یه سری موضوعات وجود دارن که براشون دلایل منطقی وجود داره؛اما بعضی وقتا دلت میخواد اون منطقو دور بزنی و به دیوانه ترین شکل ممکن بهشون نگاه کنی؛چیزی که خیلی آدم ها نمیتونن درکش کنن.
یکی از بدترین حماقت ها اینه که برای اینکه بخوای به کسی ثابت کنی لجبازی دست به انجام کار هایی بزنی که به ضرر خودته ولی میدونی آخرش میتونی دهن طرفو ببندی از اینکه چقدر میتونی ترسناک باشی. مثل این میمونه که تو با دستای خودت پلی که روش وایسادی رو خراب کنی تا به بقیه ثابت کنی من خطرناکم،با من بازی نکنید!
من تو زندگیم دوست داشتنای همه رو نادیده گرفتم چون تمام توجهم رو تو بود؛میترسم آخرش به جایی برسم که به خودم بگم لعنت بهم که همه رو قربونی کردم تا تورو کنارم داشته باشم..
کاش نذاری از تمام کارایی که تا الان برات کردم،پشیمون شم!
کنکوری بودن یعنی تو دیدن غروب آفتابو یادت بره و دیدن طلوع آفتاب برات بشه عادت!
رک بهش گفتم : یه سری آدما تو زندگیم وجود دارن که برام خیلی عزیزن و این ارزششونه که برام با دیگران متمایزشون میکنه؛ اما چیزی که توی همه آدم های زندگیم مشترکه اینه که اگر بخوام فراموششون کنم،راحت از عهده این کار بر میام.نه میخوام این اتفاق بیوفته و نه خودم دنبال بهونم که این کارو انجام بدم؛تا جایی که توان داشته باشم سعی میکنم تمام روابطمو حفظ کنم،ولی اگر ببینم از یه جایی به بعد دیگه دست من نیست،رها میکنم هر چیزی که تا الان با چنگ و دندون نگه داشته بودم رو و میترسم از اون روزی که اون آدم ها این روی به تخم گرفتنم رو بعد اون همه توجه،ببینن!