- Rusty lake !
- بیکلام .
دوباره مثل قدیما شب زدیم تو دلِ جاده.دوباره من و آهنگ هام و آسمونِ پر از ستاره باهم تنها شدیم.دوباره تونستم خودمو توی جاده های تاریک غرق کنم و برم توی فکر.دوباره تونستم بدون دغدغه به تو فکر کنم.به اینکه چقدر یه زمانی دوسِت داشتم.به اینکه چقدر همیشه ستاره هارو نگاه میکردم و یادت میوفتادم.به اینکه چقدر گذشتَمْ رو برام زیبا کرده بودی.میدونی جدیداً چه چیزیو فهمیدم؟!اینکه من همیشه دم از دلتنگ بودن میزنم اما واقعاً دلتنگ نیستم.من همیشه وجودِ یک خلعای رو درونم احساس میکنم که نمیدونم چیه؛برای همین فکر میکنم اگر اسمی مثل دلتنگی رو بذارم روش،میتونم خودمو قانع کنم که برای احساساتِ غیرِ قابل درکم دلیلی پیدا کردم.تاحالا بهت گفته بودم آسمونِ شب مثل تو میمونه؟!درست مثل تو تاریک،غیرِ قابل فهم.اما من عاشقِ همین سیاهیِ عجیبِ تو شدم.تو حتی اگر هیچ ماهُ ستاره ای هم برای خودنمایی از خودت نداشته باشی،باز هم مقابل چشمام زیبا میای.تا حالا کسی رو داشتی که اینطوری نگاهِت کنه؟!امشب دوباره مثل قدیما زدیم تو دلِ جاده و من بعد مدت ها احساس کردم که چقدر حس کردنِ احساسات خاک خورده،میتونه لذت بخش باشه...