سلام.صدامو داری؟راستش دیگه نمیخوام تو خوابام داشته باشمت.قبلنا کل روزمو میخوابیدم چون میخواستم خوابتو ببینم.بابام فکر میکرد افسرده شدم که همش خوابم ولی دلیلش افسردگی نبود.دلیلش تو بودی!اما الان نه..الان نمیخوام.دیگه نمیخوام از حقیقت فرار کنم.نمیخوام سر خودمو با رویاهای شیرینی که مغزم تو خواب با تو میساخت،گرم کنم.خوابام جوری برام شیرین بود که وقتی بیدار میشدم میرفتم تو شوک از اینکه چرا هیچ چیزی مثل اون دنیای مصنوعی نیست..مثل مواد بود برام. منم یه معتاد بودم که بیشتر میخواستمش.اما الان انقدر واقعیت پذیر شدم که این حقیقت تلخو بپذیرفتم :هیچوقت کنار تو قرار نخواهم گرفت!
گاهی وقتا آدمی که تورو بیشتر از همه بلده، میشناسه و میفهممت،دقیقاً همون آدمیه که آخرین الویت تو برای وقت گذاشتن باهاشه.
«عاقبت بند سفر پایم بست
میروم، خنده بهلب، خونین دل
میروم، از دل من دست بِدار
ای امید عبث بی حاصل»
#فروغ_فرخزاد