یکی از لذت بخش ترین پسوند هایی که تابحال برام گذاشته بودن،دخترِ آل استاری بود.
داشتم فکر میکردم طبیعی نیست که داداشم با 9 سال سن با خودش حرف میزنه که یادِ خودم افتادم.
هدایت شده از - Deleted Account !
از خودم هم ممنونم
که تو شب روز
سختی آسونی
غم و خوشحالی
گریه و خنده
سرما و گرما همراهم موند و تنها کسی بود که حتی ی ثانیه هم ترکم نکرد
راهنمایم کرد و بهم گفت الان حالت خوب نیست بخواب
دوش بگیر
داد بزن
قطع رابطه کن
دوسش داشته باش
باهاش رفیق شو
ازش فاصله بگیر
این حرفو بزن
این حرفو نزن
مثل یه دوست همراه و خانواده ..مثل یه منِ واقعی پشم موند و قوی ترم کرد ممنونم من
ممنونم کاری کردی که دوباره خودمو دوست داشته باشم
که دوباره ارزش خودمو بفهمم
دیدم نسبت به بضی چیزا عوض کنم
ممنونم که داری بزرگم میکنی..
+ تا کی میخوای به خودت تکیه کنی؟خسته نشدی؟!
- فکر کردی خودم دلم نمیخواد که گاهی اوقات خستگی در کنم و بدونم حواسِ کسی بهم هست؟من خودمم خستم از اینکه همیشه همه کارهامو تنهایی انجام دادم چون فکر میکردم کسی جز خودم نمیتونه منو درک کنه و به اندازه خودم مورد اعتماد باشه؛ولی نمیشه راجع به آدمی صحبت کرد که توی زندگیم وجود نداره!نمیتونم اعتماد کنم به کسی که میدونم قادر به تحملم نیست!
اینجوریم که دلم میخواد تا جون دارم بزنمت از اینکه انقدر تو همه چیز درگیرم کردی ولی از طرفی اگر ببینم خاری توی دستت رفته قلبمو از دست میدم.