eitaa logo
روشنگران
112 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
1.2هزار ویدیو
31 فایل
✨🎇 کانال روشنــگران 🎇✨ 🛑پاسخِ شایعات‌ و شبهات 🛑مطالب روشنگرانه در موضوعات مختلفِ 🛑فرهنگے، اعتقادے ، سیاسی واجتماعی ...
مشاهده در ایتا
دانلود
❌❌❌❌ ❇️ تا دقایقی دیگر در کانال روشنگران میخواهیم پرونده ی ویژه ای را با موضوع ومحوریت یهود و تحریف بارگزاری نماییم. ❇️ 💯با ما همراه باشید💯
✡ در موضوع وضع و جعل حدیث، ابتکار در دست یهود بود. @roshangeran
✡ یهود و جعل حدیث ( ) 💠 یهود در آثار شهید مطهری (١) 1⃣ در موضوع وضع و ابتکار در دست بود. 2⃣ افکار و معتقدات خودشان را در میان مسلمانان به صورت حدیث درآوردند. 3⃣ اینها در هم عجیب بودند. به ظاهر مسلمانی می‌کردند و با مسلمان‌ها رفت‌وآمد می‌نمودند ولی افکار خودشان را به‌صورت حدیث در میان مسلمین رایج می‌کردند و در این کار بسیار مهارت داشتند. 4⃣ البته مسیحی‌ها و مانوی‌ها هم این کار را کرده‌اند ولی خیلی زیاد کرده‌اند، چون اینها مهارتشان در فوق العاده است که گاهی مسلمان‌ها آنها را از خودشان مسلمان‌تر می‌دانستند. 5⃣ شخصی نقل می‌کرد که سابقاً بوده است. او دختری داشت. جوانی که سابقاً یهودی بود و مسلمان شده بود، از دختر این شخص خواستگاری کرد و او نمی‌داد. گفتند چرا نمی‌دهی؟ گفت: من خودم که مسلمان شدم تا پانزده سال دروغ می‌گفتم، حالا باور نمی‌کنم که این جوان راست بگوید، برای این‌که هفت سال است که اسلام آورده است. 📚 منبع: استاد شهید مرتضی مطهری، اسلام و نیازهای زمان، ج١، ص٩٧ @roshangeran
✡ یهود و تحریف 💠 یهود در آثار شهید مطهری (٢) 1⃣ همین قدر به شما بگویم امان از دست که بر سر دنیا از دست این‌ها چه آمد! 2⃣ یکی از کارهایی که قرآن به این‌ها نسبت می‌دهد که هنوز هم ادامه دارد مسأله و قلب حقایق است. 3⃣ این‌ها شاید باهوش‌ترین مردم دنیا باشند؛ یک فوق‌العاده باهوش و متقلّب. 4⃣ این نژاد باهوش متقلّب همیشه دستش روی آن شاهرگ‌های جامعه بشریت‌ است، شاهرگ‌های اقتصادی و شاهرگ‌های فرهنگی. 5⃣ الآن خبرگزاری‌های بزرگ دنیا -که یکی از آن شاهرگ‌های خیلی حساس است- به دست می‌چرخد، برای این‌که قضایا را تا حدی که برایشان ممکن است آن‌طور که خودشان می‌خواهند به دنیا تبلیغ کنند و برسانند. 6⃣ در هر مملکتی اگر بتوانند، آن شاهرگ‌ها را، وسایل به قول امروزی‌ها ارتباط جمعی مثل مطبوعات و به‌طور کلی آن جاهایی که فکرها را می‌شود تغییر داد، کرد، تبلیغ کرد و گرداند و نیز شاهرگ‌های اقتصادی را [در دست می‌گیرند]. 7⃣ و اینها از قدیم الایام کارشان این بوده. قرآن در یک جا می‌فرماید: «افَتَطْمَعونَ انْ یؤْمِنوا لَکمْ وَ قَدْ کانَ فَریقٌ مِنْهُمْ یسْمَعونَ کلامَ اللَّهِ ثُمَّ یحَرِّفونَهُ مِنْ بَعْدِ ما عَقَلوهُ وَ هُمْ یعْلَمونَ.» (بقره : ٧۵) 🔸مسلمین! شما به ایمان این‌ها چشم [دارید]؟! آیا این‌ها را نمی‌شناسید؟! این‌ها همان کسانی هستند (یعنی الآن هم روح همان روح است و الّا کسی اجدادش فاسد باشند، دلیل فساد امروزش نمی‌شود؛ اینها همان روح اجداد خودشان را حفظ کرده‌اند) که با موسی هم که بودند، سخن خدا را که می‌شنیدند، وقتی که بر می‌گشتند آن‌را مطابق میل خودشان عوض می‌کردند، نه از روی جهالت و نادانی، در کمال دانایی. 📚 منبع: استاد شهید مرتضی مطهری، سیری در سیرۀ نبوی، ص١٣٧-١٣٨ @roshangeran
✡ تحریف و قلب حقایق، یکی از کارهای اساسی یهود است. داستان عمالقه یک شاهد خوب است. @roshangeran
