eitaa logo
🌱درگاه شاعران روضه نشینان🌱
2.2هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
386 ویدیو
67 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
از شام تا هشام فقط ناامید شد پیش رقیه آخر سر روسپید شد از سَم گذشته بود، دلیل شهادتش این بود که مصائب زینب شدید شد جا داشت بود عمهْ رقیه کنار او این درد هم به علت زهرش مزید شد روضه شنیدنی ست ولی پشت خیمه او دیده که گوشواره کجا ناپدید شد پا می کشید و حجره چو گودال سرخ گشت ازبسکه محو روضه ی «او می کشید» شد پس می بُرید از بدنش درخیال خود تا اینکه ظهر نوبت«او می بُرید» شد او می بُرید و»قصه به جایی رسید که سوم امام کرب وبلا هم شهید شد 🔸شاعر: ___________________________
هر جا کلاس درس شما برگزار شد با شور و شوق روح الامین رهسپار شد هر حرف غیر حرف شما فانی است، شکر حرف شماست بین کتب ماندگار شد یا باقرالعلوم، فقط با کلام توست افکار پوچ مرجئه* بی اعتبار شد ای قیمتی ترین گهر دین بگو چرا سهمت مزار خاکی از این روزگار شد؟ آن زین زهر خورده چه ها کرده با شما آثار مرگ در بدنت آشکار شد آقا شنیده ایم که ازدست زهر زود جسمت ورم کرده دلت داغدار شد جسمت ورم که کرد دلت رفت کربلا آن خاطرات له شده رویت هوار شد بر تن سری نبود ولی جدتان حسین ده اسب تازه نعل به سمتش قطار شد از دستباف فاطمه بر پیکر حسین پودی نماند و پیرهنش تار تار شد تقصیر شمر بود که سر روی نیزه رفت زینب به روی ناقه ی عریان سوار شد 🔸شاعر: ____________________________ https://eitaa.com/rozeneshinan درگاه شاعرین روضه نشینان ⬆️
ای عمر پر درد و بلا بار سفر بند امروز با زهر جفا بار سفر بند ای عمر از دامان صبرم دست بردار ای زهر در این سینه هرچه هست بردار من با عطش پیشینه ای دیرینه دارم از تشنگی هفتاد و دو آئینه دارم من حضرت خون خدا را نور عینم من پور آن لب تشنه ام سبط الحسینم من پنجمین دردانۀ پیغمبر استم نجل حسن نسل شریف کوثر استم من میوۀ باغ امیر المومنینم من غنچۀ دامان زین العابدینم من زینت دوش ابالفضل رشیدم عمری به روی آب تصویرش کشیدم من وارث رخسار سیلی خورده هستم چون غنچه در نشکفتگی پژمرده هستم از کودکی آمادۀ پرواز بودم جد غریب خویش را همراز بودم من از مدینه تا مدینه داغ دیدم یعنی که عمری را به سینه داغ دیدم عمری است عاشوراست حال بی قرارم شام غریبان است عمر سوگوارم من همنفس بودم تمام عمه ها را در شعله ها دیدم تمام خیمه ها را از کربلا تا شام با من رازها هست با هر بلا این سینۀ من آشنا هست من نذرها کردم برای عمه زینب تا که شود جانم فدای عمه زینب عمری برای عمه ام روضه گرفتم یک حرف هم بی یاد او با کَس نگفتم من تازیانه خوردن ابرار دیدم این داغ ها را حکمت و اسرار دیدم پس باید از دریای مقتل می گذشتم با پای پر از زخم و تاول می گذشتم من دیده ام با دیدۀ خونین منا را در قتلگاهِ عشق معنای فنا را یکسو تکاپوی یتیمان بود و غربت یکسو رخ قرآن ناطق بود و تربت شَیبُ الخَضیب آنجا برایم شد مجسم خَدّالتَریبِ مقتل و خط مقدم من ازدحام نعش ها در دشت دیدم چون اسب بی صاحب، حرم برگشت دیدم ناگه ز دست بزم دیدم جام و می رفت خورشید با هجده ستاره روی نی رفت رأس علمدار حرم بر نی که دیده من دیدم اما ناسزا در پی که دیده یکسو نگاه خسته سوی خیمه ها بود یکسو دلم با پیکر خون خدا بود چشمم شکافنده ترین اسرار را دید با شاهد و مشهود پس دیدار را دید می شد حسین بن علی فانی فالله با خاک یکسان مي شد آن محبوبِ بالله ده مرکب و ده راکب چابک از اول با سمّ تازه تاختند از نو به مقتل حالا شود حالم پریشان حال عصمت معجر کشی بود و فرار آل عصمت 🔸شاعر: ____________________________
پا به پای پدر سفر کردم در میان خرابه سر کردم پدرم بینِ ریسمان بود و با رقیه پدر پدر کردم عمه ام تا به رویِ خاک افتاد دیده ام را ز اشک، تر کردم از همان روزِ تلخ، تا امروز گریه هر روز تا سحر کردم دست در دست عمه ام آن روز از دلِ نیزه ها گذر کردم سُمِ مرکب بوی گلاب گرفت از تنی که به آن نظر کردم تا سه ساله میان راه افتاد پدرم را خودم خبر کردم آنقدَر داغ دارم از آن دم که از این زهر، خون، جگر کردم 🔸شاعر: ___________________________
راوی کرببلایم ، جگرم میسوزد سوز زهرست که پا تا به سرم میسوزد زهر تسکین شده بر آتش جان و جگرم از جفا سوخته مادر همه ى بالو پرم در جگر آتشی از آتش صحرا مانده جای زنجیر اسارت به برم جامانده بوی سیبست که از خون لبم می آید بوی دودست که از سوز تبم می آید راوی خیمه ی افروخته و نیزارم خاطرات بدی از آتش و صحرا دارم من که جامانده ی ویرانه و آن بازارم بر غم طفل سه سالست چنین میبارم دامنش در شرر آتش صحرا میسوخت پیش چشمان ترم چادر زهرا میسوخت آه ، هم بازی من با لگد از پا افتاد با تنی سوخته از دوری بابا افتاد من که جا مانده ی آن خار و خسم میدانم من که از دود گرفته نفسم میدانم که چه دردیست به صحرا غم بی بابایی غم گهواره ی خالی و غم لالایی زهر میسوزد و خون جگرم میریزد خاک صحراست که از موی سرم میریزد دستو پا میزنمو گاه زمین میافتم یاد آن سوخته ی نیزه نشین میافتم آتش این جگر از فاجعه ی آن صحراست از همان روز نفیر لب من یا زهراست باقر علممو در سایه ی إنا لله مادرم آمده با ناله و با واویلا تا ابد هست به لب ، ناله ی هل من ناصر شیعه حاصل شده از ، مکتب قال الباقر 🔸شاعر: ___________________________
https://eitaa.com/rozeneshinan درگاه شاعرین روضه نشینان⬆️
 عاقبت آه کشیدم نَفسِ آخر را نفسِ سوخته از خاطره‌ای پَرپر را روضه‌خوانیِ مرا گرم نمودی امشب روضه‌یِ آنهمه گُل ، آنهمه نیلوفر را آخرین حلقه‌یِ شب‌هایِ مُحرم هستم شُکر اِی زَهر ندیدم سحری دیگر را باورم نیست هنوز آنچه دو چشمم دیده‌است باورم نیست تماشایِ تَنی بی سر را باورم نیست غروب و حرم و آتش و دود دیدنِ سوختنِ چـارقَدِ دختر را غارتِ خود و عَلَم ، غارتِ گهواره و مَشک غـارتِ پیرهن و غارتِ انگشتر را ذوالجَناحی که زِ یالَش به زمین خون میریخت نیزه‌هایی که رُبودند سَرِ اکبر را آه در گوشه‌ی ویرانه که دِق مرگ شدیم تا که همبازیِ من زد نَفسِ آخـر را کمکِ عمّه شدم تا بدنَش خاک کنیم بِیـنِ زنجیر نهان کرد تَنی لاغر را چنگ بر خاک زدم تا که به رویش ریزم سرخ دیدم بدنش ، تکه‌ای از معجر را 🔸شاعر: ___________________________ https://eitaa.com/rozeneshinan درگاه شاعرین روضه نشینان⬆️
