⭕️ اوایل دهه 80، وقتی اغلب دختران ایرانی در پخش عکس خصوصی اِبا داشتن، بین زنان بازیگر سینما تازه باب شده بود با هر فیلمشون، کلی عکس آتلیهای با ژست جنسی بفرستن روی سایتهای زرد
اگر اون روز مثل کمپین #تحریم_دومینو به جای سکوت، مطالبه میکردیم دردِ کالا شدنِ زنان، بلای جان امروز نبود
#تحریم_دومینو
#زن_کالا_نیست
✅ @Roshangeran
✅ شرط اجابت دعا
☀️ امام رضا علیه لسلام:
هرگاه میخواهی دعایت به عرش
برسد و مستجاب گردد، اول در حق
پدر و مادرت دعا کن.
(بحار الانوار ج ۶۱ ص ۳۸۱)
✅ @Roshangeran
10.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهیدمراقبچشمشه !
#شهید عباسدانشگر♥️🌱
🔸 ببینید
┈┈┈┈⭐️┈┈┈┈
✅ @Roshangeran
رهبر انقلاب : «نگذاریم سن ازدواج (که امروز متأسفانه بالا رفته؛ بخصوص در مورد دختران) ادامه پیدا بکند. بعضى از تصورات و سنتهای غلط در مورد ازدواج وجود دارد که اینها دست و پاگیر است، مانع از رواج ازدواج جوانها است؛ این سنتها را باید عملاً نقض کرد.»
١٣٩٣/٠۵/٠١
┈┈┈┈🌸┈┈┈┈
#گزیده_بیانات_رهبری
✅ @Roshangeran
❌ علی مطهری: جناب آقای رئیسی در ابتدای نطق خود در مراسم تنفیذ فرمودند: «شرط ادب و احترام در حکم تنفیذ از سوی رهبری انقلاب این بود که دست مبارک ایشان را می بوسیدم» از ایشان میپرسم این شرط را از کجا آورده اند درحالی که دست بوسی شائبه تملق و چاپلوسی دارد و حریت و استقلال رأی افراد را مخدوش میکند.
✍ دنیای عجیبی است!
برای جناب مطهری، دست بوسی شائبه تملق و چاپلوسی را دارد اما "خفه شو، بتمرگ، پفیوز" حتی شائبه #فحش را هم ندارد.
#آب_را_بریز...
#دلقکان_بیمقدار
✅ @Roshangeran
روشنگران
ابوحلما💔 #قسمت_سی_و_نهم: یک لیوان درد و دل سه هفته بعد یک روز صبح حلما داشت دامن کوچک صورتی رنگی را
ابوحلما💔
#قسمت_چهلم : بدون تو هرگز
حسین اخمی کرد و گفت:خب؟
حلما اشک هایش را با پشت دستش پاک کرد و روبه حسین چرخید. بعد از مکث کوتاهی گفت:
+محمد گفت اون سه شب با دوستاش رفتن ورزش، از این اردوهای آمادگی جسمانی که قبلا چندباری رفته بود.
-فکر میکنی بهت راستشو نگفته؟
+نه همه اشو...اینو ببین
حلما پاکت زرد کوچکی را از کوله زیر تخت بیرون آورد و گفت:
+بازش کن بابا
-مال کیه؟
+نمیدونم
-خب اگه نمیدونستی مال کیه نباید بازش میکردی
+بازکن بابا یه سربند خونیه
حسین با دستان لرزان پاکت را باز کرد. یک سربند زرد با حاشیه مشکی و نقش خوش خط:"کلنا عباسک یا زینب" روی زانوانش افتاد. درست روی الفِ عباس به قدر عبور یک ترکش، پاره بود و خون آلود.
حلما کاغذی را که مرتب و بیش از حد تا زده شده بود، باز کرد و گفت:
+اینو ببین
-اینا چیه حلما؟
چشمان حسین به اولین خط نامه افتاد:
"بذار سنگینی این بار بزرگو قلم تحمل کنه، بشکنه و باکی نیست که حرفایی روی قلبم عجیب سنگینی میکنه"
حسین برگه را پایین کشید و پرسید: این دست خط کیه؟
حلما کاغذ را تا زد و در پاکت گذاشت و گفت: اول فکر کردم از طرف محمد برا منه ولی...انگار دوستش نوشته...بابا
و زد زیر گریه. حسین تاملی کرد و گفت: محمد ثبت نام کرده برا اعزام به سوریه!
حلما دستش را روی سرش گذاشت و زمزمه کرد: یا حضرت عباس(ع)!
حسین بلافاصله با لحن آرام تری گفت: دخترم هول نکن. منم تازه فهمیدم اصلا امروز برا همین اومدم. خواستم بیام ازت بپرسم ببینم خبر داری یا نه.
حلما سرش را به در تکیه داد و گفت: پس به شما هم نگفته!
لبهای حسین برخلاف چشم هایش لبخند کوتاهی زدند و گفت: میدونسته مخالفت میکنیم.
نیم ساعت بعد وقتی حسین رفت. حلما وضو گرفت و دو رکعت نماز استغاثه به امام زمان(عج) خواند، بعد از نماز زیرلب گفت: اگه این راه باعث نزدیکی ظهورتون میشه من...دلمو راضی میکنم. فقط بهم صبر بدین آقا!
❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀
به قلم:سین کاف غفاری
#رمان
✅ @Roshangeran