✡ یهود و جعل و تحریف 💠 یهود در آثار شهید مطهری (٣) 1⃣ و قلب حقایق، یکی از کارهای اساسی از چند هزار سال پیش تا امروز است. 2⃣ در میان هر قومی در لباس و زیّ خود آن قوم ظاهر می‌شوند و افکار و اندیشه‌های خودشان را از زبان خود آن مردم پخش می‌کنند، منویات خودشان را از زبان خود آن مردم می‌گویند. 3⃣ مثلًا می‌خواهند میان شیعه و سنّی اختلاف بیندازند. نه این‌طور است که خودش حرف بزند. یک سنّی پیدا می‌کند و او شروع می‌کند آنچه که می‌تواند علیه شیعه تهمت می‌زند و دروغ می‌گوید. 4⃣ البته دفاع از حقیقت به جای خودش، باید دروغ‌ها را رد کرد، ولی گاهی افرادی نظیر صاحب الخطوط العریضة را پیدا می‌کنند که چهار تا دروغ هم او بیاید ببندد. از زبان این به آن دروغ می‌بندند و از زبان آن به این. 5⃣ اینها خودشان را پر از این دروغ‌ها کردند، و داستان‌ها از امّت‌های گذشته هست که تورات به گونه‌ای نقل کرده است، قرآن به گونه دیگر، و بلکه قرآن به گونه‌ای نقل کرده است که دروغ این‌ها را که داستان را کرده و در توراتِ تحریف شده آورده‌اند آشکار می‌کند. 6⃣ و اینها برای این‌که قرآن را- العیاذبالله- تکذیب کنند آمده‌اند یک سلسله روایات به نام پیغمبر یا ائمه و یا مثلًا بعضی از صحابه پیغمبر و به نفع آنچه در تورات آمده است کرده‌اند ولی به گونه‌ای جعل کرده‌اند که کسی نفهمد این‌طور نیست. 7⃣ از جمله- که شاید عبرت آموز باشد- داستان است. (داستان عمالقه را در پست بعد بخوانید.) 📚 منبع: استاد شهید مرتضی مطهری، سیری در سیرۀ نبوی، ص١٣٨ @roshangeran
✡ یهود و جعل داستان عمالقه 💠 یهود در آثار شهید مطهری (۴) 1⃣ در داستان که بیت‌المقدس را اشغال کرده بودند، موسی به این‌ها می‌گفت: آنها به زور اینجا را اشغال کرده‌اند، بیایید به آنجا برویم، اینها [یهودی‌ها] حفظ جان‌ می‌کردند و می‌گفتند: 2⃣ «یا موسی‌ انّا لَنْ نَدْخُلَها ابَداً ماداموا فیها فَاذْهَبْ انْتَ وَ رَبُّک فَقاتِلا انّا هیهُنا قاعِدونَ.» (مائده : ٢۴) 🔸قرآن آبروی اینها را برده. هرچه موسی گفت: کمی غیرت داشته باشید، هنر داشته باشید، حقتان را بگیرید، گفتند: خیر، آنها مردمی هستند زورمند، ما اینجا نشسته‌ایم، تو و خدایت دوتایی بروید آنجا بجنگید، عمالقه را بیرون کنید، وقتی که کارها تمام شد بیا ما را خبر کن که برویم وارد آنجا بشویم!! 3⃣ موسی دوباره آمد با این‌ها صحبت کرد که این حرف‌ها یعنی چه؟! به خدا توکل کنید، در راه خدا جهاد کنید، اگر در راه خدا جهاد کنید خدا شما را یاری می‌کند؛ که نشان می‌دهد قضیه، عملی بوده است [غيرممكن نبوده]. گفتند: نمی‌رویم که نمی‌رویم! 4⃣ در اینجا قرآن آبروی این‌ها را به این صورت برده است که می‌گوید: اینها مردمی بودند طمّاع و می‌خواستند بدون آن‌که زحمتی کشیده باشند [سرزمین بیت‌المقدس‌] مفت به چنگشان آمده باشد؛ که در جنگ بدر ظاهراً مقداد اسود به پیغمبر عرض کرد: یا رسول الله! ما آن حرف را نمی‌زنیم که به موسی گفتند که تو با خدایت برو با آنها بجنگ، وقتی که تصفیه کردی و مانع را برداشتی ما را خبر کن؛ ما می‌گوییم که تو هرچه امر کنی همان را اطاعت می‌کنیم، اگر امر کنی خودتان را به دریا بریزید خودمان را به دریا می‌ریزیم. 5⃣ [یهودی‌ها] فکر کردند چکار کنند که را تأیید و قرآن را تکذیب کنند ولی مسلمین هم نفهمند که این‌ها دارند قرآن را تکذیب می‌کنند! 6⃣ آمدند افسانه‌ها برای ساختند. گفتند این عمالقه که در بیت‌المقدس بودند، می‌دانید چگونه آدم‌هایی بودند؟ (می‌خواستند بگویند اگر نژاد ما نرفت بجنگد حق داشت و قرآن- العیاذبالله- بیخود اعتراض کرده، جای جنگیدن نبود.) آن مردمی که در آنجا بودند از نژاد آدم‌های معمولی نبودند! 