گریه میکرد میگفت:از این که دیگه هیچ چیزی احساس نمیکنم خسته شدم؛احساساتمو بهم پس بدین.
گفت: چجوری بغلم کردی؟مگه نگفتی بغل دوست نداری؟گفتم: همیشه یه استثنا وجود داره؛استثنای منم تویی!.
من با شیری که پا رو دمش گذاشتن فرقی نمیکنم،وقتی بدون اجازه در اتاقمو باز میکنن و میان تو.
اونجایی فهمیدم تو انتخاب دوست اشتباه کردم که هر وقت از اتفاقات خوبم پیششون تعریف میکردم به جای گفتن خوشحالم که خوشحالی/خوش گذشته بهت بهم گفتن الهی کوفتت بشه.
آدما مثل موزیک میمونن.یه سری هاشونو هیچ جوره نمیتونی گوش بدی.یه سری هاشونو انقدر دوسشون داری که هی پلی میکنی و در آخر ازشون متنفر میشی.یه سری هاشون انقدر عاشقشونی که میترسی گوش بدی تا دلتو بزنه،برای همین تو موقعیت های خاص زندگیت پلیشون میکنی که همه چیز برای ساختن یه روز خاطرهانگیز فراهم بشه.به یه سری هاشون حسی نداری و همه هر چقدرم بقیه بگن این موزیک خداست تو نمیتونی از خودت احساس مثبتی نسبت بهش نشون بدی.یه سری هاشونم دیگه سراغشون نمیری؛گوشه پلی لیستت دارن خاک میخورن ولی هیچوقت به خودت اجازه دیلیت کردنشونو نمیدی!
حس کسی رو دارم که شب عروسی صمیمی ترین رفیقشه ولی اون هنوز با این اتفاق کنار نیومده.
چرا فکر میکنی اینکه باهات حرف میزنم و در ارتباطم به این معنی نیست که دلم میخواد سرتو از بدنت جدا کنم؟!