«عاقبت بند سفر پایم بست
میروم، خنده بهلب، خونین دل
میروم، از دل من دست بِدار
ای امید عبث بی حاصل»
#فروغ_فرخزاد
کاش میتونستم کلیمو بدم تمام دیوان ها و مانگاهایی که یک عمره میخوام بخرمشونرو،یک جا بیارم تو خونه.
هدایت شده از _زیر زمین
نه تنها در طول روز گشنه و تشنه نمیشم بلکه موقع افطار هم آب و غذا میبینم میخوام فرار کنم، به تنهایی دارم قوانین حیات رو زیر سوال میبرم.
از لحاظ روحی احتیاج به یک "جان" دارم که هر بلایی سرش اوردم ترکم نکنه و همچنان مثل یک رفیق،کنارم بمونه.