7⃣ گفتند مردمی آنجا بودند از اولاد زنی به نام عُناق، و زنی بود که وقتی می‌نشست ده جریب در ده جریب را می‌گرفت، و پسری داشت به نام که وقتی موسی با عصایش آمد کنار او ایستاد، با این‌که چهل ذراع قدش بود و چهل ذراع طول عصایش و چهل ذراع از زمین جستن کرد، تازه عصای او به قوزک پای خورد. جمعی از اینها آمده بودند در بیابان بیت‌المقدس. موسی عده‌ای جاسوس فرستاده بود برای این‌که بروند خبر بیاورند که این‌ها چه می‌کنند. آدم‌هایی که قدشان چند فرسخ بود و حتی ماهی را از دریا می‌گرفتند مقابل خورشید کباب می‌کردند و می‌خوردند و در صحرا آن‌طور راه می‌رفتند، یک وقت یکی از آنها دید یک چیزهایی روی زمین دارند می‌جنبند (که همان افراد موسی بودند). چند تا از آنها را گرفت، در آستینش ریخت و نزد پادشاهشان آمد، آنها را ریخت آنجا و گفت: «اینها می‌خواهند اینجا را از ما بگیرند.» 8⃣ اگر واقعاً در بیت‌المقدس یک چنین نژادی بوده است، پس موسی بیخود گفت بروید آنجا را بگیرید؛ حق با آنها بود که می‌گفتند کار، کار ما نیست، تو و خدایت بروید آنها را بیرون کنید تا ما بعد بیاییم. آنها که آدم معمولی نبوده‌اند! 9⃣ [یهودی‌ها] برای آن‌که انتقاد قرآن از را زیرکانه رد کرده باشند، آمدند این داستان‌ها را جعل کردند و در زبان خود مسلمین انداختند. بعد خود مسلمین می‌نشستند داستان عوج بن عنق را می‌گفتند، از اهمیت عمالقه می‌گفتند و این‌که اگر قضیه این‌طور باشد پس قرآن به این‌ها چه می‌گوید؟! 📚 منبع: استاد شهید مرتضی مطهری، سیری در سیرۀ نبوی، ص١٣٨-١۴٠ @roshangeran
✡ موسی با اینکه چهل ذراع قدش بود و چهل ذراع طول عصایش و چهل ذراع از زمین جستن کرد، تازه عصای او به قوزک پای عوج بن عنق خورد!! @roshangeran
⭕️ الاغ ها و سگ های گله آمدن شهر و وزیر و مشاور شدند،(آخوندی و مشاورش) چوپان ها هم به ناچار برای بازگرداندن آنها به شهر ها کشانده شدن. @roshangeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 داستان نیمه شبی در حلّه 《 اثر مظفر سالاری 🔹قسمت شانزدهم ........ قنواء حلقه روی در را به صدا درآورد. در با صدایی خشک باز شد. نگهبانی سر بیرون آورد و پرسید: چه می خواهید؟ --- من قنواء دختر حاکم هستم و ایشان مهمان عالی مقام و عزیزی هستند که در حال حاضر صلاح نیست معرفی شوند. آمده ایم سیاهچال را ببینیم. نگهبان عقب رفت و گفت: داخل شوید. وارد راهروی دیگری شدیم که کوتاه بود و به سمت راست پیچ می خورد. از آن پیچ که گذشتیم به حیاط بزرگی رسیدیم. دور تا دور حیاط، اتاق هایی بود که هر یک دری کوتاه با روزنه ای کوچک داشت. از یکی از اتاق ها صدای ناله شنیده می شد. در گوشه ای از حیاط نیز چند نفر را به تیرک هایی بسته بودند. روی پیراهن همگی، خط هایی از خون نقش بسته بود. معلوم بود که شلاق خورده اند. مرد تنومند و قد بلندی از اتاق بزرگی که با بقیه اتاق ها فرق داشت، بیرون آمد و با گام هایی سنگین به ما نزدیک شد. به قنواء تعظیم کرد و گفت: خوش آمدید، من رئیس زندان هستم. --- آمده ایم سیاهچال را ببینیم. ما را راهنمایی کنید. --- بهتر است از پدرتان اجازه کتبی بیاورید تا بعد مرا مورد مواخذه قرار ندهد. --- اگر ایشان لازم می دانستند، اجازه کتبی می دادند. تضمین می کنم که مواخذه نخواهی شد. --- اطاعت می کنم. ایشان کیستند؟ به من اشاره کرد. قنواء با خونسردی گفت: فرض کنید مامور ویژه ای هستند که از بغداد و از دارالخلافه آماده اند و فرض کنید از نزدیکان خلیفه اند و فرض کنید که من قرار است با ایشان ازدواج کنم. من گفتم: و البته فراموش نکنید که در این باره نباید با کسی صحبت کنید که من قرار است با ایشان ازدواج کنم. رئیس زندان که گیج شده بود تعظیم کرد و راه افتاد تا راه را به ما نشان دهد. --- اینجا زندان عادی است. سیاهچال، مخصوص مخالفان و جنایتکاران است. از کنار چند سرباز و نگهبان گذشتیم و به دری رسیدیم که با زنجیر و قفلی بزرگ بسته شده بود. با اشاره رئیس زندان، در را باز کردند.پشت آن، پله هایی بود که در میان تاریکی، پایین می رفت. یکی از نگهبان ها مشعلی روشن به دست رئیس زندان داد.در پرتو روشنایی مشعل از پله های زیادی پایین رفتیم. هوای آنجا واقعا" سنگین و نفس گیر بود. پایین پله ها به یک چهار راه رسیدیم. از همان جا صدای ناله ی زندانی ها و زمزمه های مناجات شنیده می شد. هر یک از آن راه ها به دخمه ای بزرگ منتهی می شد. که چون غاری در دل زمین کنده شده بود. هر دخمه ای هواکشی چاه مانند در بالا داشت. دور تا دور هر دخمه، زنجیر کلفتی از میان حلقه هایی که به دیوار وصل بود گذشته بود و رشته زنجیری از آن به هر کدام از زندانی ها وصل بود. هر زندانی نیز کُند و زنجیری جداگانه داشت که به دست ها و پاها و گردنش بسته بود. زندانی ها با آن وضع، تنها می توانستند چند قدم در اطرافشان بردارند. ریش و موی همه آنها بلند و ژولیده بود و لباس های اندکشان پوسیده بود و پاره. جای شلاق روی بدن بیشترشان دیده می شد. زمین خیس بود و بوی تعفن شدیدی، بینی و چشم ها را آزار می داد.از دیوار هر دخمه چند تازیانه و چماق آویزان بود. --- لطفا به زندانی ها نزدیک نشوید. پرسیدم: این بخت برگشته ها همه از شیعیان هستند؟ --- در حال حاضر، بله، اما گاهی جنایتکاری را نیز قبل از اعدام به اینجا می آوریم. نزدیک به صد نفر در آن دخمه ها در بند بودند. همگی لاغر و رنجور بودند. نور مشعل ها چشمان گود افتادشان را آزار می داد. در دل با خود گفتم: اگر همان طور که ابوراجح می گوید، شیعیان امام و پیشوایی دارند چرا این بیچاره ها را از این عذاب و شکنجه نجات نمی دهد؟ عذابی که اینها می کشند از رنجی که اسماعیل هرقلی کشیده بیشتر است. در میان زندانی ها چشمم به جوانی افتاد که موی اندکی بر صورت داشت. آن قدر متاثر شده بودم که فراموش کردم ممکن است همان باشد که ریحانه او را در خواب دیده است. با تعجبی ساختگی پرسیدم: آه! تو حماد هستی؟ آن جوان که استخوان های دنده اش نمایان و قابل شمارش بود، در مقابل نور، چشمش را به زحمت باز کرد تا مرا ببیند --- شما کیستید؟ --- تو مرا نمی شناسی. قنواء آهسته از من پرسید: او کیست؟ --- جوانی زحمتکش و درستکار است. او و پدرش رنگرز هستند. رئیس زندان گفت: همین طور است. آنها رنگرز هستند. پدرش نیز اینجاست. --- صفوان را می گویید؟ --- بله، آنها دشمن حاکم و خلیفه اند. به جرم بدگویی و توطئه به سیاهچال انداخته شده اند. آهسته به قنواء گفتم: این نمی تواند درست باشد. قنواء نیز آهسته گفت: به ما چه مربوط است. --- من به حماد مدیون هستم. یک بار که در فرات مشغول شنا بودم نزدیک بود غرق شوم. اگر او نجاتم نداده بود غرق شده بودم. او و پدرش در کنار رودخانه سرگرم شستن کلاف های رنگ بودند که مرا دیدند. --- مطمئنی که اشتباه نمی کنی؟ --- کاملا" قنواء به رئیس زندان گفت: 👇👇👇
