شاید برات اهمیتی نداشته باشه ولی واقعا رو مخمه وقتی با من چت میکنی کلاهِ الف رو نمیذاری بالای سرش.
عمم:پاشو دیگه
من: ولم کن من از غروب تا حالا اعصابم خورده و تو هم هیچکاری نمیکنی تا حالم بهتر بشه.
عمم:چیکار باید بکنم؟
من:نمیدونم خودت باید بفهمی.
عمم:من علم غیب ندارم تا بفهمم چجور حالت خوب میشه.
من:این مشکل خودته چون باید داشته باشی.
عمم:
دلم میخواد تو صورت همه آدما داد بزنم و بگم:به تو هیچ ربطی نداره که چرا همه لباسام مشکیه،سرتو از ماتحت من بکش بیرون و راحتم بذار.
آدم احساساتی ای نیستم ولی فقط منتظر یه نشونم تا تمام احساسمو برات بریزم وسط.