من آدمی بودم که اگر میفهمیدم کسی بهم دروغ میگه نسبت بهش دلسرد میشدم و دیگه هیچوقت برام اون فردِ قبلی نمیشد؛ولی الان به مرحله ای رسیدم که خودم دائما در حال دروغ گفتن به اطرافیانم هستم چون نمیخوام باعث بشم که احوالشون خراب بشه..
همش دارم تظاهر میکنم که اطرافیانمو دوست دارم درحالی که هیچ اهمیتی برام ندارن.
#You
اگه یکی بخواد باهات دوست شه واکنشت چیه؟
- آخرین باری که کسی رو به عنوان دوست قبول کردم خیلی میگذره
برمیگرده به یکسال و خورده ای پیش که بچه های شاید و پارادوکسن..
نمیخوام بگم خفنم یا نگاه بالا به پایینی داشته باشم اما خب اگر بخوام دوباره با آدم های جدید به عنوان دوست معاشرت داشتم،اینجوریه که فکر نکنم از هر کسی خوشم بیاد..
طی یک ارتباط نسبتاً بلند مدت بهم ثابت میشه که اون فرد مناسب منِ ساحل هست یا نه
جذب کردنم راه آسونیه
به شرط اینکه اون فرد راهشو بلد باشه.
اینکه کسی بخواد برای دوستی پا پیش بذاره،واقعا مشکلی ندارم..
ولی اینکه در آخر به یک جایی برسه رو؛شک دارم.
چون خیلی وقته که رغبتی برای اضافه کردن دایره ارتباطیم ندارم؛مگر اون فرد چی باشه!
اینطوری هم نیست که از آدما اصلا خوشم نیاد
وجود داره آدمی که بنظرم "جالب" باشه در فضای ایتا؛اما انقدر خستم که هیچ تلاشی برای ارتباط گرفتن نمیکنم.اون فرد هم که کلا خبر نداره. پس میگذره به همین منوال.
آدمای دورم هر چقدر که بیشتر باهام آشنا میشن؛بیشتر میفهمن که چقدر "یک پارادوکس مبهمم".