این جوان روزگاری جان ایشان را از مرگی حتمی نجات داده است. خوب است که او و پدرش را آزاد کنید. --- مرا ببخشید؛ ولی چنین کاری بدون دستور حاکم و یا وزیر، عملی نیست. --- من در این باره با پدرم صحبت می کنم‌. آنها را از سیاهچال بیرون ببرید و در زندان عادی جای دهید تا دستور آزادی شان به شما ابلاغ شود. --- اما این کار.... --- ضمنا" از برخورد و همکاری خوب شما نیز تعریف خواهم کرد. --- از لطف شما ممنونم؛ ولی یادآوری می کنم که... --- اگر این کار را نکنید، بد خواهید دید. رئیس زندان با کلافگی گفت اطاعت خواهد شد. --- آنها را به حمام ببرید و لباس خوبی بپوشانید. غذای خوبی به آنها بدهید و جای زنجیر ها و شلاق ها را هم مرهم بگذارید. به من اشاره کرد. --- کسانی که جان ایشان را نجات داده اند نه تنها دشمن ما نیستند، بلکه از دوستان ما به حساب خواهند آمد. قنواء در حالی این حرف ها را می زد که نگران موش بزرگی بود که روی زنجیر قطور، حرکت می کرد. از سیاهچال و زندان که بیرون آمدیم از قنواء تشکر کردم و گفتم: تو خیلی مهربان هستی! --- این کار را به خاطر تو کردم. البته اگر حسادت نمی کنی، باید بگویم این حماد، بارقه ی عجیبی در چشمانش داشت که مرا تحت تاثیر قرار داد. آشوبی در دلم ایجاد شد. من هم متوجه چشم های نافذ و چهره ی دلنشین او شده بودم. دیگر مطمئن بودم که ریحانه او را در خواب دیده است. قنواء به من خیره شد و با خنده گفت: قرار نبود حسادت کنی. با دست خودم باعث نجات حماد از آن سیاهچال وحشتناک شده بودم. شاید اگر این کار را نمی کردم، او در همان جا از بین می رفت و با مرگش، ریحانه از او دل می کند. سعی کردم به خودم قوت قلب بدهم. اندیشیدم: مرگ او چه فایده ای می تواند داشته باشد؟ آن وقت ریحانه با مسرور ازدواج خواهد کرد. قنواء با خوشحالی گفت: حال که حسادت می کنی، هر روز به او سر خواهم زد. حق با قنواء بود.نمی توانستم به حماد حسادت نکنم........ پایان قسمت ...... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @roshangeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📜 🚦لقب اوج مظلومیت امام 🔸ویژه سالروز ولادت حضرت علیه السلام 📍هشتم ربیع الثانی بنابر نقل مشهور سالروز ولادت خجسته یازدهمین امام و پیشوای بر حق مسلمانان جهان وجود مقدس حضرت امام حسن عسکری علیه‌السلام است. آن وجود مقدس در چنین روزی به سال ۲۳۲ هجری قمری در شهر مدینه به دنیا آمدند و در همان سنین خردسالی که برخی گفتند که سه ساله یا چهار ساله بودند همراه با پدر بزرگوار خود به شهر سامرا احضار شدند و در این شهر مستقر گشتند. 📍در حقیقت امام عسکری علیه‌السلام در شهر سامرا نشر و نما یافتند و به سبب آن که دستگاه جبار خلافت عباسی و به ویژه خلیفه وقت متوکل لعنه الله بر وجود مقدس امام هادی علیه السلام پدر آن حضرت سخت گرفته بود و می‌خواستند که آن حضرت را از داشتن ارتباط با بدنه جامعه و وکلا و نائبان خود در عالم اسلام محروم کنند و ارتباط آنها را قطع کنند، امام هادی علیه‌السلام را به پایتخت خود سامرا آورد که امام عسکری علیه‌السلام هم در چنینی سنی همراه با پدر به سامرا آمد و همه عمر شریف خود را از این به بعد در این شهر گذراند. 📍آن وجود مقدس در سن ۲۲ سالگی در سال ۲۵۴ و در پی شهادت پدر عظیم الشأنش امام هادی علیه السلام به امامت رسید و دوران امامت آن حضرت کوتاه‌ترین دوره در بین تمام امامان ما هست. یعنی شش سال بیشتر طول نکشید و عمر شریف حضرت هم ۲۸ سال بود. 📍اینکه چرا آن حضرت را عسکری نامیده‌اند ظاهر امر به این نکته برمی‌گردد که آن حضرت همراه با پدربزرگوارشان در منطقه ای نظامی تحت نظر شدید بودند و چون عرب لشکر و نظامی را عسکر می‌خواند به این دلیل عسکری نامیده شده‌اند. 