[ یک عاشقانهی کوتاه ]
امشب هوا بوی انار میده و دل بوی دلتنگی.
شمع رو روشن کردم، نه واسه نورش، واسه خاطرههات.
صدای بارون از بیرون میاد، آروم، مثل حرفهای ناگفتهی ما.
پشت پنجره نشستم، همونجا که هر سال چشمبهراهت بودم.
چای روی میز سرد شده، اما دلم هنوز داغه؛ داغِ نبودنت.
یلدا همیشه بلند بوده، ولی بیتو… طولش با ساعت اندازه نمیگیره، با نفسها میشمرمش.
یادته اون شب گفتی:
«اگه شب یلدا بلنده،پس عشقمون باید از اونم بلندتر باشه؟»
خندیدم، ولی حالا میفهمم راست گفتی.
یلدا هم تموم میشه، اما عشق، اگه واقعی باشه، تو دلِ آدم جاودانه میمونه.
من اما، فقط اسم تو رو مینویسم روی بخار شیشه همونجوری که بچهها آرزوهاشونو روی آسمون برفی مینویسن.
میدونم شاید نیای، شاید حتی نخونی این حرفارو ...
ولی بذار بدونی:
[هنوز وقتی دونهی انار روی لبم میترکه، یاد لبخندت میافتم،
هنوز هر شب یلدا، برمیگردم به اون لحظهای که گفتی “نگران نباش، من همیشه یکی از دلای تو میمونم”.
و راست گفتی…
هنوز که هنوزِه، هر سال یلدا، یکی از دلهام تویی...
_ عاشق ِاو
ر࣫͝وناک𐙚ִִ
[ یک عاشقانهی کوتاه ] امشب هوا بوی انار میده و دل بوی دلتنگی. شمع رو روشن کردم، نه واسه نورش، وا
وای :))))))))
چقدر دلنشین و مملو از غمِ عشق..