آن روزهای تار که یادت نمی رود بازی روزگار که یادت نمی رود وقتی که چشم قافله چرخید سوی نی یادت نمی رود سر خورشید روی نی هرچه شنیده اند همه , دیده چشم تو گلهای اشک از همه جا چیده چشم تو ای مرد کاروان زنان از بلا بگو از غصه های بی عدد کربلا بگو آقا محرمی شده امشب هوایمان اصلا بگو رقیه بگوید برایمان از تشت آمده خبری با نسیم ها ای وای از دل نگران یتیم ها بابا بیا که زینب کبری معذب است اینها شکسته اند تمام حریم ها ‌ پایم نمی کشد , همه با چوب میزنند یک چوب ساده نیست که , از آن ضخیم ها انگشتر , کلاه و زره , هیچیک نماند اینگونه است بخشش ابن الکریم ها غربت به خانواده ی ما ارث میرسد این ارثیه رسیده به ما از قدیم ها حالا بجای هر سخنی گریه میکنیم با عطر سیب پیروهنی گریه میکنیم 🔸شاعر: ____________________________
یکبارِ دیگر هفتِ ذلحجّه آمد ولی حالا مزارِ تو خالی شده از جمعِ یارانت حجاج رفتند ازکنارِ تو از غربتت هرسال میسوزم وقتی کمی فرصت نمی ماند وقتی که حتی یک نفر روزِ هجرانِ تو پیشَت نمی ماند صحنِ تو بویِ کربلا دارد عاشق فقط میفهمد این بورا بینِ تمام گریه های خود بینِ زیارت های عاشورا میخواهم امشب شاعرَت باشم رخصت بگیرم از نگاهِ تو هر بَندبَندش نور خواهد شد شعری که باشد در پناهِ تو از نسلِ باران از دو خورشیدی بابایِ تو یک شیر زن دارد خون رگت تنها حسینی نیست تو مادرت خونِ حسن دارد قدرِ تورا خورشید می داند عطرِ تو در تورات می ماند! عشق از نگاهَت باده می نوشد علم از شکوهَت مات می ماند من شک ندارم بی نگاهِ تو هر عالِمی خودکامه خواهد شد من شک ندارم با نگاهِ تو دیوانه هم عَلامه خواهد شد از آسمانَت نور می بارَد بَر دفتر ِ شیخِ کُلینی ها تاریخ هم پایِ تو می گریَد در کاروانی از حسینی ها در کودکی دیدی هزاران غم حتی تمامِ جنگ ها را هم از کربلا تا کوفه می دیدی خون گریه های سنگ ها را هم آن روزهای سردِ پاییزی دستِ قضا هَمبازی ات را بُرد داغِ سه ساله داغِ سنگینیست سنگین تر از دستی که بر او خورد!!! شاعر شدم تنها به عشقِ تو تا شعر من با بودنَت باشد شعرم کُمیتی می شود آقا وقتی صِله پیراهنَت باشد... 🔸شاعر: ___________________________
تو یکسره در چشم لشکر بودی و من نه چون صاحب خلخال و زیور بودی و من نه فهمیدم آن لحظه که نامحرم تو را می زد از چند صورت مثل مادر بودی و من نه ما هر دو از بازار شامی‌ها گذر کردیم با این تفاوت که تو دختر بودی و من نه در معرض چشم حرامی بوده‌ایم اما آن لحظه تو محتاج معجر بودی و من نه حاجت گرفتی در خرابه من دلم میسوخت آنشب تو درآغوش یک سر بودی و من نه 🔸شاعر:
https://eitaa.com/rozeneshinan درگاه شاعرین روضه نشینان ☝️☝️☝️🌸