📍اما برای خود بنده جای سوال بود که ما امامانمان را به بهترین القابشون می‌شناسیم مثلاً میگویم علی مرتضی حسن مجتبی یا محمد باقر که باقرالعلوم است، جعفر صادق، موسی کاظم یا امام علی‌بن‌موسی را رضا می نامیم به معنای پسندیده. اما چرا به این وجود مقدس که می رسیم آن حضرت را عسکری می‌نامیم. عسکری بودن یعنی در یک منطقه نظامی بودن که فضیلتی نیست حال آنکه القاب دیگری هم آن وجود مقدس داشته است. 📍 تصور و تحلیل بنده این است که اتفاقاً عسکری که بر سایر القاب آن وجود مقدس غلبه پیدا کرده، نشان دهنده عمق مظلومیت این امام هست که آن حضرت چنان در فشار و مظلومیت بوده است که بارها به زندان افتاده و حتی تلاش بر این بوده است که از ازدواج آن حضرت جلوگیری شود و از پیداش آخرین حجت خدا ممانعت به عمل آید و همچنین فشار زیاد بر آن وجود مقدس باعث گردید که تنها امامی باشد که در طول عمر کوتاه خود حتی یک حج و یا یک عمره هم به جا نیاورد. لذا عسکری بودن نه به عنوان یک فضیلت بلکه به عنوان بیان عمق مظلومیت و فشارها بر ساحت مقدس آن حضرت است. 🔸میلاد با سعادت آن امام همام را به ساحت مقدس فرزند عظیم الشأنش منجی عالم بشریت وجود مقدس امام زمان ارواحنا فداه و عجل الله تعالی فرجه و نائب آن حضرت، رهبری معظم انقلاب حفظه‌الله‌تعالی و عموم شیعیان و منتظران امام عصر ارواحنا فداه تبریک عرض می کنم. @roshangeran
⭕️ آقای برند چرا برای تبلیغ دست به هر کاری میزنید؟ چرا مردم رو بخاطر بُردن جایزه به خرید بی رویه و فراتر از نیاز تشویق میکنید؟ مگه نمیبینید این فرهنگ غلط در جامعه باعث کم اومدن ناگهانی رب و روغن و دیگر محصولات میشه؟ فروش به چه قیمتی؟! @roshangeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 داستان نیمه شبی در حلّه 《اثر مظفر سالاری قسمت هفدهم ....... ابوراجح را هیچ وقت مانند آن بعد از ظهر، خوشحال ندیده بودم. هنگامی که ماجرای رفتن به سیاهچال و دیدن صفوان و حماد را مو به مو برایش تعریف می کردم، با چنان شور و شعف به حرف هایم گوش می داد که انگار داشتم افسانه ای هیجان انگیز را نقل می کردم. وقتی گفتم که چگونه قنواء دست ها را به کمر زد و به رئیس زندان گفت که حماد و صفوان را به زندان عادی منتقل کند و غذا و لباس به آنها بدهد، نیم خیز شد و مرا در آغوش کشید. --- تو کار بزرگی کرده ای، هاشم. همسر صفوان از شدت نگرانی نزدیک است دیوانه شود.او حتی نمی داند که آنها زنده اند یا مرده. باید بروم به آنها خبر بدهم و خوشحالشان بکنم. به من خیره شد و ادامه داد: فکرش را بکن که چقدر خوشحال خواهند شد و تو را دعا خواهند کرد. ما همه اینها را به تو مدیون هستیم. من حداکثر، امیدوار بودم که از آنها خبری بیاوری؛ اما تو با کمک قنواء آنها را از آن دخمه وحشتناک نجات دادی. چگونه می توانم این لطف و فداکاری تو را جبران کنم؟ دلم میخواست شجاعت آن را داشتم که به چشم هایش نگاه کنم و بگویم: من فقط ریحانه را از تو می خواهم. ابوراجح از نزدیک به من نگاه می کرد؛ ولی نمی توانست راز عذاب دهنده ای را که در دل داشتم ببیند مسرور روی سکوی مقابل ، مرد تنومندی را مشت و مال می داد. معلوم بود مثل همیشه کنجکاو شده است بفهمد که من و ابوراجح در باره چه موضوعی حرف می زنیم. از زمانی که از ریحانه جواب رد شنیده بود، دیگر دل و دماغ چندانی نداشت. نمی دانم چرا احساس می کردم بیش از آنکه به ریحانه فکر کند، به حمام پدرش می اندیشید. زمانی که ابوراجح در اتاقش بود، مسرور چنان با مشتری ها برخورد می کرد که انگار صاحب اصلی حمام اوست. چند بار تصمیم گرفته بودم این چیزها را به ابوراجح بگویم؛ ولی میگفتم شاید اشتباه کرده باشم. از سویی ابوراجح از غیبت بدش می آمد و چهره در هم می کشید. --- این جمعه تو و پدربزرگت میهمان من خواهید بود. امیدوارم دعوتم را بپذیرید. این نهایت آرزوی من بود که بتوانم به خانه ابوراجح بروم. امید می رفت که بتوانم ریحانه را ببینم. تا جمعه چهار روز مانده بود. دلم گواهی می داد که اتفاقات خوبی در پیش است؛ هر چند با حساب های عادی، بن بستی تیره در مقابل خود می دیدم. با همه اینها از دعوت ابوراجح خوشحال شده بودم. گفتم: با کمال میل دعوت شما را می پذیرم. پدربزرگم نیز مانند همیشه از دیدن شما خوشحال خواهد شد. دقیقه ای بعد با ابوراجح در راه خانه صفوان بودیم. به او که تند و بلند گام بر می داشت، گفتم: من تا نزدیکی خانه صفوان همراهی تان می کنم. سوالی دارم که باید جوابش را از شما بشنوم. --- بپرس. اگر بدانم جواب می دهم. مرا ببخش که تند راه می روم. هر لحظه که زودتر خانواده ای را از نگرانی برهانم بهتر است. سوالت را بگو. --- چرا امام زمان(عج) شما، شیعیانی را که در سیاهچال مرجان صغیر گرفتارند نجات نمی دهد؟ گویی جواب را از پیش آمده کرده بود. بی درنگ گفت: قرار نیست که ایشان در هر کاری دخالت مستقیم داشته باشند. اراره خداوند چنین است که خود مردم شرایط خویش را تغییر دهند و برای بهبود اوضاع زندگی شان بکوشند. اگر غیر از این باشد، همه دست روی دست خواهند گذاشت و در انتظار کمک های مستقیم آن حضرت خواهند نشست. از میان هیاهوی بازار می گذشتیم. من به اطرافم توجه نداشتم و همه حواسم به حرف های ابوراجح بود. --- البته این به معنای آن نیست که ایشان هیچگونه دخالتی در کارها ندارند. دخالت دارند؛ ولی معمولا محسوس نیست. برای همین، آن حضرت را مانند خورشید پشت ابر تشبیه کرده اند. گاهی خورشید را نمی بینیم؛ اما روشنایی و گرمای آن همچنان باعث ادامه زندگی موجودات روی زمین است. در مورد نجات شیعیان در بند نیز ممکن است آن امام مهربان به طور نا محسوسی مقدمه چینی کرده باشند. تو مطمئن هستی که آن حضرت در نجات صفوان و فرزندش، نقشی نداشته اند؟ امیدوارم با دعای ایشان، مقدمات نجات بقیه نیز فراهم شود. از راهی فرعی از بازار بیرون آمدیم. هیاهو و ازدحام بازار را پشت سر گذاشتیم و از سکوت و آرامش کوچه ای خلوت، لذت بردیم. ابوراجح به نفس نفس افتاده بود، ولی سعی می کرد از سرعتش کاسته نشود. گفتم: هنگامی که آن حضرت به داد کسی چون اسماعیل هرقلی می رسند و جراحت پایش را شفا می دهند، طبیعی است که انتظار داشته باشیم به فکر دهها شیعه ای که در سیاهچال های خوفناک گرفتارند نیز باشند. --- بی شک آن حضرت به فکر ما هستند و دعا هایشان بسیاری از خطرهای مهلک را از ما دور می کند. اگر حمایت و دعاهای ایشان نبود، شیعیان تا کنون به دست کسانی مانند مرجان صغیر از بین رفته بودند. اما اسماعیل هرقلی، همان طور که برایت تعریف کرده ام، در شرایط دشوار و ناگواری قرار گرفته بود. ‌👇👇👇
سید بن طاووس او را به جراحان حلّه و بغداد نشان داد؛ آنها گفتند که نمی شود برایش کاری کرد. در آن وضعیت، اسماعیل هرقلی دریافت که مداوا و نجات جانش تنها به دست خداست و بس. به جای بازگشت به حلّه، به سامرا می رود و با چنان معرفت و همتی، امام زمان(عج) را در درگاه الهی واسطه قرار می دهد و ایشان نیز سرانجام با اذن خداوند به کمکش می شتابند. از کنار کاروان کوچکی از شتران گذشتیم. نفس های صدادار ابوراجح، رشته صحبتش را مرتب قطع می کرد. --- اگر دقت کرده باشی، می بینی که شفای اسماعیل هرقلی، تنها یک مسئله شخصی و خصوصی نیست. بسیاری از مردم با دیدن آن معجزه، به پیروان امام زمان (عج) پیوستند و برای شیعیان هم قوت قلبی شد که فکر نکنند امامشان آنها را فراموش کرده است. دشمنان شیعه، هر از گاهی ما را ملامت می کنند که شما اگر امام و پیشوایی دارید و زنده است چرا به فکرتان نیست و کمکتان نمی کند. معجزه های غیر قابل تردیدی مثل شفا یافتن اسماعیل هرقلی، جواب دندان شکنی است به یاوه های آنان. دست ابوراجح را گرفتم. مجبور شد بایستد. گفتم: من طبق قولی که داده ام باید به دارالحکومه بروم. قنواء بدون شک اسب ها را آماده کرده و منتظر من است. اگر چنین قولی به او نمی دادم نمی توانستم به سیاهچال بروم. ابوراجح پیشانی ام را بوسید و گفت: اگر پرهیزکار باشی، خدا به تو کمک می کند. من پس از انجام کاری که در پیش دارم، به مقام امام زمان(عج) می روم و برای تو دعا می کنم. امیدوارم با دعا و عنایت آن حضرت، تو نیز به مقصودت برسی و کامیاب شوی! به سوی دارالحکومه که می رفتم در پوست خود نمی گنجیدم. دلم می خواست روزهایی که بین من و جمعه، فاصله ایجاد کرده بودند، هرچه زودتر بگذرند و مرا با جمعه تنها بگذارند......... پایان قسمت ........ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @roshangeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
19.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 | "بانو" نه، جسارت نمی کنم اما گاه من را خطاب کن، بانو چیزی از دیگران نمی خواهم تو مرا انتخاب کن بانو ▪️در وصف حضرت فاطمه معصومه علیهاالسلام ▫️با صدای حاج حنیف طاهری (س) ▪️ @roshangeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
14.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚜ شفاعت یعنی چه ؟ ⚜ چگونه کسی می‌تواند شفیع تمام اهل محشر شود؟ ⚜ آیا ما نیز می‌توانیم شفیع کسی باشیم و به قدرت شفاعت‌گری دست پیدا کنیم ؟ چگونه؟ ❌⭕️کلیپ ویژه⭕️❌ @roshangeran
💠 معصومه بهشت 🏴 رهبر انقلاب: ما باید از علیها‌السلام، بیشتر استفاده کنیم. ایشان امامزاده بلافصل است. دختر امام، خواهر امام، عمه امام، خیلی عظمت دارد. در زیارت نامه ایشان آمده: ای فاطمه معصومه! تو برای ورود من به بهشت شفاعت کن، چون نزد خدا دارای شأن و مقام بزرگی هستی.» ۲۸/۴/۷۱ @roshangeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 نماهنگ «گدایی خالصانه» 🔸از بزرگترین لطف هایی که خداوند به ما شیعیان کرده این است که معرفت اهل بیت علیهم السلام و حضرت (س) را به ما داده است. @roshangeran
24.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نذر مادر با روایت یا فاطمة المعصومه (سلام الله علیها) اشفعی لنا في الجنة @roshangeran
⭕️ صاحب جمله "خودکفایی مزخرف است" و "کشاورزی ایران باید تعطیل شود تا پیشرفت کنیم" و "تسخیر سفارت آمریکا را قبول ندارم. حکومت در آن زمان باید با دانشجوها برخورد می‌کرد!" که کاوه مدنیِ جاسوس معاونش بود گفته: "امام خمینی(ره) فرزند ناخلف آمریکا بود!" عیسی کلانتری هنوز در ج.ا سمت دارد! @roshangeran
روشنگران
⭕️ صاحب جمله "خودکفایی مزخرف است" و "کشاورزی ایران باید تعطیل شود تا پیشرفت کنیم" و "تسخیر سفارت آمر
⭕️ حسن آقای خمینی نظری در مورد جسارت "عیسی کلانتری" به خمینیِ کبیر ندارد؟! اصلا کارکرد یادگارِ یادگارِ امام برای انقلاب خمینی چیست؟! 👉 @roshangeran
28.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دلتنگی برای امام زمان عجل الله تعالی فرجه با شعرخوانی و @roshangeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا