eitaa logo
روضهٔ رضوان
205 دنبال‌کننده
589 عکس
8.3هزار ویدیو
21 فایل
این کانال برای مداحی، اشعار مرثیه ای و روضه اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام ایجاد شده... @rouzeherezvan
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین علیه السلام علیمی - از حال دلم کی با خبره ؟
8.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
استاد قرائتی - خاطره تکان دهنده
ز ره می آید امشب میهمانم ز رَه می آید امشب میهمانم ، نه مهمان دلبر بهتر زِ جانم اگر دستم رسد بر دامن او ، به دامن میهمان را می نشانم همه هستم فدایت ، زنم بوسه به پایت اگر تو رو نمایی ، دهم جان رو نمایت فدای آن جمال دلربایت ... پدر جانم ، پدر جانم ، پدر جان ... بگو ای سر چرا پیکر نداری ، چرا ای تشنه آب آور نداری بُوَد انگشت حیرت بر دهانم ، چرا انگشت و انگشتر نداری منم در اشک و ناله ، دلم خون شد چو لاله تو پیر دِیر عشقی ، منم پیر سه ساله به روی ماه تو پوشیده هاله ... پدر جانم ، پدر جانم ، پدر جان ... تویی ماه و دو ابرویت کمان است ، ولی هر ابر خاکستر نهان است چرا لعل لبت چون ارغوان است ، گمانم جای چوب خیزران است ببین با چشم خون بار ، بُوَد چشمم گهربار چو زهرا مادر تو ، بُوَد دستم به دیوار خوش آمد گویمت در این شب تار ... پدر جانم ، پدر جانم ، پدر جان ... اگر طفلم ولی از پا نشستم ببین سوی طبق می آیم اما ، کُند کار دو چشمم را دو دستم چکد اشکم به دامن ، خرابه گشته گلشن بگو با من کجایی ، نمی بینم تو را من زِ چشمانم ربوده نور دشمن ... پدر جانم ، پدر جانم ، پدر جان ... شب هجران من امشب سر آمد ، که مهمان عزیزم با سر آمد خدا داند که نشناسم سر از پا ، تمام هستیَم از در درآمد به گیسویش اسیرم ، زِ شوق او بمیرم بیا عمه کمک کن ، که از او رو بگیرم ... حسین جانم ، حسین جانم ، حسین جان ...
متن نوحه آه از آن ساعتی آه از آن ساعتی که با تن چاک چاک نهادی ای تشنه لب صورت خود روی خاک آه از آن ساعتی که با تن چاک چاک نهادی ای تشنه لب صورت خود روی خاک تنت به سوز و گداز تو گرم راز و نیاز سوی خیام حرم دو چشم تو مانده باز آه از آن ساعتی که با تن چاک چاک نهادی ای تشنه لب صورت خود روی خاک آمده از خیمه گه خواهر غم دیده ات دیدو که شمر از جفا نشسته بر سینه ات آه از آن ساعتی که با تن چاک چاک نهادی ای تشنه لب صورت خود روی خاک گفتو بده مهلتی تا برسم بر سرش برادرم تشنه است مبر سرش از پیکرش آه از آن ساعتی که با تن چاک چاک نهادی ای تشنه لب صورت خود روی خاک
باز هوای حرمت، حرمت آرزوست عزت و فقروشرف همه عالم از اوست ای دل آدم زعزایت کباب رفته به دریا و ننوشیده آب ای چمن عارض تو دلگشا دست توانای تو مشکل گشا میدهم از مدح تو داده کلام ای علوی زاده علیک السلام ای اثر سجده به پیشانیت مه خجل از طلعت نورانیت حضرت عباس و ابوفاضلی مظهر غیرت یل دریادلی مهر و وفا، خوشه اي از خرمنت صدق و صفا، گوشه اي از دامنت كيست همانند تو در روزگار كِش سه امام آمده، آموزگار؟ بود امیدم مرا یاری کنی سالها بهرم علمداری کنی ای دریغا شد امیدم نا امید بی برادر گشتمو پشتم خمید
خرابه بود و شب تار و دختری محزون سراب بود و تازیانه و دو بلبلی دلخون همای عشق به ویرانه آشیانه گرفت به یاد زمزمه باغبان بهانه گرفت که ای خدا تو دانی ز زندگی سیرم سه ساله هستمو از جور این فلک پیرم شکسته بود زمانه زجور بالش را گشود لب به سخن داد شرح حالش را بیا که زخم دلم از شماره افزون است ز درد بی پدری قلب کوچکم خون است کنار خیمه بشنیدم که میگفتی غریبم من دلم میسوخت اما کاری از من بر نمی آمد بابا یاد داری تو روی نی بودی من هم از پشت ناقه افتادم گریه کردی برای من من هم به تو از دور بوسه میدادم دختری را که پدر در سفر است دائما چشم امیدش به دراست هرصدایی که ز در می آید به گمانش که پدر می آید
من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم فارغ از خود شدم و کوسِ اناالحق بزدم همچو منصور خریدار سر دار شدم غم دلدار، فکنده‌است به جانم شرری که به جان آمدم و شهرهٔ بازار شدم در میخانه گشایید به رویم، شب و روز که من از مسجد و از مدرسه بیزار شدم جامهٔ زهد و ریا کندم و بر تن کردم خرقهٔ پیر خراباتی و هشیار شدم واعظ شهر که از پند خود آزارم داد از دم رِند می‌آلوده، مددکار شدم بگذارید که از بتکده یادی بکنم من که با دست بت میکده بیدار شدم آیت الله خامنه ای در پاسخ به غزل امام خمینی: «تو که خود خال لبی از چه گرفتار شدی تو طبیب همه‌ای از چه تو بیمار شدی تو که فارغ شده بودی ز همه کان و مکان دار منصور بریدی همه تن‌دار شدی عشق معشوق و غم دوست بزد بر تو شرر ای که در قول و عمل شهره بازار شدی مسجد و مدرسه را روح و روان بخشیدی وه که بر مسجدیان نقطه پرگار شدی خرقه پیر خراباتی ما سیره توست امت از گفته دربار تو هشیار شدی واعظ شهر همه عمر بزد لاف منی دم عیسی مسیح از تو پدیدار شدی یادی از ما بنما ای شده آسوده ز غم ببریدی ز همه خلق و به حق یار شدی»
سحر بیست و هفتم به حضور تو معطر شده است دل ما سوی ضریح تـو کبوتر شـده است سحرِ بیست و هفتم ذکر لبم گشته «حسین» میرسد بوی خوش «نسیم بین الحرمین»
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم اصلاً به تو افتاد مسیرم که بمیرم یک قطره ی آبم که در اندیشه ی دریا افتادم و باید بپذیرم که بمیرم یا چشم بپوش از من و از خویش برانم یا تَنگ در آغوش بگیرم که بمیرم خاموش مکن آتش افروخته ام را بگذار بمیرم که بمیرم که بمیرم ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا