تو خیمه دارُالحرب ، بچه ده یازده ساله ، کنجکاوِ هی می بینه ، هی برمیگرده ... اصحاب رفتن ... بنی هاشم رفتن ... پسرعموهاش رفتن ... عمو هاش یکی یکی رفتن ... تکیه گاهش عمو عباسش رفت بی خداحافظی رفت ... همه رفتند ، داداش قاسمش هم رفت ... دبگه رویِ پایِ خودش بند نبود اما میدونید از کی،از چه زمانی،دیگه تصمیم خودشو گرفت ؟ ازکی تصمیم گرفت خودشم فدا کنه؟
+ وقتی که دید عمو قنداقه رو زیرِ عبا گذاشت ... آخه دلش به این بچه خوش بود تو خیمه ... حالا که علی اصغر رفت من چرا بمونم ...
+نوع شهادتش ، نوع جنگیدنش ، حتی رجزش ... با همه فرق داشت ... دستش که از دست عمه جدا کرد ، دیدن این بچه یازده ساله داره تو میدون میدوه ... رجز و ببین داد میزد وَالله لا اُفارِقُ عَمّی ... من عموم رو یه لحظه دیگه تنها نمیزارم ....
-می روم بی قرار و بی پروا
میروم لا اُفارِقُ عَمّی ...
میروم که دلم شده دریا
@rozeh_daftary
میروم لا اُفارِقُ عَمّی
تا چشم وا کردم در این دنیا تو را دیدم
غم را ندیدم در همه غم ها تو را دیدم
عمو جانم...
در خانه ی تو در کنارت اکثر شب ها
با قصه ات خوابیدم و فردا تو را دیدم
یک ساله بودم رفت بابا، خوب یادم نیست
هر گاه گفتم زیر لب بابا تو را دیدم
هر گاه برگشتی ز راه دور یادم هست
من زود تر از اکبر لیلا تو را دیدم
از سفر میومد اول میومدی به من سر میزدی
دوش عمو عباس از هر کوه بالا تر
شرمنده ام یک بار از بالا تو را دیدم
از منظر عباس بر رویت نظر کردم
از عرش بالاتر فقط تنها تو را دیدم
ای نام شیرین تو از هر نام نامی تر، حسین
ای نازنین بابای از جانم گرامی تر، حسین
من جلوه ای از جلوه های پنج تن هستم
تو نیستی حس می کنم دور از وطن هستم
تو شمع جمع آفرینش بین عشاقی
پروانه ام آماده ی پرپر شدن هستم
یا سوختن یا سر سپردن هر دو تا عشق است
من تشنه لب تشنه دست و پا زدن هستم
گیرم میان ما و فرزندان تو فرق است
قاسم چه شد من نیز فرزند حسن هستم
بین منو قاسم فرق نزار، اگه بحث یتیمه اونم یتیم بود...
شمشیر دستم نیست عیبی نیست با این دست
لحظه شمار یک نبرد تن به تن هستم
از غربتت چشمان عمه اشک می بارید
گفتم رها کن دست هایم عمه من هستم
بی من عمویم راهی افلاک شد عمه
در بین آن گودال گرد و خاک شد عمه
تا لحظه افتادنت از اسب را دیدم
همینطوری پا می کشید، هم قد عمه که نبود، روی بلندی ایستاده بود، آخرین باری بود که زینب از خیمه بالای بلندی روی تل آمده بود، آخرین بار هم عبدالله باهاش اومد؛ از اول صبح هر جا رفت عبدالله حسن با عمو رفت هی به این اون می سپرد بیشتر هم به خانم زینب دستش میداد می گفت: این جلو نیاد؛ آخرین بارم که داشت میرفت دید داره میدوه برگشت گفت: اینو برگردوند، اما دار میبینه...
تا لحظه ی افتادنت از اسب را دیدم
دستی که دستم را گرفته بود بوسیدم
منت کشیدم التماس عمه را کردم
گفتم که من رفتم عمو افتاد من دیدم
با دست خالی آمدم اما مگر میشد
شاید بترسی که بترسم من نترسیدم
دیدم که غارت کرد دشمن جوشن و خودت
من هم همینطور آمدم جوشن نپوشیدم
بچه زد تو دل لشگر....
دنبال تیغی، تکه تیری، نیمه شمشیری
از پشت سیل اشک ها چیزی نمی دیدم
هر کس که سد راه شد با مشت کوبیدم
ناله زدم نفرین نمودم خاک پا شیدم
هر چند دستان پلیدی کند مویم را
گفتم که ای نامردها کشتید عمویم را
پیش عمو نشست، تو کجا اومدی، قرار بود پیش عمه بمونی، نتونستم بمونم منم باهات میام هرجا بری....
ای وای بر من می چکد خون از سر و رویت
ای کور باشم تا نبینم خاک بر مویم
از خیمه میدیدم جهان تاریک شد اما
شق القمر دیدم به ضرب سنگ بر رویت
برخیز برگردیم سمت خیمه تا عمه
با تکه ی چادر ببندد زخم بازویت
از لا به لای دست و پای دشمنان دیدم
افتاده دست شمر پیچ و تاب گیسویت
شمشیر بالا رفت بالا رفت دستانم
دستان عبدالله شد هدیه به ابرویت
در بازوی من نیست زور بازوی عباس
تا نیزه بیرون آورم از بین پهلویت
بر زخم هایت می فشارم دست و غم دارم
که دست کم صد زخم داری دست کم دارم
@rozeh_daftary
دارد این ماه محرم سفره داری بی نظیر
که شده روز و شب ما روزگاری بی نظیر
ما امام مجتبی داریم یاری بی نظیر
قافله دارد از او دو یادگاری بی نظیر
امشب اما عشق پای سور و ساتش میرود
دست ما بر دامن شاخه نباتش میرود
نامش عبدلله ست یعنی هم حسین و هم حسن
گشته یک عالم حسین و گشته یک عالم حسن
میشود با یاحسین او دلش محکم حسن
هرچه میگویم حسین و هرچه میگویم حسن...
در وجود نوجوان خیمه ها معنا شده
سن و سالش را نبین آقای آقاها شده
موقع ظهر است یعنی لحظه های آخر است
کربلا دیگر نگو این حال حال محشر است
یک ودیعه از برادر در کنار خواهر است
باز انگاری حسن دستش بدست مادر است
کوچه ای اینجا ندارد باشد اما تل که هست
باز هم انسیه ای درگیر یک معضل که هست
دید از بالا عمو جان را به نیزه میزنند
عده ای سیراب عطشان را به نیزه میزنند
بی وضو آیات قران را به نیزه میزنند
یوسف افتاده بی جان را را به نیزه میزنند
چشمها را بست مشغول دویدن شد سریع
بیخیال نیره و شمشیر و جوشن شد سریع
وارد گودال شد که داستان را خوب دید
جسم آقا را ندید اما سنان را خوب دید
ازدحام خنجر و خنجر زنان را خوب دید
چکمه های خورده بر روی دهان را خوب دید
دید یک عده عجب مهمان نوازی میکنند
روی پهلوی عمویش نیزه بازی میکنند
دست خود آورد دستش را زدند و گفت آه
پیش چشمش به عمویش پا زدند و گفت آه
تیرها را بر تنش یکجا زدند و گفت آه
هرچه را که داشت با دعوا زدند و گفت آه
خواست تا لب وا کند اما لب آیینه سوخت
@rozeh_daftary
تیری آمد که برادر زاده را بر سینه دوخت
السلام علیکم یا اهل بیت النبوه علیهم السلام
عبدالله بن حسن چون از شجره امام حسن علیه السلام بود جگر داشت رفت،کی قدرت داشت توی اون وضعیت بره، مردهاش میترسند.این زخم های روی بدن عبدالله از همون آتیش کوچه ی بنی هاشم بوده،لذا وقتی تیر به قلب ابی عبدالله هم زدند،مقتل خوارزمی سُنی میگه:امام حسین علیه السلام فرمود: والله قتلنی…..و….. (دومی و اولی لعنت الله علیهم ) این را خوارزمی در مقتلش می نویسد. عبدالله اول صدا زد واعما(وای عمو) و بعد صدا زد وا اُما(وای مادر) در چه زمانی صدا زده؟ امام صادق علیه السلام نشسته بود توی خونه دیدند زنی دوید گریه کنان اومد، فرمود :چی شده ؟گفت:آقا جان الان توی بازار یه زن داشت راه میرفت،پاش لیز خورد، خورد زمین،گفت: خدا لعنت کنه قاتلا ن حضرت زهرا سلام الله علیها رو،چرا این حرف رو زد؟چون خورد زمین،شنیده حضرت زهرا سلام الله علیها خورده زمین، این بچه هم دستش جدا شده،اون وقت مادرش تو خیمه رو صدا میکنه؟امشب مهمان امام حسن و امام حسین علیهم السلام هستیم،از امام حسن علیه السلام سئوال کردند:آقاجان چرا اینقدر پیر شدید؟ سخت ترین لحظات عمرتان کی بود؟ فرمود اون لحظه که دستم تو دست مادرم بود تو کوچه مادر سیلی خورد.
https://eitaa.com/matnroozeh
اَلسَّلامُ عَلیَ الْمنحورُ فی الوَری. سلام بر آنکه سرش را از قفا بریدند
آتش گرفته ای که مَحرم به او شوی
مُحرم در آتش وغم بالاتراست
ما پیکر مقطع الاعضا ندیده ایم
هرچه بیان کنیم از آن بوریاتر است
مارا خلیل روضه ارباب خواستند
این انتصاب از همه مارا رواتر است.
https://eitaa.com/matnroozeh
دو شب توی محرم ما میریم گودال یکی عاشوراست،یکی هم امشب،تو بغل مادر بود جگر باباش امام حسن علیه السلام پاره شد، شب عاشورا همه دارند حرف میزنند، این بچه از سروکول ابی عبدالله بالا میره،عزیز کرده ی حسین است،کسی بهش حرف نمیزنه،آرام آرام اشک عمو رو پاک میکنه ،دید قاسم داداشش حرف زد، وقتی عمو به قاسم فرمود :فردا به بلای عظیم تو را میکشند،عمو با همه حرف زد الا من،مگه من سرباز نیستم براش، لذا وقتی دید علی اصغر رو برد،فهمید کار رو باید انجام بده ،وقتی عمو شیر خوار رو سرباز حساب میکنه،منم باید برم،عمو من مثل بابام تحمل ندارم،اسارات مادرم و عمه هامو ببینم، منو با خودت ببر،من دق میکنم، دستش را به دستش بست زینب، فرمود :زینب جان این بچه رو دوره کنید،این بچه نیاد ،این بچه بیاد میکشنش،توی کربلا دو تا طفل دویدند سوی گودال، تا صدای ابی عبدالله رو شنیدند،اولیش یه بچه کوچیکتر بود،دوید از خیمه ها بیرون،یه نامردی گفت:الان داغش رو به دل مادرش میگذارم،اون بچه رو به شهادت رساند ، عبدالله تا این صحنه رو دید گفت: عمه من هم باید برم.
@rozeh_daftary
میروم بیقرار و بی پروا
میروم لا اُفارِقُ عَمِّی
میروم که دلم شده دریا
میروم لا اُفارِقُ عَمِّی
هر دلی در خروش میآید
غیرت من به جوش میآید
قد و بالام کوچک است اما
میروم لا اُفارِقُ عَمِّی
بعد عباس و قاسم و اکبر
آه دیگر پس از علی اصغر
بی فروغ است پیش من دنیا
میروم لا اُفارِقُ عَمِّی
+یازده سالشه ها ولی حرف زدنش عینه عموشه، گفت: بی فروغ است پیش من دنیا، شاید حرف های عموشُ را بالا سر علی اکبر شنید، آخه عموشم بالا سر علی گفت: علی جان دیگه دنیا رو نمیخوام بعد از تو...
-صبر کردن دگر حرام شده
آه حجت به من تمام شده
بشنوید این صدای قلبم را
میروم لا اُفارِقُ عَمِّی
+اومد تو میدون از لای اسب ها، از زیر دست و پا، خودش رسوند به گودال...
-هر طرف تیر و نیزه و دشنه
همه لشکر به خون او تشنه
مانده تنها عموی من تنها
میروم لا اُفارِقُ عَمِّی
منم و بغض ناگزیری که
منم و لحظة خطیری که
چشم دارد به دست من بابا
میروم لا اُفارِقُ عَمِّی
میدهم من تمام هستم را
+نمی تونست شمشیر بزنه، ده یازده سالشه توان شمشیر زدن نداره، تنها کاری کخ کرد اومد تو گودال، سید بن طاووس میگه: رسید عبدالله تو گودال یه نگاه کرد دید الانه شمشیر بلند کنند سر عمو رو جدا کنند، دوید جلو چشمای دشمن، تا شمشیر اومد پایین، چکار کنم؟ نمیتونم دفاع کنم... دیدن دستش آورد جلوی شمشیر، دستش قطع شد، افتاد تو بغل حسین...
میدهم من تمام هستم را
سپرش میکنم دو دستم را
در رگم خون مادرم زهرا
+همون کاری که تو کوچه های مدینه قنفذ با غلاف شمشیر، دست و بازی مادر ما رو کبود، کاری کرد همونجا افتاد حسین....
+افتا تو بغل حسین، من سه تا سوال دارم روضه ام تمام، سوال اولم: یه بچه ده یازده ساله که دستش از بازو قطع شده، تشنه، گرسنه، تو بغل حسین، این بچه تیر سه شعبه می خواست.. اصلا این بچه حرمله میخواست، چرا حرمله... سوال دوم با زبان شعر می پرسم؟
حرمله تیرانداز ماهری نبود
هدف های روشنی داشت
نوشته اند که بر سینه عمو جان داد
چگونه بر بدن قطعه قطعه جا شده بود
https://eitaa.com/matnroozeh
+اما سوال سوم، آدم بمیره کمه...آخرین شهید گودال عبدالله تو بغل حسین جون داد، سوال من اینه کسی این بدن نبرد عقب تو گودال بود وقتی اسب ها رو آوردن، نعل تازه زدن، چه بلایی سر این بدن اومد... حسین
@rozeh_daftary
یازده سال است دستت هست در دستم عمو
یازده سال است در آغوشِ تو هستم عمو
هرکجا افتاده ام از پا صدایت کردم
بارها جای عمو ، بابا صدایت کردم
تو هوایِ بچه هایِ مجتبی را داشتی
هیچ فرقی بینِ من با اکبرت نگذاشتی
راحت و آسوده در آغوشِ تو خوابیده ام
گاه دلتنگِ پدر بودم تو را بوسیده ام
می نشستی می نشستم زود رویِ دامنت
داشت عطرِ فاطمه بویِ خوشِ پیراهنت
بعدِ بابای شهیدِ خود شدم دلبند تو
تو شدی بابایِ من،من هم شدم فرزند تو
بینِ آغوشت عموجان جایِ عبدالله شد
این چنین شد کُنیه ات بابای عبدالله شد
تو بغل کردی مرا هر وقت که خسته شدم
این چُنین شد من به آغوشِ تو وابسته شدم
+همیشه رویِ سینه ات جایِ من بوده عمو جان
-پس چرا حالا میانه قتلگاه افتاده ای
پس چرا بر سینۀ خود شمر را جا داده ای
پس چرا من را از آغوشت جدا کردی عمو
به دلم افتاده دیگر بر نمیگردی عمو
+ابی عبدالله سفارش کرده بود ، زینب جان شرمندگیِ قاسم داره منو میکشه ، این عبدالله خیلی بی قرار ها، نکنه دستشُ رها کنی، حواست بهش نباشه اومده تو میدون ... تا اومد بیاد عمه زود دستشو گرفت گفت عمه :
-عمه دارد تیر می آید به سویِ سینه اش
دارد می نشیند شمر رویِ سینه اش
عمه،جانِ مادرت دستِ مرا محکم نگیر
دستهایِ کوچکم را هیچ دست کم نگیر
گفته بابایم که تا آخر بمانم باحسین
گفته بابایم که لا یَومَ کَیومِک یاحسین
سینه ام را روبرویِ تیرها می آورم
دستِ خود را زیرِ این شمشیرها می آورم
تیری آمد بینِ آغوشت سرم را قطع کرد
دوستت دا... ، تیر حرفِ آخرم را قطع کرد
عمه ام گفت گلویت را ببوسم ای عمو
حرمله نگذاشت رویت را ببوسم ای عمو
از میانِ این همه لشکر به سختی آمدم
آخرش هم بینِ آغوش تو دست و پا زدم
زیر سمِ اسبهاشان پیکرم پاشیده است
مثلِ قاسم سینه ام به سینه ات چَسبیده است
+اومد بالا گودال ، دید ابنِ کعبِ حرام زاده ، همون کسی بود که اومد پیراهنِ پاره رو از تنِ ابی عبدالله بیرون آورد ...شمشیر بالاسرِ عمو گرفته ... صدا زد یابنَ الخَبیث میخوای عمویِ منو بکشی ؟ مگه عبدالله مرده .... تا شمشیر رو پایین آورد ، عبدالله دستشُ جلو آورد ... همچین که استخوانِ دست شکست ، صدا زد : وا اُماه .... انگار اون روز کوچه رو دید که اومدن باغلافِ شمشیر به بازویِ مادر زد ... پسرِ امام حسنم باید روضۀ زهرا درست کنه ...
-گردیده بود همدست قنفذ با مغیره
او با غلافِ شمشیر او تازیانه میزد
+تا صدایِ وا اُماهِ ش بلند شد ابی عبدالله دستِ بی جانشُ آورد عبدالله رو در آغوش گرفت ... هی در گوشش میگه عزیزم آروم باش ، الان مهمونِ بابات میشی ... الان مهمونِ مادرم زهرا میشی ... نانجیبا نذاشتن این گفتگو چند دقیقه طول بکشه ، خدا لعنت که حرمله رو ...اگه بی بی دنبالِ عبدالله اومده باشه حتماً این صحنه رو دیده ... یه وقت زینب دست رو سرش گذاشت ، دید نانجیب تیرِ سه شعبه رو کشید ... گلویِ عبدالله رو به سینۀ ابی عبدالله دوخت .... آه ... ایشاالله دیگه این صحنه رو زینب نبینه ، اون لحظه ای که ده اسبُ نعلِ تازه زدن ....حسین .......
@rozeh_daftary
+اشکات رو دست بگیر ، دستِ گدایی بالا ببر صدا نالت آزاد شه ... اللهم عجل لولیک الفرج
متن روضه توسل به دو طفلان حضرت زینب (س) – شب چهارم محرم ۹۸
بچه های زینبن .. ببین چقدر حسین علاقه داره به زینب حالا تو تاریخُ ببینید به این راحتی اجازه نداد دلیلش همینه ..
ای سلام خدا به این دو شهیدِ غریب .. امام هادی تو زیارت ناحیۀ شهدا به این دوتا آقازاده اینجوری سلام میده امام هادی به بچه های حضرت زینب اینطوری سلام میده السَّلَامُ عَلَى عَوْنِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ الطَّيارِ فِي الْجِنَانِ حَلِيفِ الإيمان|الْإِيمَانِ وَ مُنَازِلِ الْأَقْرَانِ النَّاصِحِ لِلرَّحْمَنِ التَّالِي لِلْمَثَانِي وَ الْقُرْآنِ لَعَنَ اللَّهُ قَاتِلَهُ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ قُطْبَةَ النَّبْهَانِي .. آخرش میفرماید لعن الله قاتل سلام به برادر بعدی اینجوریه السَّلَامُ عَلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ الشَّاهِدِ مَكانَ أَبِيهِ وَ التَّالِي لِأَخِيهِ وَ وَاقِيهِ بِبَدَنِهِ لَعَنَ اللَّهُ قَاتِلَهُ عَامِرَ بْنَ نَهْشَلٍ التَّمِيمِي این دوتا آقازاده با این عظمت که امام معصوم اینجوری سلام بده عون و محمد اومدن مقابل ابی عبدالله من یه چیزی یه روز دیدم خیلی به هم ریختم اصلا مبنای روضه م همینه ..
این دوتا آقازاده هم نوۀ حضرت زهران از مادری از پدری نوۀ اسماء بنت عمیس .. این اسم براتون آشنا نیست؟ اسماء بین عمیس کیه؟ شماها بزرگ شدید تو روضه اینا مادربزرگشون اسماءِ ، اسماء کیه؟ اسماء همون کسیِ که شب غسل آب میریخت امیرالمومنین بازوی ورم کرده رو غسل میداد .. (حالا چرا این حرفُ میزنم دلیلشُ الان میفهمی) اینا از مادربزرگشون حتما خیلی روضه هارو شنیدن .. حتما از مادربزرگشون اون شبایِ آخر اون فاطمه ای که هی ازین پهلو به اون پهلو میشد اینا حتما از مادربزرگشون شنیدن شب آخر کی این صحنه رو دیده غیر اسماء؟
حتما شنیدن وقتی بابا گفت یتیمایِ فاطمه بیایید حسنین دویدن خودشونُ رو سینۀمادر انداختن .. میدونن داییشون چه علاقه ای ، چه محبتی لذا وقتی چند بار رفتن و اومدن دیدن دایی اجازه نمیده برگردید با عتاب گفت برگردید برید کنار مادرتون مادرتونو تنها نذارید ..
بار آخر دیدن دیگه تیر آخره گفتن یه جوری میریم رو پاش میوفتیم راضیش میکنیم ما از مادربزرگمون شنیدیم رفتن خودشونُ انداختن رو پای ابی عبدالله هی گفتم دایی تورو جان مادرت بذار ما بریم .. اسم بی بی رو آوردن این قسم رو خوردن الله اکبر ابی عبدالله اجازه داد گفت میخواید برید یه حرفی زدید دیگه نمیتونم نه بگم ..
اونایی که خیلی گره به کار دارید امشب به ابی عبدالله بگو جان مادر پهلو شکسته ما هم گرفتاریم آقا ..(حالا دل بده) خوشحال دویدن تو خیمه مادر مژدگانی بده مادر برگُ جهادُ گرفتیم ..*
@rozeh_daftary
ادامه👇
نه به اندازۀ علی اکبر
ولی انقدرها جگر داریم
تو به روی خودت نیاوردی
ما که از قلب تو خبر داریم
به همین ذکر یا علی مادر
که نوشتیم روی پیشانی
همۀ آرزویمان این است
بر تن ما کفن بپوشانی
*خودش با دست خودش کفن تنشون کرد ای جانم فدات*
تو به خیمه بمان مراقب باش
دایی ما غم تورا نخورد
آنقدر غصه خورده حداقل
غصۀ ماتم تورا نخورد
دو برادر کنار هم بهتر
میتوانند یاورش باشند
میتوانند در مقابل سنگ
روی نی حامی سرش باشند
آنقدر تیر و نیزه میبارد
خم به ابرویمان نیاوردی
مادرم تو دعا کن آخر کار
لااقل تکه تکه برگردیم
*نوشتن هردو باهم رفتن میدان هر دو باهم جنگیدن اول عون افتاد رو زمین عون قاریِ قرآن بود ..نوشتن اول شروع کرد لشکرُ نصیحت کردن الله اکبر با لشکر حرف زد نصیحت کرد حرفشُ گوش ندادن سنگ بارانش کردن .. تیراندازی کردن ..
هردو برادر دوشادوش هم کنار هم میجنگیدن عون افتاد رو زمین محمد اومد جلو (الله اکبر) کار محمد سخت شد چرا سخت شد؟! دیگه دوتا کار داشت یکی جنگیدن بود یکی هم مواظب بدن برادرش بود .. دشمن نیاد بدنُ غارت کنه .. مواظب بود کسی سمت بدن داداشش نیاد . هم میجنگید هم مواظب بدن بود .. ببرمت گودال ..
کاش وقتی حسینم رو زمین افتاد یه برادر داشت مواظبش باشه .. کسی بدنشُ غارت نکنه .. اما نه برادری نه پسری نه یاوری افتاد رو زمین یه خواهر داشت چادر سرش کرد هی خورد زمین
از حرم تا قتلگه زینب صدا میزد حسین
رسید بالاسر بدن اما دیر رسید وقتی رسید دید سر و بالای نیزه ها .. حسین ..*
@rozeh_daftary
متن روضه و توسل به دو طفلان حضرت زینب (س) – شب چهارم محرم ۹۸
بنا نبود بمانی غریب در صحرا !
وخواهرت بشود بی نصیب در صحرا
بنا نبود که تکیه به نیزه ات بزنی
مرا برای جهاد عظیم خط بزنی
بنا نبود مهیای سوختن باشی
میان خیمه پِی کهنه پیرهن باشی
زمین نیوفت کتابِ مقدس زینب
فدای بی کسی ات!ای همه کس زینب
عصای دست شدن رسم خواهری باشد
علی الخصوص که خواهر برادری باشد
به راه عشق تو این چشم تر که چیزی نیست
جگر برای تو دادم پسر که چیزی نیست
بیا خودت پسران مرا ببر میدان
که پیشمرگ تو باشند این دو در میدان
بیا که شاهد حاجت روایی ات باشند
بزرگ کردمشان تا فدایی ات باشند
تورا بجان من آقا قبول کن بروند
بحق چادر زهرا قبول کن بروند
چه بهتر است نبینند راه بسته شده
در ازدحام ره قتلگاه بسته شده
چه بهتر است نبییند زخم خنجر را
به سمت خیمه ی زنها هجوم لشگر را
*اومد التماس کرد به حسینش ،گفتن زینب لشگرشُ آورده .. خوب نگاه کردن ببینن لشگرش چند نفره .. دیدن دست دوتا بچه رو گرفته موهاشونُ شونه کرده ، لباس تمیز به تنشون کرده گفت : پیش دایی میرید سرتون و بالا نیارید منم سرم و بالا نمیارم ، نمیخوامد چشم تو چشم حسین بشم .. آخه میترسم حسینم خجالت بکشه ، من بهتر از شماها ندارم .. تا بچه هاشو برد جلوی حسین هم حسین گریه کرد هم زینب گریه کرد ..
