کردم تا لحظهای که روی چشمانم را پردهای از اشک گرفت. دیگر تصویر صورت زیبایش پیش چشمانم محو شد که سرم را پایین انداختم، با قدمهایی کُند و کوتاه از کنارشان رد شدم و به سمت ساختمان رفتم.
💠 احساس میکردم دلم زیر و رو شده است؛ وحشت رفتار زشت و زننده عدنان که هنوز به جانم مانده بود و از آن سختتر، #شکّی که در چشمان حیدر پیدا شد و فرصت نداد از خودم دفاع کنم.
حیدر بزرگترین فرزند عمو بود و تکیهگاهی محکم برای همه خانواده، اما حالا احساس میکردم این تکیهگاه زیر پایم لرزیده و دیگر به این خواهر کوچکترش اعتماد ندارد.
💠 چند روزی حال دل من همین بود، وحشتزده از نامردی که میخواست آزارم دهد و دلشکسته از مردی که باورم نکرد! انگار حال دل حیدر هم بهتر از من نبود که همچون من از روبرو شدنمان فراری بود و هر بار سر سفره که همه دور هم جمع میشدیم، نگاهش را از چشمانم میگرفت و دل من بیشتر میشکست.
انگار فراموشش هم نمیشد که هر بار با هم روبرو میشدیم، گونههایش بیشتر گل انداخته و نگاهش را بیشتر پنهان میکرد. من به کسی چیزی نگفتم و میدانستم او هم حرفی نزده که عمو هرازگاهی سراغ عدنان و حساب ابوسیف را میگرفت و حیدر به روی خودش نمیآورد از او چه دیده و با چه وضعی از خانه بیرونش کرده است.
💠 شب چهارمی بود که با این وضعیت دور یک سفره روی ایوان مینشستیم، من دیگر حتی در قلبم با او قهر کرده بودم که اصلا نگاهش نمیکردم و دست خودم نبود که دلم از #بیگناهیام همچنان میسوخت.
شام تقریباً تمام شده بود که حیدر از پشت پرده سکوت همه این شبها بیرون آمد و رو به عمو کرد :«بابا! عدنان دیگه اینجا نمیاد.» شنیدن نام عدنان، قلبم را به دیوار سینهام کوبید و بیاختیار سرم را بالا آورد. حیدر مستقیم به عمو نگاه میکرد و طوری مصمم حرف زد که فاتحه #آبرویم را خواندم. ظاهراً دیگر به نتیجه رسیده و میخواست قصه را فاش کند...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
✍️ کانال #داستانهای_ممنوعه
@dastanhaye_mamnooe
کانال روشنگری🇵🇸
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_سوم 💠 نزدیک شدنش را از پشت سر به وضوح حس میکردم که نفسم در سینه بند آمد
داستان زنی تنها میان داعش.. قسمت سوم. نوشته رمان نویس جبهه مقاومت، سرکار خانم فاطمه ولی نژاد
لطفا نظراتتون درباره رمان ها و داستان های ایشان را برایمان بفرستید🌷
همچنین اگر برایتان درس اموز و جالب است در گروهها و کانالهایتان بازنشر بفرمایید🌺