کاروان برگشت .. زینب اومد مدینه دو به دو با عبدالله نشسته بودن گفت زینب یه حرف خصوصی باهات دارم ، گفت عبدالله حرف خصوصیت چیه؟ گفت زینبم وقتی علی اکبر کشته شد دوان دوان رفتی خودتُ رو بدن علی اکبر انداختی ؛اما بچه های من وقتی کشته شدن شنیدم از خیمه بیرون نیومدی !.. بگو ببینم علتش چیه؟ صدا زد عبدالله ترسیدم داداشم خجالت بکشه .. لذا از خیمه ها بیرون نیامدم ..
@rozeh_daftary
متن زمزمه و توسل به دو طفلان حضرت زینب (س) – شب چهارم محرم ۹۸
روتو از خواهرت برنگردون داداش
من منت میکشم آروم جون داداش
داداش نزار بشه ، امیدم نا امید
آرزومه بشم من مادرِ شهید ..
جونِ خواهر فدات ، حسین
ای بی لشگر فدات ، حسین
بچه هامو کنار نزن
جون مادر فدات ، حسین ..
جانم حسین ، حسینِ من …
نورِ چشمم فدایِ طفلانت
جانِ زینب همیشه قربانت
زندگیِ منو تب و تابم
دست من خالی است دریابم
حیف شد بیش از این توانم نیست
حاصلی جز دو نوجوانم نیست
تو که دریایِ رحمتی آقا
تحفه ام را عنایتی آقا
دوست دارم به راه تو بروند
پیش مرگ سپاه تو بروند
من نبینم غریب خواهی شد
لحظه ای بی حبیب خواهی شد
مادر به خیمه و دوجوانش به قتلگاه
پا میکشند راه نفس باز وا کنند
در آخرین نفس که نفس بر لب آمده
میخواستند مادر خود را صدا کنند
اما ز خیمگاه نیامد به جای او
زود آمدند تا سرشان را جدا کنند
عباس اگر نبود که چیزی نمانده بود
میخواستند هر چه که تیغ است جا کنند
@rozeh_daftary
متن روضه و توسل به دو طفلان حضرت زینب (س) – شب چهارم محرم ۹۸
گاه یک واژه به جای همه مطلب کافیست
گریه های سحر و نافله ی شب کافیست
امر لازم بشود تر شدن لب کافیست
جایِ عُشاق جهان یک تنه زینب کافیست
پای عشقش شده تکرار و ما ادراک
دختر حیدر کرار و ما ادراک
نرسیده است و نبوده نفسی پایۀ او
ما رایتُ اثر کوچک سرمایۀ او
عشق نازل شده در رگ به رگ مایۀ او
کربلا بر سر پا مانده به یک آیۀ او
بر سردوش یقین کن که علم را دارد
جای لب وِلولۀ تیغ دودم رادارد
عاشقی معجزه اکسیر دلیلش زینب
یک زنُ این همه تعفیر دلیلش زینب
کوه درقامت یک شیر دلیلش زینب
گریه با قدرت شمشیر دلیلش زینب
اسکوتو گفت به یک باره جدل را انداخت
بت شکن بود که از ریشه هول را انداخت
آمده باحرم گرم حرایش محمل
از سره منبر والایِ صدایش محمل
غیرت فاطمیه کرببلایش محمل
رحل آیات خداوند برایش محمل
اوبه طابوت سیاهیِ جهان میخ زده
علف هرز ستم را زده ازبیخ زده
نفسش مهبت نورانی خاکسترها
معجر سوخته اش ابروی دخترها
سربه زیرند به پای قدمش مادرها
درپی ناقه ی او مکتب پیغمبرها
شیر زهرا نمک خان علی راخورده
یک تنه باره همه کرببلا را برده
عقل سرشار و یا عشق لبالب زینب
کعبه زخمیِ دلهاست مقرب زینب
عرش مبهوت نشسته ست که یارب زینب
آتش قلب سلیم است زینب
همه مجنون شده ها ادم زینب هستند
انبیا سینه زنان غم زینب هستند
زینب ازهیچ کسی هیچ کسی بیم نداشت
ترس ازنیست نبوده است نداری نداشت
سوخت اتش شدُ اما سرِ تسلیم نداشت
عشق او روزُ شبُ هفته و تقویم نداشت
درد وقتی که حسین است غم دیگرنیس
هم نفس بانفس یارازاین بهترنیس
بچه هارا جلوانداخت که یارش نرود
عمر او آرزوی او کس و کارش نرود
رنگ پاییز شود انکه بهارش نرود
یادگار همه ی ایل و تبارش نرود
هردوتا بچه ی او رفت تا برادر باشد
یکمی هم شده در سایه ی دلبر باشد
*بچه هاشو آماده کرد فرمود برید پیشه داییتون ازش اجازه بگیرید به زبانی آبروی منو حفظ کنید …خدمت ابی عبدالله رسیدند به دست و پای آقا افتادن .. دست هاشو بوسیدن اقاجان اجازه بدید ما هم بریم جانمونُ قربونت کنیم .. حضرت فرمود اجازه نمیدم بگو مادرت بیاد .. اومدن باز خدمت مادر دایی اجازه نمیده مابریم جونمونُ قربونش کنیم حضرت فرموند من یه رمزی روبه شما میگم اگر اجازه نداد اون کلامُ ، اون رمزُ بگید
برید بگید بهبه جان مادرت به پهلوی شکسته مادرت .. تااین جمله رو گفتن ابی عبدالله بهم ریخت .. گفت زینب:
نفس گیری گلویم را فشرده
تنهاشدی ای یار ، زینب که نمرده
طفلان من هستند مولا سر سپرده
تا بی کسی ات ابرویم را نبرده
بگذار تا میدان روند این دو برادر
قربانیِ راحت شوند این دو برادر
خواهر نباشم من اگر در مانده باشی
طفلان من باشند اشهد خوانده باشی
یادم نمی آید مرا گریانده باشی
یاوقت حاجت خواهرت را رانده باشی
جان سه ساله دخترت بر غم رضایم
نامردم از خیمه اگر بیرون بیایم
بعدازعلی اکبر دو چشمی تار دارم
میل پریدن از قفس بسیار دارم
در سینه حب حیدر کرار دارم
یک عمر شِکوِ از نوک مسمار دارم
شمشیر خود را دیده ای مایل گرفتم
که تعلیم از رزم ابوفاضل گرفتم
هستی امیر و المیرم
ازجان خود این دو کبوتر جمله سیرند
برچادرم حساس برمویم اسیرند
بگذار باهم در بین این صحرا بمیرند
بگذار تا ناموس بی معجر نبینند
رخت اسیریِ مرا بهتر نبینند
برسجده افتادم زمین مریم زمین خورد
از غصه ام پیغمبر خاتم زمین خورد
تسبیح من پاره شدُ عونم زمین خورد
درخیمه حس کردم محمدم هم زمین خورد
گرچه زمان جنگشان بیرون نبودم
درخیمه بوی خونشان راحس نمودم
اینارفتند ابی عبدالله شهدا را خودش میاورد با عباسش کمک میکرد ولی هربارکه میومد زینب بدرقش میکرد پیشوازش میرفت استقبالش میرفت .. حالا وقتی این بچه هارو اورد هرچی معتل شد دید خواهرش نمیاد جایی نوشته حضرت سوال کرده باشه اما مدینه وقتی عبدالله اومدبه زیارت زینب سوالاشو کرد گریه ها کرد گفت خانم من یه سوالی دارم شنیدم همه شهداوقتی ابی عبدالله میاورده توخیمه دارالحرب تو میرفتی استقبالش شنیدم بچه های منو وقتی اوردن تو از خیمه بیرون نیومدی؟! فرمود دست از دلم بردار عبدلله بخدا ترسیدم داداشم خجالت بکشه .
https://eitaa.com/matnroozeh